عشق ویرانگر
پارت ۱۷
_خوبه
رفت سمت کمد و من دستم مشت کردن اوردم بالا و زیر لب فوش میدادم سریع رفتم حموم یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون و لباسم عوض کردم وطبق دستور اقا شروع کردم به تمیز کردن و شستن و مرتب کردن لباسای اقا ساعت یک بود دیر بود هنوز نیومده بود نشسته بودم روی تخت و به درو دیوار نگاه میکردم حوصله هیچی نداشتم کاش تهیونگ بود یکم دعوا میکردیم که صدای باز شدن در اومد سریع بلند شدم اومد چشمش بهم خورد نگامون بهم گره خورده نمیخواستم بهش نگاه کنم میخواستم بعش نگاه کنم ولی چشماش نمیزاشت به در نگاه کردم از نگاش طفره میرفتم ولی اخر نشد بهش نگاه کردم هنوز داشت نگاه میکرد چرا انقدر نگاه میکنه
انقدر خوشگلم ؟؟
پوزخندی زد:اره خیلی چشمام درد گرفت
میدونم قبلانم وقتی تو رستوران کار میکردم زیاد بهم نگاه میکردن همش موقع گرفتم پول همراه کارت شماره هم میخواستن ولی.....
متوجه نگاه های عصبیش شدم ولی به ثانیه نکشید که خنثی شد
_بلهههه تازه داری رو میکنی چندتا چندتا میزدی نکنه به هر مشتری که میومد شماره میدادی بعیدم نیست ...
از حرفش خیلی ناراحت شدم خیلی داشت دیگه توهین میکرد
تموم نشد هنوز میخوای توهین کنی و قلبم خورد کنی باشه توهین کن توکه برات مهم نیست اشکال نداره اشتباه نکن اقای محترم من هرکاری بکنم این کار نمیکنم من فقط یه اشتباهی کردم اونم اشنا شدن با تو و امدن به این عمارت لعنتی که یکی از اشتباههههه ترین کارایی بود که کردم خریت محض بود فهمیدی
رفتم به شونش زدم و اومدم بیرون از اتاق اشکام میریخت رو صورتم چرا دارم گریه میکنم؟خرم دیگه که بخاطر حرفای کسی که برام مهم نیست دارم گریه میکنم رفتم پایین و روی صندلی توی اشپز خونه نشستم و سرم گذاشتم روی میز انقدر گریه کرده بودم که چشمام سنگین شد و خوابم برد بیدار که شدم دیدم تو اتاقم توهم زدم؟؟بلند شدم ساید دارم خواب میبینم یکی زدم تو گوشم نه بیدارم چرا من اینجام منکه تو اشپز خونه بودم یعنی میشه... نه عمرا همچین کاری کرده باشع تو خواب باید ببینم اون همچین کاری بکنه پس کی اها کوک رفتم بیرون پشت در اتاقش وایستادم و در زدم کسی جواب نداد چند بار دیگه در زدم کسی جواب نداد رفتم تو
کسیییی نیست
°چرا پس من چیم
برگشتم که با بالا تنه لخت کوک مواجه شدم سریع برگشتم و یه هین بلندی گفتم
°چته؟
چمه ؟ لباست کو
°ببخشید نمیدونستم یکی بدون در زدن میاد تو اتاق اگه میدونستم حتما لباس میپوشیدم
بدون در زدن من ده بار در زدم
°اوکی پس من نشنیدم
بله
°خوب چیکار داشتی دختر جون
میگم تووووو
نمیدونستم چی بگم
°من چی؟
تو منو از اشپزخونه بردی توی اتاق ؟
°هومممم ....
۱۸❤️
۳۰کامنت
_خوبه
رفت سمت کمد و من دستم مشت کردن اوردم بالا و زیر لب فوش میدادم سریع رفتم حموم یه دوش چند مینی گرفتم و امدم بیرون و لباسم عوض کردم وطبق دستور اقا شروع کردم به تمیز کردن و شستن و مرتب کردن لباسای اقا ساعت یک بود دیر بود هنوز نیومده بود نشسته بودم روی تخت و به درو دیوار نگاه میکردم حوصله هیچی نداشتم کاش تهیونگ بود یکم دعوا میکردیم که صدای باز شدن در اومد سریع بلند شدم اومد چشمش بهم خورد نگامون بهم گره خورده نمیخواستم بهش نگاه کنم میخواستم بعش نگاه کنم ولی چشماش نمیزاشت به در نگاه کردم از نگاش طفره میرفتم ولی اخر نشد بهش نگاه کردم هنوز داشت نگاه میکرد چرا انقدر نگاه میکنه
انقدر خوشگلم ؟؟
پوزخندی زد:اره خیلی چشمام درد گرفت
میدونم قبلانم وقتی تو رستوران کار میکردم زیاد بهم نگاه میکردن همش موقع گرفتم پول همراه کارت شماره هم میخواستن ولی.....
متوجه نگاه های عصبیش شدم ولی به ثانیه نکشید که خنثی شد
_بلهههه تازه داری رو میکنی چندتا چندتا میزدی نکنه به هر مشتری که میومد شماره میدادی بعیدم نیست ...
از حرفش خیلی ناراحت شدم خیلی داشت دیگه توهین میکرد
تموم نشد هنوز میخوای توهین کنی و قلبم خورد کنی باشه توهین کن توکه برات مهم نیست اشکال نداره اشتباه نکن اقای محترم من هرکاری بکنم این کار نمیکنم من فقط یه اشتباهی کردم اونم اشنا شدن با تو و امدن به این عمارت لعنتی که یکی از اشتباههههه ترین کارایی بود که کردم خریت محض بود فهمیدی
رفتم به شونش زدم و اومدم بیرون از اتاق اشکام میریخت رو صورتم چرا دارم گریه میکنم؟خرم دیگه که بخاطر حرفای کسی که برام مهم نیست دارم گریه میکنم رفتم پایین و روی صندلی توی اشپز خونه نشستم و سرم گذاشتم روی میز انقدر گریه کرده بودم که چشمام سنگین شد و خوابم برد بیدار که شدم دیدم تو اتاقم توهم زدم؟؟بلند شدم ساید دارم خواب میبینم یکی زدم تو گوشم نه بیدارم چرا من اینجام منکه تو اشپز خونه بودم یعنی میشه... نه عمرا همچین کاری کرده باشع تو خواب باید ببینم اون همچین کاری بکنه پس کی اها کوک رفتم بیرون پشت در اتاقش وایستادم و در زدم کسی جواب نداد چند بار دیگه در زدم کسی جواب نداد رفتم تو
کسیییی نیست
°چرا پس من چیم
برگشتم که با بالا تنه لخت کوک مواجه شدم سریع برگشتم و یه هین بلندی گفتم
°چته؟
چمه ؟ لباست کو
°ببخشید نمیدونستم یکی بدون در زدن میاد تو اتاق اگه میدونستم حتما لباس میپوشیدم
بدون در زدن من ده بار در زدم
°اوکی پس من نشنیدم
بله
°خوب چیکار داشتی دختر جون
میگم تووووو
نمیدونستم چی بگم
°من چی؟
تو منو از اشپزخونه بردی توی اتاق ؟
°هومممم ....
۱۸❤️
۳۰کامنت
۸.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.