فیک کاچان🌚🍷
فیک کاچان🌚🍷
part 17
فردای اون روز تو مدرسه شوتو بازهم از حرف های تحقیر آمیز اند اور می گفت جوری که مخ کاچان داشت سوت می کشید.
روز بعد
کاچان ویو
امروز شوتو نیومده بود مدرسه. یعنی چی شده؟ برم خونه ازش می پرسم.
بالاخره رسیدم. نمیدونم چرا امروز انقدر راه طولانی بود؟ حتما چون شوتو نبود.(کاچان همیشه زودتر از شوتو بلند میشه و میره مدرسه تا تمرین کنه)
کلید رو انداختم توی در و وارد شدم. سکوت مطلق بود. همه جا تاریک. اینجا چه خبره؟!
کاچان: شوتو؟؟؟ نفله دو قطبی؟! کدوم گوری هستی؟
کم کم داشتم نگران می شدم. چراغ رو روشن کردم.
چیزی که می دیدم سر جام میخکوبم کرد. ناخوداگاه اشک از چشمام جاری شد. جلوشونو نگرفتم.
جنازه بی جون شوتو روی زمین افتاده بود!
کوله پشتیم از دستم افتاد. روی زانو هام افتادم. یه قوطی قرص بغلش بود. تکونش دادم. خالی خالی بود. تمامشو خورده بود! یعنی چی؟! اون حقیقت تلخ رو می دونستم اما نمی خواستم باور کنم...
اون خودکشی کرده بود..
بدون خداحافظی از من. خیلی نامردی شوتو کون!
اما الان نمی تونستم وقت رو تلف کنم. ایچیگو مدرسه بود و ترجیح دادم بهش خبر ندم. بلندش کردم و روی دستام گرفتمش. بدنش سرد بود؛ و همینطور بدون جون. بدون صدا گریه می کردم. کلی آیزاوا و آلمایت رو شکر کردم که بدنم انقدر قوی شده. تا بیمارستان رو مثل جت دویدم. نگهبان ها جوری نگام میکردن انگار خلافکاری، چیزیم. کنارشون زدم و سریع وارد بیمارستان شدم. به منشی سریع همه چیزو گفتم. بردنش. و من تنها موندم. پشت درهای لعنتی اون اتاق. روی صندلی سفت فلزی. با گونه های خیس، دستای لرزون و چشمای قرمز. اون منو با این وضعیتم تنها گذاشت و رفت. مگه قول نداده بودی تا ابد با منی شوتو کون؟
یاد اولین باری افتادم که همو دیدیم. یه گوشه ای تنها نشسته بود. زیر سایه درخت. به سمتش رفتم و کمکش کردم بلند شه. اشک رو چشماشو پاک کرد و گفت میدونم جوابت منفیه، اما باهام دوست میشی؟ اون نمی دونست که اون لحظه انقدر خوشحال شده بودم که می خواستم بال دربیارم. هنوز هم نمیدونه. یاد تمام روز های خوشی افتادم که باهم داشتیم. اون روز ها مثل برق و باد گذشت و جاشو این روزای تاریک گرفت. میدونم اون روزا دیگه برنمیگرده.
ایچیگو ویو
واقعا نمیدونم چرا مدرسم انقدر طولانیه؟
در خونه رو باز کردم. هیچ کسی اون تو نبود. دلم ریخت. یعنی چی شده؟ کاچان، شوتو؟ شما کجایین پسرا؟ مسخره بازی رو بزارین کنار، دارم سکته میکنم!
اما اینبار شوخی نبود. اونا واقعا نبودن. دلشوره گرفتم. زنگ زدم به شوتو. صدای زنگش از توی خونه اومد. یهو چشمم افتاد به قوطی قرص. جای بوت های کاچان که تا اونجا اومده بود. گوشی شوتو..
یعنی چی؟
زنگ زدم به کاچان. گوشیش سایلنت بود. مثل همیشه....
این پارت خیلی شاعرانه شد😂
part 17
فردای اون روز تو مدرسه شوتو بازهم از حرف های تحقیر آمیز اند اور می گفت جوری که مخ کاچان داشت سوت می کشید.
روز بعد
کاچان ویو
امروز شوتو نیومده بود مدرسه. یعنی چی شده؟ برم خونه ازش می پرسم.
بالاخره رسیدم. نمیدونم چرا امروز انقدر راه طولانی بود؟ حتما چون شوتو نبود.(کاچان همیشه زودتر از شوتو بلند میشه و میره مدرسه تا تمرین کنه)
کلید رو انداختم توی در و وارد شدم. سکوت مطلق بود. همه جا تاریک. اینجا چه خبره؟!
کاچان: شوتو؟؟؟ نفله دو قطبی؟! کدوم گوری هستی؟
کم کم داشتم نگران می شدم. چراغ رو روشن کردم.
چیزی که می دیدم سر جام میخکوبم کرد. ناخوداگاه اشک از چشمام جاری شد. جلوشونو نگرفتم.
جنازه بی جون شوتو روی زمین افتاده بود!
کوله پشتیم از دستم افتاد. روی زانو هام افتادم. یه قوطی قرص بغلش بود. تکونش دادم. خالی خالی بود. تمامشو خورده بود! یعنی چی؟! اون حقیقت تلخ رو می دونستم اما نمی خواستم باور کنم...
اون خودکشی کرده بود..
بدون خداحافظی از من. خیلی نامردی شوتو کون!
اما الان نمی تونستم وقت رو تلف کنم. ایچیگو مدرسه بود و ترجیح دادم بهش خبر ندم. بلندش کردم و روی دستام گرفتمش. بدنش سرد بود؛ و همینطور بدون جون. بدون صدا گریه می کردم. کلی آیزاوا و آلمایت رو شکر کردم که بدنم انقدر قوی شده. تا بیمارستان رو مثل جت دویدم. نگهبان ها جوری نگام میکردن انگار خلافکاری، چیزیم. کنارشون زدم و سریع وارد بیمارستان شدم. به منشی سریع همه چیزو گفتم. بردنش. و من تنها موندم. پشت درهای لعنتی اون اتاق. روی صندلی سفت فلزی. با گونه های خیس، دستای لرزون و چشمای قرمز. اون منو با این وضعیتم تنها گذاشت و رفت. مگه قول نداده بودی تا ابد با منی شوتو کون؟
یاد اولین باری افتادم که همو دیدیم. یه گوشه ای تنها نشسته بود. زیر سایه درخت. به سمتش رفتم و کمکش کردم بلند شه. اشک رو چشماشو پاک کرد و گفت میدونم جوابت منفیه، اما باهام دوست میشی؟ اون نمی دونست که اون لحظه انقدر خوشحال شده بودم که می خواستم بال دربیارم. هنوز هم نمیدونه. یاد تمام روز های خوشی افتادم که باهم داشتیم. اون روز ها مثل برق و باد گذشت و جاشو این روزای تاریک گرفت. میدونم اون روزا دیگه برنمیگرده.
ایچیگو ویو
واقعا نمیدونم چرا مدرسم انقدر طولانیه؟
در خونه رو باز کردم. هیچ کسی اون تو نبود. دلم ریخت. یعنی چی شده؟ کاچان، شوتو؟ شما کجایین پسرا؟ مسخره بازی رو بزارین کنار، دارم سکته میکنم!
اما اینبار شوخی نبود. اونا واقعا نبودن. دلشوره گرفتم. زنگ زدم به شوتو. صدای زنگش از توی خونه اومد. یهو چشمم افتاد به قوطی قرص. جای بوت های کاچان که تا اونجا اومده بود. گوشی شوتو..
یعنی چی؟
زنگ زدم به کاچان. گوشیش سایلنت بود. مثل همیشه....
این پارت خیلی شاعرانه شد😂
۵.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.