(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۳۱
کنار شاهزاده جونکوک نشست کنیز قهوه را جلو آلیس گذاشت
تا خورد قهوه هیچ کس هیچی نمیگفت تا اینکه ملکه E گفت
ملکه E: شاهزاده به همسرتان گفتین
جونکوک: نیازی ندیدم که بهش بگم ...
آلیس کنجکاو گفت
آلیس: چیو
ملکه فرانسه: دخترم آرام باش میگن بهت
آلیس: مادر چیو میگن
ملکه E : برایه اینکه بخا طر بچه حس کنه شما مادرش هستی باید درست مثل شیر که بهش میدی .....
آلیس: چی یعنی میگی نکه س*ین ام را در دهان اش بگزارم
وقتی آلیس این حرف را زد همه بهش خیره شدن
جونکوک: نیازی نبود روک بگین
آلیس: بزارید من حرفم را بزنم .... من همچین کاری نمیکنم
آلیس با عصبانیت بلند شد و قدم های برداشت شاهزاده خوشش نیامد که آلیس بلند و این بی احترامی محسوب میشد شاهزاده بلند شد و سمته اش رفت و همان جا جلو همه دست اش را گرفت
جونکوک: برو بنشین
آلیس: دستمو ول کن
جونکوک آرام گفت
جونکوک: آلیس عصبانیم نکن برو و بنشین
آلیس: شاهزاده من همسر سابق شما نیستم همینو بس
دست اش را از دست شاهزاده کشید و روبه بقیه کرد
آلیس: من همچین کاری نمیکنم و با اجازه شما مرخص میشم
حتی به پشته سرش هم نگاهی نکرد و سمته اتاق اش قدم برداشت
پادشاه E: شاهزاده شما باید راضیش کنید چون به این کار نیاز هست
جونکوک: همین کارو میکنم
پادشاه فرانسه: بهتر نیست با خشونت رفتار نکنید
جونکوک: سرورم نگران نباشید
ملکه فرانسه: من دختر یکی یه دونم را بهتون دادم پس شاهزاده خودتان را شرمنده نکنید
جونکوک: گفتم که نگران نباشید یه خورده لجبازه میتوانم راضیش کنم
پادشاه فرانسه: باید با عصبایت باهاش رفتار کنید همین را میخواهند
《》《》《》《》《》《》《》《》
رو تخت اش نشسته و به رزرخ نگاه
آلیس: من چیکار کنم ..
جونکوک وارد اتاق شد و سمته تخت رفت آلیس با اخم بهشنگاه کرد از رو تخت بلند شد سمته سالون کوچیک رفت اما با گرفتن دست اش توسطه شاهزاده جونکوک ایستاد
جونکوک: دیگه حق نداری رو حرفم حرف بزنی درسته
آلیس تک خنده ای کرد و با پوسختد گفت
آلیس: چشم سرورم حرف نمیزنم تا همه بگن لاله
جونکوک: کسی نمیگه لاله چون خودشون گوش دارن
آلیس: آلیس نیستم اگر گوشتان رو کر نکردم
دست اش را از دست جونکوک بیرون کشید سمت کمد رفت و لباس خواب اش را برداشت و سمت اتاق لباس رفت بعد از اینکه با کمک ونوس لباس هایش را عوض کرد سمت اتاق رفت
شاهزاده با رزرخ بازی میکرد
آلیس : دخترم بیدار شدی آره
کنار رزرخ نشست و با نوازش کرد موهای بلند اش خنده ای کرد
آلیس : سر میز شام دلیله اون نگاه خشمگین چی بود ؟
جونکوک: چیزه خواستی نبود
آلیس : مگر اینجوری میشه یعنی چی ....
جونکوک: یعنی ای وجود نداره
بوسی را رو پیشانیه رزرخ گذاشت بلند شد سمته اتاق لباس قدم برداشت
//فکروم براش مهمم نه آلیس اصلا نباید باهاش دعوا بکنم درسته باید طرفه خودم نگهدارم اش //
نگاهی به رزرخ انداخت و بلند اش کرد پستونک پر از شیر را به رزرخ داد وقتی سیر شد کم کم چشم هایش را بسته کرد آلیس به آرامی رزرخ را در گهواره اش گذاشت
@h41766101
پارت ۳۱
کنار شاهزاده جونکوک نشست کنیز قهوه را جلو آلیس گذاشت
تا خورد قهوه هیچ کس هیچی نمیگفت تا اینکه ملکه E گفت
ملکه E: شاهزاده به همسرتان گفتین
جونکوک: نیازی ندیدم که بهش بگم ...
آلیس کنجکاو گفت
آلیس: چیو
ملکه فرانسه: دخترم آرام باش میگن بهت
آلیس: مادر چیو میگن
ملکه E : برایه اینکه بخا طر بچه حس کنه شما مادرش هستی باید درست مثل شیر که بهش میدی .....
آلیس: چی یعنی میگی نکه س*ین ام را در دهان اش بگزارم
وقتی آلیس این حرف را زد همه بهش خیره شدن
جونکوک: نیازی نبود روک بگین
آلیس: بزارید من حرفم را بزنم .... من همچین کاری نمیکنم
آلیس با عصبانیت بلند شد و قدم های برداشت شاهزاده خوشش نیامد که آلیس بلند و این بی احترامی محسوب میشد شاهزاده بلند شد و سمته اش رفت و همان جا جلو همه دست اش را گرفت
جونکوک: برو بنشین
آلیس: دستمو ول کن
جونکوک آرام گفت
جونکوک: آلیس عصبانیم نکن برو و بنشین
آلیس: شاهزاده من همسر سابق شما نیستم همینو بس
دست اش را از دست شاهزاده کشید و روبه بقیه کرد
آلیس: من همچین کاری نمیکنم و با اجازه شما مرخص میشم
حتی به پشته سرش هم نگاهی نکرد و سمته اتاق اش قدم برداشت
پادشاه E: شاهزاده شما باید راضیش کنید چون به این کار نیاز هست
جونکوک: همین کارو میکنم
پادشاه فرانسه: بهتر نیست با خشونت رفتار نکنید
جونکوک: سرورم نگران نباشید
ملکه فرانسه: من دختر یکی یه دونم را بهتون دادم پس شاهزاده خودتان را شرمنده نکنید
جونکوک: گفتم که نگران نباشید یه خورده لجبازه میتوانم راضیش کنم
پادشاه فرانسه: باید با عصبایت باهاش رفتار کنید همین را میخواهند
《》《》《》《》《》《》《》《》
رو تخت اش نشسته و به رزرخ نگاه
آلیس: من چیکار کنم ..
جونکوک وارد اتاق شد و سمته تخت رفت آلیس با اخم بهشنگاه کرد از رو تخت بلند شد سمته سالون کوچیک رفت اما با گرفتن دست اش توسطه شاهزاده جونکوک ایستاد
جونکوک: دیگه حق نداری رو حرفم حرف بزنی درسته
آلیس تک خنده ای کرد و با پوسختد گفت
آلیس: چشم سرورم حرف نمیزنم تا همه بگن لاله
جونکوک: کسی نمیگه لاله چون خودشون گوش دارن
آلیس: آلیس نیستم اگر گوشتان رو کر نکردم
دست اش را از دست جونکوک بیرون کشید سمت کمد رفت و لباس خواب اش را برداشت و سمت اتاق لباس رفت بعد از اینکه با کمک ونوس لباس هایش را عوض کرد سمت اتاق رفت
شاهزاده با رزرخ بازی میکرد
آلیس : دخترم بیدار شدی آره
کنار رزرخ نشست و با نوازش کرد موهای بلند اش خنده ای کرد
آلیس : سر میز شام دلیله اون نگاه خشمگین چی بود ؟
جونکوک: چیزه خواستی نبود
آلیس : مگر اینجوری میشه یعنی چی ....
جونکوک: یعنی ای وجود نداره
بوسی را رو پیشانیه رزرخ گذاشت بلند شد سمته اتاق لباس قدم برداشت
//فکروم براش مهمم نه آلیس اصلا نباید باهاش دعوا بکنم درسته باید طرفه خودم نگهدارم اش //
نگاهی به رزرخ انداخت و بلند اش کرد پستونک پر از شیر را به رزرخ داد وقتی سیر شد کم کم چشم هایش را بسته کرد آلیس به آرامی رزرخ را در گهواره اش گذاشت
@h41766101
۱.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.