کافه پروکوپ/ پارت ۵
ویو جونگکوک
برگشتم خونه ولی هرچی فک کردم یادم نیومد دختره رو کجا دیدم بیخیالش شدم و گرفتم خوابیدم...
ویو تهیونگ:
منو جیمین نصف شب برگشتیم دیدیم جونگکوک خوابیده ما هم آروم رفتیم خوابیدیم و سرو صدا نکردیم...
سه روز بعد از زبان جونگکوک:
توی دانشکده با پسرا بودیم و منتظر شروع کلاس بودیم که احساس کردم یه دختر آشنا دیدم کنجکاو شدم رفتم نزدیکش که تهیونگ گفت: جونگکوک کجا میری
جونگکوک: الان میام
به دختره که رسیدم گفتم ببخشید خانوم
که روشو برگردوند بهم نگاه کرد جفتمون جا خوردیم:
شما همون دختری نیستید که تو کافه شما رو دیدم؟
دختر: آه بله منم شما رو یادمه. شما تو این دانشگاه درس میخونید؟
جونگکوک: بله اسم من جونگکوک هستش از آشناییتون خوشوقتم
دختر: منم کاترین هستم از آشناییتون خوشحالم
جونگکوک: شما ورودی جدید هستین؟
کاترین: بله من یه ترمه که اومدم دانشگاه
جونگکوک: ولی من فقط همین امسال دانشجوام درسم تموم میشه
ویوی جیمین: دیگه کلاس داشت شروع میشد که دیدیم جونگکوک و اون دختره گرم حرف زدنن صداش زدم : جونگکوک بیا بریم کلاس دیر شد
جونگکوک: باشه اومدم به امید دیدار کاترین
کاترین: خداحافظ...
تهیونگ: اون دختره کی بود جونگکوک؟ میتونیم بهت امیدوار باشیم؟
جیمین: کی باهاش آشنا شدی که الان اینطوری دویدی سمتش؟
ولی جونگکوک از جواب دادن طفره رفت و دوید و گفت بعدا بهتون میگم...
سر کلاس همش زیر زیرکی میگفتیم جونگکوک یالا توضیح بده دیگه
جونگکوک: خونه بهتون میگم الان دیوونم نکنین سر کلاسیم هااا
منو تهیونگ خندیدیم و گفتیم فک نکنی میتونی از زیرش در بری هااا
جونگکوک: باشه ...
وقتی برگشتیم خونه منو تهیونگ گفتیم خب حالا جونگکوک توضیح بده ببینم اون دختر کیه؟
جونگکوک: اون دختر توی کافه پروکوپ استخدام شده امروز یه لحظه صورتشو دیدم و حس کردم آشناس رفتم پیشش دیدم همون دختر تو کافس برای همین باهاش یکم حرف زدم و اسمشو پرسیدم
تهیونگ: اوه مای گاد خوبه پس این کنجکاویت نشونه خوبیه
جیمین: اسمش چی بود حالا
جونگکوک: اسمش کاترین بود
جیمین : خشگلم بود
جونگکوک: هیییییی جیمینااا
جیمین:خب حالا چرا بدت میاد اگه چیزی بینتون نیس پس چرا هیچی نشده عصبی شدی از حرفم دیدی مچتو گرفتم
تهیونگ: جونگکوکا خجالت نکش ما بهت کمک میکنیم بیا تجربیاتمونو رایگان در اختیارت بذاریم هیچ جا همچین چیزاییو مفت بهت نمیگن
تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و جونگکوکم با بی حوصلگی دنبالش رفت منم رفتم کلی میتونستیم با جونگکوک بخندیم سر این قضیه....
شرط:۵۵لایک
برگشتم خونه ولی هرچی فک کردم یادم نیومد دختره رو کجا دیدم بیخیالش شدم و گرفتم خوابیدم...
ویو تهیونگ:
منو جیمین نصف شب برگشتیم دیدیم جونگکوک خوابیده ما هم آروم رفتیم خوابیدیم و سرو صدا نکردیم...
سه روز بعد از زبان جونگکوک:
توی دانشکده با پسرا بودیم و منتظر شروع کلاس بودیم که احساس کردم یه دختر آشنا دیدم کنجکاو شدم رفتم نزدیکش که تهیونگ گفت: جونگکوک کجا میری
جونگکوک: الان میام
به دختره که رسیدم گفتم ببخشید خانوم
که روشو برگردوند بهم نگاه کرد جفتمون جا خوردیم:
شما همون دختری نیستید که تو کافه شما رو دیدم؟
دختر: آه بله منم شما رو یادمه. شما تو این دانشگاه درس میخونید؟
جونگکوک: بله اسم من جونگکوک هستش از آشناییتون خوشوقتم
دختر: منم کاترین هستم از آشناییتون خوشحالم
جونگکوک: شما ورودی جدید هستین؟
کاترین: بله من یه ترمه که اومدم دانشگاه
جونگکوک: ولی من فقط همین امسال دانشجوام درسم تموم میشه
ویوی جیمین: دیگه کلاس داشت شروع میشد که دیدیم جونگکوک و اون دختره گرم حرف زدنن صداش زدم : جونگکوک بیا بریم کلاس دیر شد
جونگکوک: باشه اومدم به امید دیدار کاترین
کاترین: خداحافظ...
تهیونگ: اون دختره کی بود جونگکوک؟ میتونیم بهت امیدوار باشیم؟
جیمین: کی باهاش آشنا شدی که الان اینطوری دویدی سمتش؟
ولی جونگکوک از جواب دادن طفره رفت و دوید و گفت بعدا بهتون میگم...
سر کلاس همش زیر زیرکی میگفتیم جونگکوک یالا توضیح بده دیگه
جونگکوک: خونه بهتون میگم الان دیوونم نکنین سر کلاسیم هااا
منو تهیونگ خندیدیم و گفتیم فک نکنی میتونی از زیرش در بری هااا
جونگکوک: باشه ...
وقتی برگشتیم خونه منو تهیونگ گفتیم خب حالا جونگکوک توضیح بده ببینم اون دختر کیه؟
جونگکوک: اون دختر توی کافه پروکوپ استخدام شده امروز یه لحظه صورتشو دیدم و حس کردم آشناس رفتم پیشش دیدم همون دختر تو کافس برای همین باهاش یکم حرف زدم و اسمشو پرسیدم
تهیونگ: اوه مای گاد خوبه پس این کنجکاویت نشونه خوبیه
جیمین: اسمش چی بود حالا
جونگکوک: اسمش کاترین بود
جیمین : خشگلم بود
جونگکوک: هیییییی جیمینااا
جیمین:خب حالا چرا بدت میاد اگه چیزی بینتون نیس پس چرا هیچی نشده عصبی شدی از حرفم دیدی مچتو گرفتم
تهیونگ: جونگکوکا خجالت نکش ما بهت کمک میکنیم بیا تجربیاتمونو رایگان در اختیارت بذاریم هیچ جا همچین چیزاییو مفت بهت نمیگن
تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و جونگکوکم با بی حوصلگی دنبالش رفت منم رفتم کلی میتونستیم با جونگکوک بخندیم سر این قضیه....
شرط:۵۵لایک
۲۴.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.