تصور کن کوک پارت اول
کوک:خوب کلوچه یک چیزی
هستی:هوم هیولا چیه چی میگی
کوک:کولوچه بابات مگه زندان نیست
هستی:هوم به لطف پدر شما
کوک:خوب کلوچه بابام برای آزاد کردن بابات یه شرط داره
هستی:هوم چه شرطی
کوک:با من ازدواج کنی مشکل پول هم ندارم خونه و ماشین و زمین هم به نامت میکنم
هستی:وادفاااخخخ خفه شو من زن توی هیولا نمیشم
کوک:باشه
پا شدی و رفتی بیرون از کافه (چند روز بعد)
کوک:الو
هستی:الو سلام میشه بیای کافه قدیمی
کوک:اوکی الآن میام
(۱۰دقیقه بعد)
کوک:سلام کلوچه
هستی:اومدی هیولا بشین کارت دارم
کوک:میشنوم
هستی:ببین من مجبورم فقط به خاطر بابام باهات ازدواج کنم ولی شرط داره
کوک:خوبه میشنوم
هستی:ببین به من دست نمیزنی و فکر نکن عاشقتم و دوست دارم من احساسی به تو ندارم
کوک:هوم باشه هفته دیگه عروسی خوبه
هستی:خوبه ولی به بابام چیزی نگو
کوک:باشه
هستی:ممنون هیولا
کوک:خواهش کلوچه
هستی:بهتر نیست الآن لباس عروس از این کوفت و زهر مار ها بخریم
کوک:هوم باشه پاشو بریم
پاشدید و رفتید تا لباس عروس بخرین
کوک:کدوم رو دوست داری
هستی:نمیدونم خودت یکی رو انتخاب کن فقط قرار چند ساعت تنم باشه برام مهم نیست
کوک:هوم باشه باشه
کوک یک لباس انتخاب کرد و خرید و رفتید تا برای کوک خرید کنین
کوک:این خوبه
هستی:نمیدونم خودت انتخاب کن
کوک:پووففف حداقل یه نظر بدی
هستی:میگم نمیدونم(با داد و بغز)
پاشدی و دویدی بیرون و یه گوشه نشستی و گریه کردی
هستی:فکرنمیکزدم زندگیم اینقدر بد بشه تف به زندگی من(با گریه)
کوک:کلوچه چیزی شده من که چیزی نگفتم
هستی:نه هیولا چیزی نشده فقط زندگیمو داری خراب میکنی
کوک:ببین میتونیم بعد ۵ سال طلاق بگیریم البته اگر بخوای
هستی:واقعا
کوک:آره قول میدم
هستی:ممنون
کوک:دیگه گریه نکن پاشو بریم سراغ کارای موندمون که انجام ندادیم
لایک و کامنت و مخصوصا نظر یادتون نره
هستی:هوم هیولا چیه چی میگی
کوک:کولوچه بابات مگه زندان نیست
هستی:هوم به لطف پدر شما
کوک:خوب کلوچه بابام برای آزاد کردن بابات یه شرط داره
هستی:هوم چه شرطی
کوک:با من ازدواج کنی مشکل پول هم ندارم خونه و ماشین و زمین هم به نامت میکنم
هستی:وادفاااخخخ خفه شو من زن توی هیولا نمیشم
کوک:باشه
پا شدی و رفتی بیرون از کافه (چند روز بعد)
کوک:الو
هستی:الو سلام میشه بیای کافه قدیمی
کوک:اوکی الآن میام
(۱۰دقیقه بعد)
کوک:سلام کلوچه
هستی:اومدی هیولا بشین کارت دارم
کوک:میشنوم
هستی:ببین من مجبورم فقط به خاطر بابام باهات ازدواج کنم ولی شرط داره
کوک:خوبه میشنوم
هستی:ببین به من دست نمیزنی و فکر نکن عاشقتم و دوست دارم من احساسی به تو ندارم
کوک:هوم باشه هفته دیگه عروسی خوبه
هستی:خوبه ولی به بابام چیزی نگو
کوک:باشه
هستی:ممنون هیولا
کوک:خواهش کلوچه
هستی:بهتر نیست الآن لباس عروس از این کوفت و زهر مار ها بخریم
کوک:هوم باشه پاشو بریم
پاشدید و رفتید تا لباس عروس بخرین
کوک:کدوم رو دوست داری
هستی:نمیدونم خودت یکی رو انتخاب کن فقط قرار چند ساعت تنم باشه برام مهم نیست
کوک:هوم باشه باشه
کوک یک لباس انتخاب کرد و خرید و رفتید تا برای کوک خرید کنین
کوک:این خوبه
هستی:نمیدونم خودت انتخاب کن
کوک:پووففف حداقل یه نظر بدی
هستی:میگم نمیدونم(با داد و بغز)
پاشدی و دویدی بیرون و یه گوشه نشستی و گریه کردی
هستی:فکرنمیکزدم زندگیم اینقدر بد بشه تف به زندگی من(با گریه)
کوک:کلوچه چیزی شده من که چیزی نگفتم
هستی:نه هیولا چیزی نشده فقط زندگیمو داری خراب میکنی
کوک:ببین میتونیم بعد ۵ سال طلاق بگیریم البته اگر بخوای
هستی:واقعا
کوک:آره قول میدم
هستی:ممنون
کوک:دیگه گریه نکن پاشو بریم سراغ کارای موندمون که انجام ندادیم
لایک و کامنت و مخصوصا نظر یادتون نره
۲۴.۵k
۲۷ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.