فیکshadow of death پارت¹⁹
لونا « با بدبختی و دیده چهارتایی که داشتم لیوانو و قرص رو برداشتم و قرص رو خوردم....دوباره خوابیدم اما سرم درد میکرد....دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه.....
جیمین « لونا قرصش رو عین بچه آدم خورد اما وقتی دراز کشید شروع کرد گریه کردن....چته تو؟؟ چرا گریه میکنی بچه
لونا « هق...سرم درد میکنه
جیمین « شت// حالا چیکارت کنم من....تنها فکری که به ذهنم میرسید این بود که بغلش کنم.....وقتی مادرم زنده بود و سرم درد میکرد بغلم میکرد و نوازشم میکرد....برای همین لونا رو بغل کردم و موهاشو نوازش کردم....هیششش....گریه نکن....
لونا « اگه با تبر زده بود تو سر تهیونگ اینقدر شوکه نمیشدم که الان هنگ کردم....یعنی واقعا بغلم کرده.....عطرش تند اما آرامش بخش بود....دیگه گریه نمیکردم....حتی حس میکردم دردم کمتر شده.....تو که مثل فرشته هایی برای چی مافیا شدی پارک جیمین....
جیمین « سرش رو آروم نوازش میکردم که دیدم صدای گریه اش قطع شد ظاهرا مؤثر بود....بهتر شدی؟
لونا «......
جیمین « یاع...باتوام هااا...آروم برش گردوندم و دیدم خیلی ناز خوابیده....خرگوش فضول....خوابونمش سرجاش و پتو رو روش کشیدم....بعدشم رفتم به ادامه کارام برم و یکی از نگهبان ها رو گذاشتم که نزاره کسی جز ما بره توی اتاق....
عمارت چوی //
نامادری جیمین خانم سوک « یعنی چی ربکا...جیمین یه دختر دیگه رو دوست داره؟؟ اصلا اون بی سر و پا کی هست؟
ربکا « نمیدونم عمه جون اما اسمش لوناست....جیمین اینقدر دوستش داره که منو تهدید به خاطر اون....الانم گفته میخواد برم گردونه...
سوک « من باید راجب این دختر تحقیق کنم ببینم کیه که هم جیمین و هم تهیونگ اینقدر مراقبشن....جایی نرو ربکا اگه اوضاع بحرانی بود خودم میام اونجا
ربکا « چشم عمه جون...گوشی رو قطع کردم و نیشخندی زدم....خودت خواستی پارک جیمین...
لونا « با حس سوزش مچ دستم چشمام رو باز کردم و با دیدن جیهوپ اینقدر خوشحال شدم که درد سرم رو یادم رفت و محکم بغلش کردم....هوپییییی سانشاینننن...دلم برات تنگ شده بوددددد...
جیهوپ « یواش فسقلی سرت هنوز درد میکنه هاااا...( لپش رو کشیدم) منم دلم برات تنگ شده بود دیوونه
لونا « اتفاقا خیلی هم عاقل شدم
جیهوپ « هر چی هم بوده الان با ضربه ای که به سرت خورده پریده....
لونا « هوپییییییی
جیهوپ « خیلی خب حرص نخور بچه...همه خاطراتت رو به یاد داری؟
لونا « آمممم منظورت چیه؟
جیهوپ « ببین مثلا یادت میاد چی شد که این بلا سرت اومد؟
لونا « اوه اوه آرهههههههه اون ربکای عنتررررررر....میمونننننن کدوم گوریه الان
جیهوپ « آرومممممم....وقتی رفتم بیمارستان اینقدر بی ادب نبودی هاا....من برای تربیتت جون کندم هااااا...
لونا « جرررر...هوپی....
جیهوپ « خب یادت میاد مادر جیمین کی مرد؟
جیمین « لونا قرصش رو عین بچه آدم خورد اما وقتی دراز کشید شروع کرد گریه کردن....چته تو؟؟ چرا گریه میکنی بچه
لونا « هق...سرم درد میکنه
جیمین « شت// حالا چیکارت کنم من....تنها فکری که به ذهنم میرسید این بود که بغلش کنم.....وقتی مادرم زنده بود و سرم درد میکرد بغلم میکرد و نوازشم میکرد....برای همین لونا رو بغل کردم و موهاشو نوازش کردم....هیششش....گریه نکن....
لونا « اگه با تبر زده بود تو سر تهیونگ اینقدر شوکه نمیشدم که الان هنگ کردم....یعنی واقعا بغلم کرده.....عطرش تند اما آرامش بخش بود....دیگه گریه نمیکردم....حتی حس میکردم دردم کمتر شده.....تو که مثل فرشته هایی برای چی مافیا شدی پارک جیمین....
جیمین « سرش رو آروم نوازش میکردم که دیدم صدای گریه اش قطع شد ظاهرا مؤثر بود....بهتر شدی؟
لونا «......
جیمین « یاع...باتوام هااا...آروم برش گردوندم و دیدم خیلی ناز خوابیده....خرگوش فضول....خوابونمش سرجاش و پتو رو روش کشیدم....بعدشم رفتم به ادامه کارام برم و یکی از نگهبان ها رو گذاشتم که نزاره کسی جز ما بره توی اتاق....
عمارت چوی //
نامادری جیمین خانم سوک « یعنی چی ربکا...جیمین یه دختر دیگه رو دوست داره؟؟ اصلا اون بی سر و پا کی هست؟
ربکا « نمیدونم عمه جون اما اسمش لوناست....جیمین اینقدر دوستش داره که منو تهدید به خاطر اون....الانم گفته میخواد برم گردونه...
سوک « من باید راجب این دختر تحقیق کنم ببینم کیه که هم جیمین و هم تهیونگ اینقدر مراقبشن....جایی نرو ربکا اگه اوضاع بحرانی بود خودم میام اونجا
ربکا « چشم عمه جون...گوشی رو قطع کردم و نیشخندی زدم....خودت خواستی پارک جیمین...
لونا « با حس سوزش مچ دستم چشمام رو باز کردم و با دیدن جیهوپ اینقدر خوشحال شدم که درد سرم رو یادم رفت و محکم بغلش کردم....هوپییییی سانشاینننن...دلم برات تنگ شده بوددددد...
جیهوپ « یواش فسقلی سرت هنوز درد میکنه هاااا...( لپش رو کشیدم) منم دلم برات تنگ شده بود دیوونه
لونا « اتفاقا خیلی هم عاقل شدم
جیهوپ « هر چی هم بوده الان با ضربه ای که به سرت خورده پریده....
لونا « هوپییییییی
جیهوپ « خیلی خب حرص نخور بچه...همه خاطراتت رو به یاد داری؟
لونا « آمممم منظورت چیه؟
جیهوپ « ببین مثلا یادت میاد چی شد که این بلا سرت اومد؟
لونا « اوه اوه آرهههههههه اون ربکای عنتررررررر....میمونننننن کدوم گوریه الان
جیهوپ « آرومممممم....وقتی رفتم بیمارستان اینقدر بی ادب نبودی هاا....من برای تربیتت جون کندم هااااا...
لونا « جرررر...هوپی....
جیهوپ « خب یادت میاد مادر جیمین کی مرد؟
۶۷.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.