do not leave me
do not leave me
p14
کوک:هیونگ چیشدع
تهیونگ: کوک اروم باش ولی مثل اینکه ات رفته همه چیو به پلیس گفته
کوک: دختره ی عوضی چرا اینکارو کرد مگه من باهاش چیکار کردم
تهیونگ: نمی دونم کوک اروم باش
ویو تهیونگ
کوک انقدر عصبی شده بود که زد هر چی گلدون تو حیاط امارت بودو شکست بعدش داد کشید
کوک: پارک ات فقط منتظر باش ایندفعه نمی تونی در بری
و بعد هم رفت تو اتاقش پرش به یک ماه بعد ( تو این یکماه هیچ اتفاقی خاصی نیوفتاد ففط کوک خیلی مشروب میخوردو تو حالت مستی با کلی دختر می خوابید و بیشتر ادم میکشت)
ویو ات
تو این یکماه اتفاق خاصی نیوفتاد امروز قرار بود با میسو بالاخره بعد یکماه برم بیرون خوب خوشحال بودم ولی از یه طرف میترسیدم کوک پیدان کنه بالاخره ساعت ۷ شدو من رفتم حاضر بشم لباسیرو پوشیدم که با کوک گرفته بودم نمی دونم چرا ولی اون لباسو خیلی دوست داشتم یکم ارایش کردمو رفتم پایین از مامانو بابام خدافظی کردم همینکه رفتم دم در میسو دخترا پریدن بغلم
میسو: بز کوهی نمیگی دلمون تنگ میشه
ات: اخه گاومیش اگر کوک پیدام کنه قطعا منو میکشه
لیا: کوچولو بس کن بیا بریم دیر میشه
نمی دونم چرا با کلمه کوچولو بغض کردم کوک همیشه منو کوچولو صدا میکرد چقدر دلم تنگ شده براش
لیا: ات چیزی شده
ات: نه بابا بریم
رفتیم به بزرگترین فروشگاه کره اول رفتیم کافی خوردیم بعدشم داشتیم دورمیزدیم
لیا: بچه ها امشب بریم بار
میسو: ارهههههه
ات: نه
لیا: لطفا(اینطوری گفت 🥺)
ات: اوفف باشه بریم
میسو: خوب اون یهماهی که تو نبودی ما کلی لباس خریدیم فقط تو برای بار لباس نداری بیا بریم بخریم
ات: باش
میسو لیا کلی لباس های مختلف گرفتنو منو هل دادن تو اتاق پروف خودشونم نشستن رو مبل
لباسارو تک تک پوشیدمو رفتم پیششون رسیدیم به اخرین لباس راستش خوشگل بود ولی خیلی باز بود
میسو و لیا: وای این عالیه همینو برنیداریم
ات: نه بچهها خیلی باز
میسو: ات ما قراره انتخاب کنیم نه تو و اینکه میتونی زیرش جوراب شلواری بپوشی
ات: خوب اکی پس همینو برمیداریم
...........
تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد 💜🐇
p14
کوک:هیونگ چیشدع
تهیونگ: کوک اروم باش ولی مثل اینکه ات رفته همه چیو به پلیس گفته
کوک: دختره ی عوضی چرا اینکارو کرد مگه من باهاش چیکار کردم
تهیونگ: نمی دونم کوک اروم باش
ویو تهیونگ
کوک انقدر عصبی شده بود که زد هر چی گلدون تو حیاط امارت بودو شکست بعدش داد کشید
کوک: پارک ات فقط منتظر باش ایندفعه نمی تونی در بری
و بعد هم رفت تو اتاقش پرش به یک ماه بعد ( تو این یکماه هیچ اتفاقی خاصی نیوفتاد ففط کوک خیلی مشروب میخوردو تو حالت مستی با کلی دختر می خوابید و بیشتر ادم میکشت)
ویو ات
تو این یکماه اتفاق خاصی نیوفتاد امروز قرار بود با میسو بالاخره بعد یکماه برم بیرون خوب خوشحال بودم ولی از یه طرف میترسیدم کوک پیدان کنه بالاخره ساعت ۷ شدو من رفتم حاضر بشم لباسیرو پوشیدم که با کوک گرفته بودم نمی دونم چرا ولی اون لباسو خیلی دوست داشتم یکم ارایش کردمو رفتم پایین از مامانو بابام خدافظی کردم همینکه رفتم دم در میسو دخترا پریدن بغلم
میسو: بز کوهی نمیگی دلمون تنگ میشه
ات: اخه گاومیش اگر کوک پیدام کنه قطعا منو میکشه
لیا: کوچولو بس کن بیا بریم دیر میشه
نمی دونم چرا با کلمه کوچولو بغض کردم کوک همیشه منو کوچولو صدا میکرد چقدر دلم تنگ شده براش
لیا: ات چیزی شده
ات: نه بابا بریم
رفتیم به بزرگترین فروشگاه کره اول رفتیم کافی خوردیم بعدشم داشتیم دورمیزدیم
لیا: بچه ها امشب بریم بار
میسو: ارهههههه
ات: نه
لیا: لطفا(اینطوری گفت 🥺)
ات: اوفف باشه بریم
میسو: خوب اون یهماهی که تو نبودی ما کلی لباس خریدیم فقط تو برای بار لباس نداری بیا بریم بخریم
ات: باش
میسو لیا کلی لباس های مختلف گرفتنو منو هل دادن تو اتاق پروف خودشونم نشستن رو مبل
لباسارو تک تک پوشیدمو رفتم پیششون رسیدیم به اخرین لباس راستش خوشگل بود ولی خیلی باز بود
میسو و لیا: وای این عالیه همینو برنیداریم
ات: نه بچهها خیلی باز
میسو: ات ما قراره انتخاب کنیم نه تو و اینکه میتونی زیرش جوراب شلواری بپوشی
ات: خوب اکی پس همینو برمیداریم
...........
تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد 💜🐇
۶.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.