SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۱۵
(فکر میکنم چند نفر دارن تعقیب میکنن...سایه هایه زیادی میبینم....کوچه خلوته...اون اونها همین جان.....لطفا کمکم کن....)
کلارا سریع به راننده گفت نگه داره...
راننده:خانم چیزی شده؟
کلارا:نه...میرم کتابخونه...
راننده:اما...
کلارا:میتونی بری قبلا با اعضا هماهنگ کردم...لازم نیست بهشون بگی....
راننده:باشه.....
کلارا از ماشین پیاده شد....از اونجا که به تینا گفته بود مکانش روشن باشه تونست مکانش رو پیدا کنه....سریع به اونجا رفت....با صحنه ای که دید تعجب نکرد بلکه به شدت عصبانی شد...تینا رویه زمین افتاده بود و دختر هایه اون گروه میزدنش....قدم هاشو آروم اما محکم برداشت نزدیک که شد...دید که یک نفر در حال فیلم گرفته....همه با صدایه پایه کلارا به سمتش خیره شدن....ایل سونگ نیشخند زد....
ایل سونگ:بچه جون مزاحم نشو.....
کلارا:دارین انتقام میگیرین؟
ایل سونگ:باهوشم که هستی...
کلارا:از من انتقام بگیر رفیقم رو ول کن...توهین بهت کردم و میتونی دو برابر اذیتم کنی...
ایل سونگ:درست میگی...تازه تو زیبا تر هم هستی...(نیشخند)...بچه ها بیارینش....
تینا رو بلند کردن اما قبل از اینکه بفرستنش پیش کلارا...ایل سونگ چیزی در گوش تینا زمزمه کرد...
ایل سونگ:رفیق خوبی داری...قدرش رو بدون...
بعد تینا رو پرت کرد بغل کلارا....کلارا به تینا اشاره کرد بره...
تینا:ن...نمیتونم....با اینها تنهات بزارم...(ترس و لکنت)
کلارا:نگران من نباش...برو فقط برو...
تینا:آخه....
کلارا:(نگاه ترسناک)
تینا:باشه....
تینا از اون جا دور شد...کلارا روبه روی ایل سونگ ایستاد...
کلارا:خوب الان برنامت چیه؟
ایل سونگ:مثل چی کتکش بزنین...(اشاره به رفیق هاش)
رفیق هایه ایل سونگ به کلارا حمله ور شدن...اما کلارا با مهارت هایی که یاد گرفته بود همشون رو زد....ایل سونگ بانگاه رضایت بخشی کلارا رو نگاه میکرد...بعد از اینکه همه رویه زمین خوردن ایل سونگ گارد گرفت....کلارا هم همین طور....دوباره درگیر شدن....ایل سونگ چاقوش رو درآورد....
کلارا:نا عادلانه؟..
ایل سونگ:با بد کسی در افتادی....
ایل سونگ با چاقو به بازوی کلارا زد....کلارا سعی در مقاومت داشت....
ایل سونگ:هه...بچه جون تو فکر کردی جلوی من میتونی واستی؟...
ایل سونگ بهکلارا نزدیک شد تا دوباره بهش چاقو بزنه.....که صدایه شلیک شنید....و بله شوگا رسید....اما با نقاب....
شوگا:عه...ایل سونگ تو که اینجایی...
ایل سونگ:سلام قربان...(تعظیم)
شوگا:داری چه غلطی میکنی؟...
ایل سونگ:من خوب...یک دعوا با همکلاسیم داشتم...
شوگا:پس همکلاسیت دختر منه؟...
ایل سونگ:این...د..دختر شماست؟..(ترس و لکنت)
شوگا:اهوم...انگار زخمی هستش...(نگاه به چاقوی ایل سونگ)
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۱۵
(فکر میکنم چند نفر دارن تعقیب میکنن...سایه هایه زیادی میبینم....کوچه خلوته...اون اونها همین جان.....لطفا کمکم کن....)
کلارا سریع به راننده گفت نگه داره...
راننده:خانم چیزی شده؟
کلارا:نه...میرم کتابخونه...
راننده:اما...
کلارا:میتونی بری قبلا با اعضا هماهنگ کردم...لازم نیست بهشون بگی....
راننده:باشه.....
کلارا از ماشین پیاده شد....از اونجا که به تینا گفته بود مکانش روشن باشه تونست مکانش رو پیدا کنه....سریع به اونجا رفت....با صحنه ای که دید تعجب نکرد بلکه به شدت عصبانی شد...تینا رویه زمین افتاده بود و دختر هایه اون گروه میزدنش....قدم هاشو آروم اما محکم برداشت نزدیک که شد...دید که یک نفر در حال فیلم گرفته....همه با صدایه پایه کلارا به سمتش خیره شدن....ایل سونگ نیشخند زد....
ایل سونگ:بچه جون مزاحم نشو.....
کلارا:دارین انتقام میگیرین؟
ایل سونگ:باهوشم که هستی...
کلارا:از من انتقام بگیر رفیقم رو ول کن...توهین بهت کردم و میتونی دو برابر اذیتم کنی...
ایل سونگ:درست میگی...تازه تو زیبا تر هم هستی...(نیشخند)...بچه ها بیارینش....
تینا رو بلند کردن اما قبل از اینکه بفرستنش پیش کلارا...ایل سونگ چیزی در گوش تینا زمزمه کرد...
ایل سونگ:رفیق خوبی داری...قدرش رو بدون...
بعد تینا رو پرت کرد بغل کلارا....کلارا به تینا اشاره کرد بره...
تینا:ن...نمیتونم....با اینها تنهات بزارم...(ترس و لکنت)
کلارا:نگران من نباش...برو فقط برو...
تینا:آخه....
کلارا:(نگاه ترسناک)
تینا:باشه....
تینا از اون جا دور شد...کلارا روبه روی ایل سونگ ایستاد...
کلارا:خوب الان برنامت چیه؟
ایل سونگ:مثل چی کتکش بزنین...(اشاره به رفیق هاش)
رفیق هایه ایل سونگ به کلارا حمله ور شدن...اما کلارا با مهارت هایی که یاد گرفته بود همشون رو زد....ایل سونگ بانگاه رضایت بخشی کلارا رو نگاه میکرد...بعد از اینکه همه رویه زمین خوردن ایل سونگ گارد گرفت....کلارا هم همین طور....دوباره درگیر شدن....ایل سونگ چاقوش رو درآورد....
کلارا:نا عادلانه؟..
ایل سونگ:با بد کسی در افتادی....
ایل سونگ با چاقو به بازوی کلارا زد....کلارا سعی در مقاومت داشت....
ایل سونگ:هه...بچه جون تو فکر کردی جلوی من میتونی واستی؟...
ایل سونگ بهکلارا نزدیک شد تا دوباره بهش چاقو بزنه.....که صدایه شلیک شنید....و بله شوگا رسید....اما با نقاب....
شوگا:عه...ایل سونگ تو که اینجایی...
ایل سونگ:سلام قربان...(تعظیم)
شوگا:داری چه غلطی میکنی؟...
ایل سونگ:من خوب...یک دعوا با همکلاسیم داشتم...
شوگا:پس همکلاسیت دختر منه؟...
ایل سونگ:این...د..دختر شماست؟..(ترس و لکنت)
شوگا:اهوم...انگار زخمی هستش...(نگاه به چاقوی ایل سونگ)
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.