حسودی🔷️ ◇Part 3◇
بورام: جین خوبه گفتم بهت سرش داد نزن اونوقت تو بهش سیلی میزی
جین: میدونم زیاده روی کردم لطفا تو دیگه نگو هی
بورام: حالا چیکار کنیم؟
جین: از دلش در میارم
بورام: چجوری؟
جین: نمیدونم باید فکر کنم
بورام: باشه
(بورام)
جین رفت توی اتاق مشترکمون و منم رفتم طبقه پایین توی آشپزخونه و میز شام رو چیندم ، میخواستم برم آچارو صدا کنم ولی اون خودش اومد تو و داشت میرفت بالا که با صدای من متوقف شد
بورام: آچا عزیزم بیا غذا بخور
آچا: نمیخورم
بورام: آخه تو که از صبح چیزی نخوردی
آچا رو به من برگشت
آچا: مگه برات مهمه؟
بورام: آچا چرا اینجوری میکنی اخه؟
دیگه داشت اشکم در میومد اون بچه ی منو جزوی از وجود منه ولی جوری باهاش رفتار کردیم که فکر میکنه ازش متنفریم در صورتی که اصلا اینطور نیست
آچا: تو حتما باید کارناممو تا بابا میرسید نشونش میدادی؟ خیلی دوست داری منو دعوا کنه؟
بورام: عزیزم من فقط..
آچا: فقط چی؟ هااا؟ من فقط میخوام تنها باشم پس منو به حال خودم بزارید
آچا از پله ها رفت بالا و در رو محکم بست ، من واقعا قصد آزار اون رو نداشتم فقط نگرانش بودم ، نیم ساعت گذشت و جین اومد پایین و سر میز نشست
جین: آچا..
بورام: گفت نمیخوره
هم من و هم جین اشتها نداشتیم و فقط با غذا بازی میکردیم
جین: غذاتو بخور ممکنه حالت بد بشه
بورام: اشتها ندارم
جین دیگه چیزی نگفت و از سرمیز پاشد
جین: پس بیا میز رو جمع کنیم بریم بخوابیم
بورام: باشه
با کمک جین آشپز خونرو جمع و جور کردیم و رفتیم داخل اتاقمون ، بعد از عوض کردن لباسم با یه لباس راحتی روی تخت دراز کشیدم و به جین که با گوشیش مشغول بود نگاهی کردم و بعد چشمام رو بستم که بخوابم ولی یکدفعه بچه لگد محکمی زد و نفس من از دردش یک لحظه بالا نیومد
بورام: آخخخ
جین: چیشد؟
بورام: لگد زد
جین: آهای بچه مگه مامانت توپ فوتباله انقدر محکم لگد میزنی فسقلی
بورام: برخلاف آچا که خیلی آروم بود و تک و توک یه لگد آروم میزد این پسرت خیلی شیطون و شلوغه
جین: بالاخره دختر باید با پسر متفاوت باشه دیگه
بورام: متفاوت بودنش داره پدر منو در میاره
جین: فقط دو ماه دیگه مونده عشقم یکم دیگه تحمل کنی بدنیا میاد
بورام: بعد از بدنیا اومدنش کلی دردسر باید بکشیم تا بزرگ بشه
جین: آره ولی خب بجاش دیگه به تو لگد نمیزنه
لبخندی به حرف جین زدم و بعدش رفتم توی بغلش و خوابیدم
کپی ممنوع ❌
جین: میدونم زیاده روی کردم لطفا تو دیگه نگو هی
بورام: حالا چیکار کنیم؟
جین: از دلش در میارم
بورام: چجوری؟
جین: نمیدونم باید فکر کنم
بورام: باشه
(بورام)
جین رفت توی اتاق مشترکمون و منم رفتم طبقه پایین توی آشپزخونه و میز شام رو چیندم ، میخواستم برم آچارو صدا کنم ولی اون خودش اومد تو و داشت میرفت بالا که با صدای من متوقف شد
بورام: آچا عزیزم بیا غذا بخور
آچا: نمیخورم
بورام: آخه تو که از صبح چیزی نخوردی
آچا رو به من برگشت
آچا: مگه برات مهمه؟
بورام: آچا چرا اینجوری میکنی اخه؟
دیگه داشت اشکم در میومد اون بچه ی منو جزوی از وجود منه ولی جوری باهاش رفتار کردیم که فکر میکنه ازش متنفریم در صورتی که اصلا اینطور نیست
آچا: تو حتما باید کارناممو تا بابا میرسید نشونش میدادی؟ خیلی دوست داری منو دعوا کنه؟
بورام: عزیزم من فقط..
آچا: فقط چی؟ هااا؟ من فقط میخوام تنها باشم پس منو به حال خودم بزارید
آچا از پله ها رفت بالا و در رو محکم بست ، من واقعا قصد آزار اون رو نداشتم فقط نگرانش بودم ، نیم ساعت گذشت و جین اومد پایین و سر میز نشست
جین: آچا..
بورام: گفت نمیخوره
هم من و هم جین اشتها نداشتیم و فقط با غذا بازی میکردیم
جین: غذاتو بخور ممکنه حالت بد بشه
بورام: اشتها ندارم
جین دیگه چیزی نگفت و از سرمیز پاشد
جین: پس بیا میز رو جمع کنیم بریم بخوابیم
بورام: باشه
با کمک جین آشپز خونرو جمع و جور کردیم و رفتیم داخل اتاقمون ، بعد از عوض کردن لباسم با یه لباس راحتی روی تخت دراز کشیدم و به جین که با گوشیش مشغول بود نگاهی کردم و بعد چشمام رو بستم که بخوابم ولی یکدفعه بچه لگد محکمی زد و نفس من از دردش یک لحظه بالا نیومد
بورام: آخخخ
جین: چیشد؟
بورام: لگد زد
جین: آهای بچه مگه مامانت توپ فوتباله انقدر محکم لگد میزنی فسقلی
بورام: برخلاف آچا که خیلی آروم بود و تک و توک یه لگد آروم میزد این پسرت خیلی شیطون و شلوغه
جین: بالاخره دختر باید با پسر متفاوت باشه دیگه
بورام: متفاوت بودنش داره پدر منو در میاره
جین: فقط دو ماه دیگه مونده عشقم یکم دیگه تحمل کنی بدنیا میاد
بورام: بعد از بدنیا اومدنش کلی دردسر باید بکشیم تا بزرگ بشه
جین: آره ولی خب بجاش دیگه به تو لگد نمیزنه
لبخندی به حرف جین زدم و بعدش رفتم توی بغلش و خوابیدم
کپی ممنوع ❌
۷۳.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.