دوست برادرم پارت25
مدتی گذشت که جین با کلی نایلون برگشت و با کیک پرتقالی که میسو عاشقش بود نایلن ها رو رو میز آشپزخانه گذاشت و میسو رو صدا زد
جین:میسو .....بیا ببین چی برات گرفتم
اما جوابی از میسو نگرفت....سمت اتاق میسو رفت و در رو باز کرد همه چیزش خونه بود کفشاش هم بود ...چشمش به پوشه زرد رنگی افتاد سمتش رفت و برش داشت این باید همون میبود که دنبالش میگرد پس برگشته.... شماره اش رو گرفت و بهش زنگ زد که گوشیش رو میز زنگ خورد ....
تنها جایی که به ذهنش رسید کمد بود که میسو از بچگی وقتی ناراحت بودعادت داشت خودش رو اونجا مخفی کنه ...
سمت کمد کنارش رفت و درش باز کرد....درست حدس زده بود پایین کمد تو خودش جمع شده بود رو زانو هاش خم شد
و نگران پرسید
جین: عزیزم چیزی شده؟
چرا اینجا نشستی!
میسو اروم هق زدو گفت
مبسو: امتحان دیروزم رو خراب کردم
جین اروم خندید وتخس گفت
جین:ای بابا واقعا که حالا من فکر کردم چی شده
مگه من بهت نگفتم تسلیم نشو حالا اینو خراب کردی بعدی رو خوب بخون
میسو لبخند کوچکی زد اون از اینکه به برادرش دروغ گفت ناراحت بود
جین با خنده ادامه داد
جین:خب پاشو صورتت رو بشور کیم مورد علاقه ات رو برات خریدم ...شبم پسرا میان بیا با هم غذا اماده کنیم
میسو باز لبخند اجباری زد وگفت
میسو:نه جین من کلی درس دارم باید برای یکشنبه بخونم شما شامتون بخورید
جین سرتکان داد
جین:باشه کوچولو هرطور راحتی
بعدرفتن جین میسو دستی به اناقش کشید و دوباره مشغول درسش شد
(شب بعد شام)
جین و یون وو سخت مشغول بازی کردن بودن و جیمین هم بهشون نگاه میکرد و نوشابه میخورد....اما فکرش درگیر این بود که چرا میسو برای شام نیومد
جیمین:میسو خوبه ؟
ندیدم بیاد بیرون
جین همینطور که مشغول خوردن چیپس و بازی بود گفت
جین:امروز زیاد حالش خوب نبود مثل یه بچه خودش تو کمد زندانی کرده بود وگریه میکرد و میگفت که امتحانش رو خراب کرده.....
جیمین ساکت شد میدونست این به خاطر خودشه حالا که فکرشو میکرد زیادی عصبی شده بود والان پشیمان بود
نباید اینطور رفتار میکرد به خصوص وقتی اون پچبرگه ها رو زد تو صورت میسو
پس پاشد و رو به پسرا گفت
جیمین:میرم یکم نوشیدنی بیارم شما میخواید
جین:.....
*****
لایک100
کامنت80
جین:میسو .....بیا ببین چی برات گرفتم
اما جوابی از میسو نگرفت....سمت اتاق میسو رفت و در رو باز کرد همه چیزش خونه بود کفشاش هم بود ...چشمش به پوشه زرد رنگی افتاد سمتش رفت و برش داشت این باید همون میبود که دنبالش میگرد پس برگشته.... شماره اش رو گرفت و بهش زنگ زد که گوشیش رو میز زنگ خورد ....
تنها جایی که به ذهنش رسید کمد بود که میسو از بچگی وقتی ناراحت بودعادت داشت خودش رو اونجا مخفی کنه ...
سمت کمد کنارش رفت و درش باز کرد....درست حدس زده بود پایین کمد تو خودش جمع شده بود رو زانو هاش خم شد
و نگران پرسید
جین: عزیزم چیزی شده؟
چرا اینجا نشستی!
میسو اروم هق زدو گفت
مبسو: امتحان دیروزم رو خراب کردم
جین اروم خندید وتخس گفت
جین:ای بابا واقعا که حالا من فکر کردم چی شده
مگه من بهت نگفتم تسلیم نشو حالا اینو خراب کردی بعدی رو خوب بخون
میسو لبخند کوچکی زد اون از اینکه به برادرش دروغ گفت ناراحت بود
جین با خنده ادامه داد
جین:خب پاشو صورتت رو بشور کیم مورد علاقه ات رو برات خریدم ...شبم پسرا میان بیا با هم غذا اماده کنیم
میسو باز لبخند اجباری زد وگفت
میسو:نه جین من کلی درس دارم باید برای یکشنبه بخونم شما شامتون بخورید
جین سرتکان داد
جین:باشه کوچولو هرطور راحتی
بعدرفتن جین میسو دستی به اناقش کشید و دوباره مشغول درسش شد
(شب بعد شام)
جین و یون وو سخت مشغول بازی کردن بودن و جیمین هم بهشون نگاه میکرد و نوشابه میخورد....اما فکرش درگیر این بود که چرا میسو برای شام نیومد
جیمین:میسو خوبه ؟
ندیدم بیاد بیرون
جین همینطور که مشغول خوردن چیپس و بازی بود گفت
جین:امروز زیاد حالش خوب نبود مثل یه بچه خودش تو کمد زندانی کرده بود وگریه میکرد و میگفت که امتحانش رو خراب کرده.....
جیمین ساکت شد میدونست این به خاطر خودشه حالا که فکرشو میکرد زیادی عصبی شده بود والان پشیمان بود
نباید اینطور رفتار میکرد به خصوص وقتی اون پچبرگه ها رو زد تو صورت میسو
پس پاشد و رو به پسرا گفت
جیمین:میرم یکم نوشیدنی بیارم شما میخواید
جین:.....
*****
لایک100
کامنت80
۳۰.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.