ویو ا/ت
ویو ا/ت
تهیونگ اومد من خیلی منتظر بودم تا دوباره مثل دیشب باهام خوش رفتاری کنه اما کاملا سرد بود
تهیونگ: باید یک هفته تو بیمارستان باشی
من : چی!
ته ته:فکر فرار هم نکنی
من :عه تو بازم منو مسخره کردی
ته ته: مگه قبلا بهت گفته بودم
من: (چون دیدم سرده خواستم فیس بدم😅) عه نع حواسم نبود دوست پسرم بهم میگفت
تو فکر ا/ت: ا/ت خاک تو سرت که بعد این نرفتی یه دوستی چیزی پیدا کنی همش سینگلی ولی یه عقاب همیشه تنهاس
تهیونگ کمی خجالت کشید
گفت آها هنوزم باهاشی؟
ترسیدم ولی بعد گفتم بزار بگم آره اون با دوست پسر من چکار داره خیلی آروم گفتم آره نمیدونه به این وضع افتادم و اگر نع میومد
ته ته: شمارش رو میدی باهاش صحبت کنم
من: نیازی نیست نمی خواهم ناراحت بشه
ته ته : نگران نباش در مورد وضعت بهش چیزی نمیگم
خوشبختانه سه سیمکارت قدیمی داشتم پس شمارو اونو دادم میخواستم شماره رو نشونش بدم مجبور شدم خودم رو سیو کنم
( اولین عشق و آخرین عشقم ) {شت خورد تو اعصاب ته ته}
ته ته:چشماش عجیب برق زد فک کنم فک کردم اون اولین عشقمه خوب راستش آدم نمیتونه به خودش دروغ بگه آره اولین عشقم بود عشقی که نابود شد بعد شروع کرد به زنگ زدن به شماره ای که دادم بهش ولی یکی جواب میداد میگف شماره واگذار شده خیلی حال داد بعد
ته ته : شماره دیگه ای ازش نداری
من: یه شماره دارم از باهاش تو واتساپ هست
ته ته: خو اونو بده
من : خو آنم خرابه
تهیونگ یعنی اصلا ازش شماره نداری گفتم دارم ولی فقط یکیشون کار میکنه که اونم فقط باهاش جواب منو میده منم بلاکش کردم چون یه کوشولو دعوا کردیم
ته ته : تو اصلا از عکس داری منم عکس رل رفیق رو بهش نشون دادم
ته ته :خو چی کنیم
گفتم ما هر هفته سه شنبه ها توی یه کافه قرار داریم (واسع اینکه یک هفته تو بیمارستان نمونم)
ته ته گف امروز دوشنبه هست پس فردا قرار دارید گفتم خو آره (ولی خودم مونده بودم چی گفتم) رفیقم یون چونگ صحبت کردم رلش رو به جای رل من بفرسته که ته ته باهاش حرف بزنه وای رل یون چنگ آرمی بود امید وارم خودش رو جر نده انتظار زیادی داشتم چون رل یون چونگ بچه سطح بالایی هست و مثل خانواده من پولدارن و خیلی مودبه من و رفیقم منتظر بودیم ببینیم چی میشه
ویو تهیونگ
نشسته بودم تو کافه و منتظر بودم که دوست پسر ا/ت بیاد باورم نمیشه دوست پسر داشته باشه من فقط بخاطر اینکه اون آسیب نبینه و پدرش نزنش یا گرگینه بودنش به خطر نیفته رهاش کردم چه شبایی که واسش گریه کردم بعد اون یه پسر دیگه رو عشق اولش میدونه پسره اومد خوشتیپ بود منکشروع کردم به حرف زدن سلام من کیم تهیونگم اونم خودش رو معرفی کرد و میگفت من رو میشناسه و میدونه جزع گروه بی تی اسم بعد من شروع به حرف زدن کردم مقداری صدام رو بردم بالا و گفتم...
تهیونگ اومد من خیلی منتظر بودم تا دوباره مثل دیشب باهام خوش رفتاری کنه اما کاملا سرد بود
تهیونگ: باید یک هفته تو بیمارستان باشی
من : چی!
ته ته:فکر فرار هم نکنی
من :عه تو بازم منو مسخره کردی
ته ته: مگه قبلا بهت گفته بودم
من: (چون دیدم سرده خواستم فیس بدم😅) عه نع حواسم نبود دوست پسرم بهم میگفت
تو فکر ا/ت: ا/ت خاک تو سرت که بعد این نرفتی یه دوستی چیزی پیدا کنی همش سینگلی ولی یه عقاب همیشه تنهاس
تهیونگ کمی خجالت کشید
گفت آها هنوزم باهاشی؟
ترسیدم ولی بعد گفتم بزار بگم آره اون با دوست پسر من چکار داره خیلی آروم گفتم آره نمیدونه به این وضع افتادم و اگر نع میومد
ته ته: شمارش رو میدی باهاش صحبت کنم
من: نیازی نیست نمی خواهم ناراحت بشه
ته ته : نگران نباش در مورد وضعت بهش چیزی نمیگم
خوشبختانه سه سیمکارت قدیمی داشتم پس شمارو اونو دادم میخواستم شماره رو نشونش بدم مجبور شدم خودم رو سیو کنم
( اولین عشق و آخرین عشقم ) {شت خورد تو اعصاب ته ته}
ته ته:چشماش عجیب برق زد فک کنم فک کردم اون اولین عشقمه خوب راستش آدم نمیتونه به خودش دروغ بگه آره اولین عشقم بود عشقی که نابود شد بعد شروع کرد به زنگ زدن به شماره ای که دادم بهش ولی یکی جواب میداد میگف شماره واگذار شده خیلی حال داد بعد
ته ته : شماره دیگه ای ازش نداری
من: یه شماره دارم از باهاش تو واتساپ هست
ته ته: خو اونو بده
من : خو آنم خرابه
تهیونگ یعنی اصلا ازش شماره نداری گفتم دارم ولی فقط یکیشون کار میکنه که اونم فقط باهاش جواب منو میده منم بلاکش کردم چون یه کوشولو دعوا کردیم
ته ته : تو اصلا از عکس داری منم عکس رل رفیق رو بهش نشون دادم
ته ته :خو چی کنیم
گفتم ما هر هفته سه شنبه ها توی یه کافه قرار داریم (واسع اینکه یک هفته تو بیمارستان نمونم)
ته ته گف امروز دوشنبه هست پس فردا قرار دارید گفتم خو آره (ولی خودم مونده بودم چی گفتم) رفیقم یون چونگ صحبت کردم رلش رو به جای رل من بفرسته که ته ته باهاش حرف بزنه وای رل یون چنگ آرمی بود امید وارم خودش رو جر نده انتظار زیادی داشتم چون رل یون چونگ بچه سطح بالایی هست و مثل خانواده من پولدارن و خیلی مودبه من و رفیقم منتظر بودیم ببینیم چی میشه
ویو تهیونگ
نشسته بودم تو کافه و منتظر بودم که دوست پسر ا/ت بیاد باورم نمیشه دوست پسر داشته باشه من فقط بخاطر اینکه اون آسیب نبینه و پدرش نزنش یا گرگینه بودنش به خطر نیفته رهاش کردم چه شبایی که واسش گریه کردم بعد اون یه پسر دیگه رو عشق اولش میدونه پسره اومد خوشتیپ بود منکشروع کردم به حرف زدن سلام من کیم تهیونگم اونم خودش رو معرفی کرد و میگفت من رو میشناسه و میدونه جزع گروه بی تی اسم بعد من شروع به حرف زدن کردم مقداری صدام رو بردم بالا و گفتم...
۹.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.