بیبی نیمه خون آشام من
بیبی نیمه خون آشام من
خب خب من اومدم پارت بدم بلخرههههه😁
یادم رفت پارت چند بودیم 😑
خب برم شروع کنیم
اکو : چویا ، چویا چویااااا
چویا : بزار یخورده دیگه بخوابم
اکو : بیدار شو کلنگ
چویا : خمیازه کشید ........ ببلع
☆ چویا خمیازه ای کشید و پاشد روی تخت نشست به در و ورش خیره شد بعد از چند دقیقه
چویا : واییییییییییی کجایییمممممم؟
این حا کجاست تو این چیکار میکنی
اکو : تازه ویندوزت باز شد ؟
چویا : اوهوم ؟~؟
اکو : منم نمیدونم ولی دیشب وقتی از کافه رفتی دوتا پاکت خریدت دست من جا موند برگشتم که بهت بدمش تا بهت برسم دیدم روی دست یکی بیهوشی یک دخترن بالا سرش بود تا گفتم چویا رو چیکار کردید دختره غیب بعد من هم انگار بیهوش شدم و الان اینجاییم....
☆ چویا تازه اتفاقات دیشب رو یادش اومده بود ، تا اومد حرف بزنه کسی وارد اتاق شد و به دسته در تکیه داد گفت
دازای : به به میبینم بیدار شدید
اکو : با ما چیکار داری عوضی
دازای دو دستش رو بالا گرفت و گفت : هوی هوی کاریتون ندارم به قرآن
چویا : باهامون چیکار داری ؟
دازای : خب دیگه 😁
(؟؟؟) : دازاییییی
_________________________________
★ ادامه دارد ★
خب خب من اومدم پارت بدم بلخرههههه😁
یادم رفت پارت چند بودیم 😑
خب برم شروع کنیم
اکو : چویا ، چویا چویااااا
چویا : بزار یخورده دیگه بخوابم
اکو : بیدار شو کلنگ
چویا : خمیازه کشید ........ ببلع
☆ چویا خمیازه ای کشید و پاشد روی تخت نشست به در و ورش خیره شد بعد از چند دقیقه
چویا : واییییییییییی کجایییمممممم؟
این حا کجاست تو این چیکار میکنی
اکو : تازه ویندوزت باز شد ؟
چویا : اوهوم ؟~؟
اکو : منم نمیدونم ولی دیشب وقتی از کافه رفتی دوتا پاکت خریدت دست من جا موند برگشتم که بهت بدمش تا بهت برسم دیدم روی دست یکی بیهوشی یک دخترن بالا سرش بود تا گفتم چویا رو چیکار کردید دختره غیب بعد من هم انگار بیهوش شدم و الان اینجاییم....
☆ چویا تازه اتفاقات دیشب رو یادش اومده بود ، تا اومد حرف بزنه کسی وارد اتاق شد و به دسته در تکیه داد گفت
دازای : به به میبینم بیدار شدید
اکو : با ما چیکار داری عوضی
دازای دو دستش رو بالا گرفت و گفت : هوی هوی کاریتون ندارم به قرآن
چویا : باهامون چیکار داری ؟
دازای : خب دیگه 😁
(؟؟؟) : دازاییییی
_________________________________
★ ادامه دارد ★
۴.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.