یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part15)
رفتم دفتر بعد از یه عالمه تذکر ناظم و منفی خوردن اومدم بیرون و روی نیمکت نشستم، داشتم گریه می کردم که یه بهم لگد زد و موهام رو کشید، معلوم بود کیه...
¥دختر جون، سرت رو بیار بالا اون مرد جذاب رو ببین، اون قراره مال من بشه اومده دنبالم بریم خرید.
سرم رو آووردم بالا دیدم کوک داره دنبال من میگرده، دوباره گریم گرفت و اشک هام سرازیر شدن.
(ویو کوک)
ا.ت رو دیدم که یه دختره داره بهش لگد می زنه، بعدش موهاش رو کشید، ا.ت منو دید ولی سریع سرش رو آوورد پایین..
+ا.تتتتتت!
رفتم اونجا و...
(ا.ت ویو)
کوک صدام زد و اومد سمتم، بعدش لینا فکر کرد کوک داره اونو صدا می زنه.
¥دیدی داره صدام می زنه(با خنده)
_فاتحه ی خودتو بخون (با خنده و گریه)
¥چی؟!
کوک اومد سمت من و محکم بغلم کرد، لینا کفش بریده بود.
کوک سرش رو آوورد سمت لینا، چشماش قرمز شده بود و معلوم بود قراره لینا رو بفرسته اون دنیا...
¥عه. ب.بخشید، ا.ت مگه من دوستت نبودم؟؟! ¥فقط.داشتیم.شوخی.می.کردیم.
کوک یکم از دامنم رو داد بالا و با کبودی های بدنم خون چشماش رو گرفت، کوک بلند شد و محکم زد تو دهن دختره..
¥هیچ وقت نمی بخشمت!!!
+چیزی تکرار کردی؟(با حالت ترسناک)
لینا با گریه رفت اونور حیاط و عربده کشید و همه دورش جمع شدن:
¥همیشه همه ی چیزای خوب ماله ا.ته!!!!!!!!!!!!(صورتش مثل گوجه شده بود)
کوک کف اش بریده بود.
+ااااااااااا بیا بریم خونه، اینجا جای ما نیس، از این به بعد یه معلم خصوصی داره که میاد امارت، اینجا دیوونه خونس (دست ا.ت رو کشید و برد سمت دفتر...)
کوک خیلی تعجب کرده بود، داخل سالن که رفتیم هنوز صدای عربده های لینا میومد.
(کوک ویو)
خدایا اینجا خونه دیوونه هاس، نباید بزارم ا.ت پیش اینا بمونه وگرنه دیوونه میشه.(پسرم اون دیوونه بود) وقتی رفتم داخل دفتر همهی معلم ها و مدیر بلند شدن.
(علامت مدیر $)
$(دستپاچه میشه) س.سلام، آ.آقای. ج.جئون.
(ا.ت ویو)
کوک سرشار از عصبانیت بود، وقتی که وارد دفتر شدیم چشماش قرمز شدن و می تونستم بفهمم که داره خودش رو کنترل می کنه.
$م.مشکلی پیش اومده؟!
+بله، همسر منو کتک زدن.
$همسر شما؟!
$فکر نکنم زنتون بیان مدرسه(با خنده ی فیک)
+فکر کنم همتون کور شدید و ا.ت رو نمی بینید!!!
$م.من .ف.فکر ن.نمی کردم، ک.که ا.ات ه.همسر شما باشن، من فکر می کردم که خواهر تونه(با ترس)
+(خنده ی ترسناک) یعنی اینقدر به هم شباهت داریم؟!
$............
+من اگه بخوام توی دو دقیقه می تونم اینجا رو با خاک یکسان کنم، خودتون هم فکر کنم خوب بدونید.
$.ما.اشتبا.ه. کردیم. نمی.دو.نستم.که.ا.ت.ز.ن. شماس.ت.
+فردا باید تو خرابه ها به بچه ها درس بدید.
بعد حرفش دست منو کشید سمت در و رفتیم از مدرسه بیرون...
۱۰ مین گذشت و به امارت رسیدیم، کوک هنوز عصبانیت تو چشماش بود، از حرف های که به مدیر زد ترسیدم.
+کوک؟
_بله؟!(عصبی)
+حرف هایی که به مدیر زدی واقعی بود؟
_همشون، تا اون مدرسه رو از جاش نکنم ول کن نیستم!!!(حالت ترسناک)
+کوک تقصیر مدیر نیس، همش تقصیر لینا بود.(سرش رو میاره پایین)
ماشین رو پارک کرد تو پارکینگ، بعد پیاده شد و اومد در سمت منو باز کرد و دستم رو کشید.
_هی کوک چیشده؟!
+باید تنبیه بشی!
_چی؟!
منو برد سمت استخر(ببنید استخرش توی فضای بسته بود)
بعد پرتم کرد داخل استخر، من شنا بلد نبود و هی دست و پا می زدم.
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی.
#کیوت.
#جیمین.
#نامجون.
¥دختر جون، سرت رو بیار بالا اون مرد جذاب رو ببین، اون قراره مال من بشه اومده دنبالم بریم خرید.
سرم رو آووردم بالا دیدم کوک داره دنبال من میگرده، دوباره گریم گرفت و اشک هام سرازیر شدن.
(ویو کوک)
ا.ت رو دیدم که یه دختره داره بهش لگد می زنه، بعدش موهاش رو کشید، ا.ت منو دید ولی سریع سرش رو آوورد پایین..
+ا.تتتتتت!
رفتم اونجا و...
(ا.ت ویو)
کوک صدام زد و اومد سمتم، بعدش لینا فکر کرد کوک داره اونو صدا می زنه.
¥دیدی داره صدام می زنه(با خنده)
_فاتحه ی خودتو بخون (با خنده و گریه)
¥چی؟!
کوک اومد سمت من و محکم بغلم کرد، لینا کفش بریده بود.
کوک سرش رو آوورد سمت لینا، چشماش قرمز شده بود و معلوم بود قراره لینا رو بفرسته اون دنیا...
¥عه. ب.بخشید، ا.ت مگه من دوستت نبودم؟؟! ¥فقط.داشتیم.شوخی.می.کردیم.
کوک یکم از دامنم رو داد بالا و با کبودی های بدنم خون چشماش رو گرفت، کوک بلند شد و محکم زد تو دهن دختره..
¥هیچ وقت نمی بخشمت!!!
+چیزی تکرار کردی؟(با حالت ترسناک)
لینا با گریه رفت اونور حیاط و عربده کشید و همه دورش جمع شدن:
¥همیشه همه ی چیزای خوب ماله ا.ته!!!!!!!!!!!!(صورتش مثل گوجه شده بود)
کوک کف اش بریده بود.
+ااااااااااا بیا بریم خونه، اینجا جای ما نیس، از این به بعد یه معلم خصوصی داره که میاد امارت، اینجا دیوونه خونس (دست ا.ت رو کشید و برد سمت دفتر...)
کوک خیلی تعجب کرده بود، داخل سالن که رفتیم هنوز صدای عربده های لینا میومد.
(کوک ویو)
خدایا اینجا خونه دیوونه هاس، نباید بزارم ا.ت پیش اینا بمونه وگرنه دیوونه میشه.(پسرم اون دیوونه بود) وقتی رفتم داخل دفتر همهی معلم ها و مدیر بلند شدن.
(علامت مدیر $)
$(دستپاچه میشه) س.سلام، آ.آقای. ج.جئون.
(ا.ت ویو)
کوک سرشار از عصبانیت بود، وقتی که وارد دفتر شدیم چشماش قرمز شدن و می تونستم بفهمم که داره خودش رو کنترل می کنه.
$م.مشکلی پیش اومده؟!
+بله، همسر منو کتک زدن.
$همسر شما؟!
$فکر نکنم زنتون بیان مدرسه(با خنده ی فیک)
+فکر کنم همتون کور شدید و ا.ت رو نمی بینید!!!
$م.من .ف.فکر ن.نمی کردم، ک.که ا.ات ه.همسر شما باشن، من فکر می کردم که خواهر تونه(با ترس)
+(خنده ی ترسناک) یعنی اینقدر به هم شباهت داریم؟!
$............
+من اگه بخوام توی دو دقیقه می تونم اینجا رو با خاک یکسان کنم، خودتون هم فکر کنم خوب بدونید.
$.ما.اشتبا.ه. کردیم. نمی.دو.نستم.که.ا.ت.ز.ن. شماس.ت.
+فردا باید تو خرابه ها به بچه ها درس بدید.
بعد حرفش دست منو کشید سمت در و رفتیم از مدرسه بیرون...
۱۰ مین گذشت و به امارت رسیدیم، کوک هنوز عصبانیت تو چشماش بود، از حرف های که به مدیر زد ترسیدم.
+کوک؟
_بله؟!(عصبی)
+حرف هایی که به مدیر زدی واقعی بود؟
_همشون، تا اون مدرسه رو از جاش نکنم ول کن نیستم!!!(حالت ترسناک)
+کوک تقصیر مدیر نیس، همش تقصیر لینا بود.(سرش رو میاره پایین)
ماشین رو پارک کرد تو پارکینگ، بعد پیاده شد و اومد در سمت منو باز کرد و دستم رو کشید.
_هی کوک چیشده؟!
+باید تنبیه بشی!
_چی؟!
منو برد سمت استخر(ببنید استخرش توی فضای بسته بود)
بعد پرتم کرد داخل استخر، من شنا بلد نبود و هی دست و پا می زدم.
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی.
#کیوت.
#جیمین.
#نامجون.
۱۰.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.