☆وقتی مادرت جونشو فدا کرد تا زنده بمونی اما اون...☆
☆وقتی مادرت جونشو فدا کرد تا زنده بمونی اما اون...☆
ویو لیا:)
سلام من لیا هستم و ۳ساله با مین یونگی ازدواج کردم من حاملم و قراره صاحب ی دختر کیوت و ناز بشیم جفتمون خیلی خوشحالیم اما یونگی نمیدونه من مشکل قلبی دارم و شاید یکی مون زنده باشه اما دکتر گفت جفتتونو نجات میدم و امیدوارم که ۳ تایی خوانواده خوشبختی بشیم من الان ۸ ماهه حاملم و هرلحظه ممکنه نی نی کوچولوم میاد
ویو یونگی:)
سلام من یونگی هستم و ۳ ساله با لیا ازدواج کردم
و قراره ی نی نی کوشولو واسم بیاره شرط میبندم مثل خودمه دکتر گفته بود شاید یکی شون زنده بمونه چون دکترش بهم گفته بود اما لیا ازم پنهان کرد دکتر گفت اگه مشکلی پیش بیاد باید یکی شونو نحات بدیم و منم گفتم لیا چون از همه بیشتر دوسش دارم و بچه اصلا مهم نی اما نه اینکه بچمو دوس نداشته باشماا من فقط ب لیا خیلی وابستم..
ویو لیا:)
مثل همیشه یونگی سر کار بود و من داشتم فیلم نگاه میکردم که دیدم زیر دلم تیر میکشه احمیت ندادم داشتم میرفتم دستشویی ک دیدم مبل خیسه فهمیدم کیسه ابم پاره شده که یهو از درد افتادم زمین و امروز روزی بود که دختر کوچولوم ب دنیا میاد...
سریع از جام بلند شدم و با درد زیاد ب یونگی زنگ زدم
(یونگی مافیاس)
لیا: یونگییییییی
یونگی: چی شده؟ کی شده؟ لیااا
لیا: دارههع میادددددد
یونگی: کیییییی؟
لیا: عمت بچه دیگهههههههه
یونگی: وایسا الان میاممم
لیا: زود تا اینجا نزاییدم
پایان تماس✓
ویو یونگی:)
وسط جلسه با باند مافیا بودم که دیدم لیا زنگ زد
با تموم سرعت رفتم خونه و لیا رو بردم بیمارستان
و منتظر موندم زایمان کنه که دکتر اومد و گفت: قربان فقط میتونیم یکیشونو نجات بدیم:)
انگار داشتن منو میزدن که گفتم: همسرمو نجات بدید
دکتر: چشم
ویو لیا:)
دکتر گفت جفتتونو نمیتونم نجات بدم و وقتی یونگی گفت لیا منم تصمیم گرفتم جون دخترمو نجات بدم
دکتر: خب لیا نجاتت میدم
لیا: دکتر دخترمو نجات بده
دکتر: اما همسرتون گفتن
لیا: برام مهم نیس من تهش چند سال دیگه میمیرم اما بچم باید زنده بمونه من نمیخوام جونشو بگیرم(گریه وحشتناک)
دکتر: مطمعنید؟
لیا: بله لطفا لطفا لطفا دخترم
دکتر: چشم
ویو یونگی:)
بلاخره دکتر اومد بیرون خیلی ناراحت بودم که دیگه بچه دار نمیشیم اما لیا رو داشتم و این خوشحالم کرد که دیدم دکتر اوند و گفت:اقا همسرتون گفتن دخترتونو نجات میدن و خودشون مردن شرمنده ولی فردا برای تحویل جسد بیاید
یونگی: مگه نگفتم لیا رو نجات بده چ گوهی خوردیییییی(عربده و گریه وحشتناک)
شرط پارت بعد
20❤️
ویو لیا:)
سلام من لیا هستم و ۳ساله با مین یونگی ازدواج کردم من حاملم و قراره صاحب ی دختر کیوت و ناز بشیم جفتمون خیلی خوشحالیم اما یونگی نمیدونه من مشکل قلبی دارم و شاید یکی مون زنده باشه اما دکتر گفت جفتتونو نجات میدم و امیدوارم که ۳ تایی خوانواده خوشبختی بشیم من الان ۸ ماهه حاملم و هرلحظه ممکنه نی نی کوچولوم میاد
ویو یونگی:)
سلام من یونگی هستم و ۳ ساله با لیا ازدواج کردم
و قراره ی نی نی کوشولو واسم بیاره شرط میبندم مثل خودمه دکتر گفته بود شاید یکی شون زنده بمونه چون دکترش بهم گفته بود اما لیا ازم پنهان کرد دکتر گفت اگه مشکلی پیش بیاد باید یکی شونو نحات بدیم و منم گفتم لیا چون از همه بیشتر دوسش دارم و بچه اصلا مهم نی اما نه اینکه بچمو دوس نداشته باشماا من فقط ب لیا خیلی وابستم..
ویو لیا:)
مثل همیشه یونگی سر کار بود و من داشتم فیلم نگاه میکردم که دیدم زیر دلم تیر میکشه احمیت ندادم داشتم میرفتم دستشویی ک دیدم مبل خیسه فهمیدم کیسه ابم پاره شده که یهو از درد افتادم زمین و امروز روزی بود که دختر کوچولوم ب دنیا میاد...
سریع از جام بلند شدم و با درد زیاد ب یونگی زنگ زدم
(یونگی مافیاس)
لیا: یونگییییییی
یونگی: چی شده؟ کی شده؟ لیااا
لیا: دارههع میادددددد
یونگی: کیییییی؟
لیا: عمت بچه دیگهههههههه
یونگی: وایسا الان میاممم
لیا: زود تا اینجا نزاییدم
پایان تماس✓
ویو یونگی:)
وسط جلسه با باند مافیا بودم که دیدم لیا زنگ زد
با تموم سرعت رفتم خونه و لیا رو بردم بیمارستان
و منتظر موندم زایمان کنه که دکتر اومد و گفت: قربان فقط میتونیم یکیشونو نجات بدیم:)
انگار داشتن منو میزدن که گفتم: همسرمو نجات بدید
دکتر: چشم
ویو لیا:)
دکتر گفت جفتتونو نمیتونم نجات بدم و وقتی یونگی گفت لیا منم تصمیم گرفتم جون دخترمو نجات بدم
دکتر: خب لیا نجاتت میدم
لیا: دکتر دخترمو نجات بده
دکتر: اما همسرتون گفتن
لیا: برام مهم نیس من تهش چند سال دیگه میمیرم اما بچم باید زنده بمونه من نمیخوام جونشو بگیرم(گریه وحشتناک)
دکتر: مطمعنید؟
لیا: بله لطفا لطفا لطفا دخترم
دکتر: چشم
ویو یونگی:)
بلاخره دکتر اومد بیرون خیلی ناراحت بودم که دیگه بچه دار نمیشیم اما لیا رو داشتم و این خوشحالم کرد که دیدم دکتر اوند و گفت:اقا همسرتون گفتن دخترتونو نجات میدن و خودشون مردن شرمنده ولی فردا برای تحویل جسد بیاید
یونگی: مگه نگفتم لیا رو نجات بده چ گوهی خوردیییییی(عربده و گریه وحشتناک)
شرط پارت بعد
20❤️
۶.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.