فیک کوک (*رز سیاه*) پارت 26
از زبان ا/ت :
(شب )
با شوگا رفتم خونه و دیدم پنج شنبس فردا شرکت تعطیله.
رفتم یه دوش گرفتم و هودیه همیشگیم رو پوشیدم.
داشتم با زور موهامو سشوار میکشیدم که شوگا گفت : وایسا بده من
داشت موهامو خشک می کرد .... با اینکه داداش واقعیم نبود ولی خیلی دوسش دارم اونم منو خیلی دوست داره.
بعد سشوارو گذاشت کنار و گفت : ببینم جعبه هرو باز کردی؟
گفتم : نه
گفت : بیارش بازش کن. ( در گوش ا/ت)
اوردمش و رفتیم رو تخت نشستیم .بازش کردم.... یه لباس خوشگل توش بود. خیلی خوشگل بود.
پریدم بغلش و اونم بغلم کرد و گفتم : ممنون ممنون.
بعد ازش جدا شدم و رو پاش نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم : حالا برای چی گرفتیش؟
روی سرم دست کشید و گفت : چون خیلی دوست دارم.
بعد گفتم : حالا برو بیرون تنم کنمش ( عکسشو میزارم )
پوشیدم و رفتم بیرون... دم پله ها وایساده بود که گفتم : اهم اهم
تا دیدم یه لبخند زد و گفت : خیلی بهت میاد
گفتم : بلاخره داداشم گرفته دیگه.
که زنگ در خورد.
رفتیم پایین از پله ها ساعت یه ربع به 9 بود.
شوگا گفت : این وقت شب کیه؟
گفتم: نمیدونم.
رفتم درو باز کردم. جونگ کوک بود. تا دیدمش درو کامل باز کردم و گفت : خوش اومدی. ( ذوق)
گفت : ممنون.
اومد داخل منم درو بستم.
گفتم : بیا بریم توی هال.
شوگا تو هال نشسته بود و تا کوک رو دید پاشد.
شوگا گفت : خوش اومدی
کوک گفت : ممنون
نشستیم و کوک بهم نگاه کرد و گفت : لباست خیلی بهت میاد.
گفتم : شوگا برام خریده...
شوگا به کوک نگاه کرد و گفت : خب این موقع شب چیکار داشتی؟ هوم؟
به شوگا به نگاه کردم که یعنی بسه ولی محل نداد.
جونگ کوک گفت : خب اومدم بینمش همین.
شوگا گفت : ولی تمام مدت شرکت باهمین.
دیدم هر دو با اخم به هم خبره شدن. برای اینکه موضوع رو عوض کنم گفتم : خ.... خب من برم قهوه بیارم.... اآ.. اره من میرم.
رفتم و منتظر موندم قهوه ها اماده شه.
از زبان شوگا :
رو مخم بود این ساعت اخههههه (عصبی تو دلش)
اون خیلی بچش (ا/ت رو میگه) نامزد بودنشونم برای اینکه ا/ت ناراحت نشه قبول کردم.
گفتم : درسته نامزدشی ولی به این معنی نیس این موقع شب بیای دیدنش.
جونگ کوک گفت : ساعت 9 تازه..... بعدشم ا/ت دیگه ماله منه. هر وقت دلم بخواد میبینمش.
دیگه ...... اروم باش شوگا.
گفتم : حواست هست اون خواهرمه.خیلیم بچس... نکنه هر وقت دلت بخوادم میتونی بهش خیانت کنی؟!
جونگ کوک گفت : الکی چرت و پرت نگو. من ا/ت رو با هیشکی عوض نمیکنم.
که ا/ت اومد.
از زبان ا/ت :
قهوه هارو بردم و گذاشتم جلوشون.
گفتم : خب..... چرا با اخم به هم نگاه می کنید.
شوگا همون جوری که به کوک زول زده بود گفت : هیچی.
جونگ کوکم گفت : اره... هیچی
گفتم : یااااا دروغ نگین چی شده؟
شوگا گفت : هیچی ولش کن.
بعد شروع کردن قهوه هاشونو خوردن منم قهوه خودمو خوردم.
به شوگا نگاه کردم و گفتم : اوی قور نمیزنی؟؟
گفت : چرا؟
گفتم : قهوه تلخه شیر نداره... معمولن فور میزدی؛!!!
گفت : نه دیگه به تلخ ادت کردم .
جونگ کوک گفت : خودت چی ا/ت قهوه تلخ میخوری؟
گفتم : نه.... معلومه که نه.... با شیر میخورم.
شوگا گفت : بیا یکم ازین بخور ببین چجوریه.
رفتم از لیوانش یکم خوردم . خیلی تلخ بود که چشامو به هم فشار دادم و گفتم : اههههه..... این چی بود.
هر دوشون زدن زیر خنده که گفتم : خوب جونگ کوک نخند. ...
شوگا عه نخندین
۰۰۰
اسلاید دو لباسی که شوگا گرفته بود
(شب )
با شوگا رفتم خونه و دیدم پنج شنبس فردا شرکت تعطیله.
رفتم یه دوش گرفتم و هودیه همیشگیم رو پوشیدم.
داشتم با زور موهامو سشوار میکشیدم که شوگا گفت : وایسا بده من
داشت موهامو خشک می کرد .... با اینکه داداش واقعیم نبود ولی خیلی دوسش دارم اونم منو خیلی دوست داره.
بعد سشوارو گذاشت کنار و گفت : ببینم جعبه هرو باز کردی؟
گفتم : نه
گفت : بیارش بازش کن. ( در گوش ا/ت)
اوردمش و رفتیم رو تخت نشستیم .بازش کردم.... یه لباس خوشگل توش بود. خیلی خوشگل بود.
پریدم بغلش و اونم بغلم کرد و گفتم : ممنون ممنون.
بعد ازش جدا شدم و رو پاش نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم : حالا برای چی گرفتیش؟
روی سرم دست کشید و گفت : چون خیلی دوست دارم.
بعد گفتم : حالا برو بیرون تنم کنمش ( عکسشو میزارم )
پوشیدم و رفتم بیرون... دم پله ها وایساده بود که گفتم : اهم اهم
تا دیدم یه لبخند زد و گفت : خیلی بهت میاد
گفتم : بلاخره داداشم گرفته دیگه.
که زنگ در خورد.
رفتیم پایین از پله ها ساعت یه ربع به 9 بود.
شوگا گفت : این وقت شب کیه؟
گفتم: نمیدونم.
رفتم درو باز کردم. جونگ کوک بود. تا دیدمش درو کامل باز کردم و گفت : خوش اومدی. ( ذوق)
گفت : ممنون.
اومد داخل منم درو بستم.
گفتم : بیا بریم توی هال.
شوگا تو هال نشسته بود و تا کوک رو دید پاشد.
شوگا گفت : خوش اومدی
کوک گفت : ممنون
نشستیم و کوک بهم نگاه کرد و گفت : لباست خیلی بهت میاد.
گفتم : شوگا برام خریده...
شوگا به کوک نگاه کرد و گفت : خب این موقع شب چیکار داشتی؟ هوم؟
به شوگا به نگاه کردم که یعنی بسه ولی محل نداد.
جونگ کوک گفت : خب اومدم بینمش همین.
شوگا گفت : ولی تمام مدت شرکت باهمین.
دیدم هر دو با اخم به هم خبره شدن. برای اینکه موضوع رو عوض کنم گفتم : خ.... خب من برم قهوه بیارم.... اآ.. اره من میرم.
رفتم و منتظر موندم قهوه ها اماده شه.
از زبان شوگا :
رو مخم بود این ساعت اخههههه (عصبی تو دلش)
اون خیلی بچش (ا/ت رو میگه) نامزد بودنشونم برای اینکه ا/ت ناراحت نشه قبول کردم.
گفتم : درسته نامزدشی ولی به این معنی نیس این موقع شب بیای دیدنش.
جونگ کوک گفت : ساعت 9 تازه..... بعدشم ا/ت دیگه ماله منه. هر وقت دلم بخواد میبینمش.
دیگه ...... اروم باش شوگا.
گفتم : حواست هست اون خواهرمه.خیلیم بچس... نکنه هر وقت دلت بخوادم میتونی بهش خیانت کنی؟!
جونگ کوک گفت : الکی چرت و پرت نگو. من ا/ت رو با هیشکی عوض نمیکنم.
که ا/ت اومد.
از زبان ا/ت :
قهوه هارو بردم و گذاشتم جلوشون.
گفتم : خب..... چرا با اخم به هم نگاه می کنید.
شوگا همون جوری که به کوک زول زده بود گفت : هیچی.
جونگ کوکم گفت : اره... هیچی
گفتم : یااااا دروغ نگین چی شده؟
شوگا گفت : هیچی ولش کن.
بعد شروع کردن قهوه هاشونو خوردن منم قهوه خودمو خوردم.
به شوگا نگاه کردم و گفتم : اوی قور نمیزنی؟؟
گفت : چرا؟
گفتم : قهوه تلخه شیر نداره... معمولن فور میزدی؛!!!
گفت : نه دیگه به تلخ ادت کردم .
جونگ کوک گفت : خودت چی ا/ت قهوه تلخ میخوری؟
گفتم : نه.... معلومه که نه.... با شیر میخورم.
شوگا گفت : بیا یکم ازین بخور ببین چجوریه.
رفتم از لیوانش یکم خوردم . خیلی تلخ بود که چشامو به هم فشار دادم و گفتم : اههههه..... این چی بود.
هر دوشون زدن زیر خنده که گفتم : خوب جونگ کوک نخند. ...
شوگا عه نخندین
۰۰۰
اسلاید دو لباسی که شوگا گرفته بود
۶.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.