هرجور باشی دوست دارم(پارت9)

که یهو دستی روی شونم حس کردم، ترسیدم سریع برگشتم که با چهره ی اون برخورد کردم.. اون تهیونگ بود
+ا.. ارباب
_بهم بگو تهیونگ
+ب.. بله!؟
_گفتم از این به بعد بهم بگو تهیونگ یا.... ددی*خماری نگاه میکنه*
+هه... ارباب... چ.. چی دارید میگید*ترسیده*
_بیبی گرل از این بعد تو مال ددیت هستی
+ددی؟!
_اوهوم
+.. عه ارباب ما چ.. *حرفش با حرف تهیونگ قط شد*
_ارباب.. چی گفتم بهت؟
+... ار.. چیز تهیونگ
_افرین حالا شد.. خب سوالتو بپرس
+ما چ.. را اومدیم اینجا
_چون قراره امشب شبه خوبی داشته باشیم*اعم منحرف ها دستا بالا خودم:🙌😂*
+منظورت چیه؟
_*میاد نزدیک تر*منظورم اینکه باید جواب سوالاتمو بدی و بعدم کارت دارم
+چ.. چه سوالی؟
_خب... میپرسم.. تو منو دوست داری؟
+اربا.. چیز یعنی تهیونگ این سوال مزخرف چیه
_ات*جدی*
+*ترسید**نفس عمیق*.. خب پس بزار منم بگم
_بگو
+من.. دوست دارم.. خیلی خیلی دوست دارم.
_منم همینطور
+چ.. چی! *خو کصخل میگه دوست داره یعنیچی چی*
_اوهم.. من خیلی خیلی خیلی دوست دارم... و البته عاشقتم
از زبان نویسنده(من🤗)
تهیونگ میاد نزدیک تر و ل.ب هاشو روی ل.ب های ات میزاره و مک میزنه.. ات هم چون از این حرف تهیونگ خوشحال شد و فهمید که عشقش دوطرف ست همراهی میکنه و اونا کلی همدیگرو میبوسن و بعد میرن عمارت و میرن اتاق خودشون...

اسمات داخل کامنت هاست🌛













شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••