وانشات مایکی :(
وانشات مایکی :(
تو دوس دختر مایکی بودی ، سر ی موضوعی باهاتون دعوا کرد ؛ دوتاتون بی اعصاب بودید و عصبانی
ا/ت: آره ما دیگ نمیتونیم با هم باشیم( با داد)
مایکی : ( ی سیلی بهت زد )
تعجب کرده بودی ... مایکی هیچ وقت این کارو نمیکرد پس الان خیلی عصبانی
بدون هیچ حرفی سریع رفتی سمت در، کاپشنتو برداشتی و از خونه زدی بیرون...
هوا سرد بود و داشت بارون میومد تو هم بدون توجه ب بارون فقط میدویدی
بعد از چند ثانیه مایکی تازه ب خودش اومد و فهمید چیکار کرده
خیلی ناراحت و عصبانی بود
مایکی دستش رو مشت کرد و ب پنجره ای گ توی حال خونتون بود زد ... شیشه شکست و مایکی کل لباساش خونی شد
مایکی در ذهن : چرا چرااااا اون کارو کردم..... اشتباه کردم باید برم دنبالش
و سریع با همون لباسای خونی از خونه زد بیرون
سوار موتور شد و با سرعت تمام هر جایی ک ب ذهنش میرسید رو دنیال تو گشت ...
بارون شدید بود و چند باری داشت میخورد زمین
تو همینجوری داشتی گریه میکردی و راه جیرفت ک صدای موتور رو شنیدی..
مایکی تو رو پیدا کرد و سریع از روی موتور پایین اومد
مایکی : ا/ت من معذرت میخوام
تو با تعجب بش نگا کردی و گفتی ..
ا/ت: م.مایکی چرا خون..
نزاشت حرفتو تموم کنی ک بغلت کرد
مایکی .
: ببخشیدددد هق.... ا/ت .... هق .... ب..ببخشید... ترکم نکن .. لطفا ..اون موقع خیلی عصبانی بودم...هق
ا/ت : ب.باشه... ولی دیگه تکرار نشه
مایکی خیلی ذوق کرد و از بغلت اومد بیرون و گفت ..
مایکی : ممنونم کوچولو.... بیا بریم خونه ... سرما میخوری ( با لبخند )
تو هم قبول کردی و سوار موتورش شدید
وقتی رسیدید خونه سریع لباساشو عوض کرد و اومد دستت رو گرفت و برد تو اتاق خواب و بغلت کرد و خوابیدید
فالو کنننننن لطفااااا💛
دمت گرم ✌️🫰
تو دوس دختر مایکی بودی ، سر ی موضوعی باهاتون دعوا کرد ؛ دوتاتون بی اعصاب بودید و عصبانی
ا/ت: آره ما دیگ نمیتونیم با هم باشیم( با داد)
مایکی : ( ی سیلی بهت زد )
تعجب کرده بودی ... مایکی هیچ وقت این کارو نمیکرد پس الان خیلی عصبانی
بدون هیچ حرفی سریع رفتی سمت در، کاپشنتو برداشتی و از خونه زدی بیرون...
هوا سرد بود و داشت بارون میومد تو هم بدون توجه ب بارون فقط میدویدی
بعد از چند ثانیه مایکی تازه ب خودش اومد و فهمید چیکار کرده
خیلی ناراحت و عصبانی بود
مایکی دستش رو مشت کرد و ب پنجره ای گ توی حال خونتون بود زد ... شیشه شکست و مایکی کل لباساش خونی شد
مایکی در ذهن : چرا چرااااا اون کارو کردم..... اشتباه کردم باید برم دنبالش
و سریع با همون لباسای خونی از خونه زد بیرون
سوار موتور شد و با سرعت تمام هر جایی ک ب ذهنش میرسید رو دنیال تو گشت ...
بارون شدید بود و چند باری داشت میخورد زمین
تو همینجوری داشتی گریه میکردی و راه جیرفت ک صدای موتور رو شنیدی..
مایکی تو رو پیدا کرد و سریع از روی موتور پایین اومد
مایکی : ا/ت من معذرت میخوام
تو با تعجب بش نگا کردی و گفتی ..
ا/ت: م.مایکی چرا خون..
نزاشت حرفتو تموم کنی ک بغلت کرد
مایکی .
: ببخشیدددد هق.... ا/ت .... هق .... ب..ببخشید... ترکم نکن .. لطفا ..اون موقع خیلی عصبانی بودم...هق
ا/ت : ب.باشه... ولی دیگه تکرار نشه
مایکی خیلی ذوق کرد و از بغلت اومد بیرون و گفت ..
مایکی : ممنونم کوچولو.... بیا بریم خونه ... سرما میخوری ( با لبخند )
تو هم قبول کردی و سوار موتورش شدید
وقتی رسیدید خونه سریع لباساشو عوض کرد و اومد دستت رو گرفت و برد تو اتاق خواب و بغلت کرد و خوابیدید
فالو کنننننن لطفااااا💛
دمت گرم ✌️🫰
۱۲.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.