تک پارتی نامجون
تک پارتی نامجون
وقتی استاد دانشگاهت هست و...
«پیج فیک: @love.story »
خودکارش رو روی میز کوبید و از جاش بلند شد.به طرف شخص مورد نظرش قدم برداشت
_خانم پارک مایا...معلومه خیلی علاقه به اخراج شدن از دانشگاه رو دارید.
در مواقع عادی دربرابر اون مرد نمیتونست جدی باشه ولی وقتی بحثش میشد تمام احترام و ترسش رو کنار میذاشت
اقای کیم نامجون من علاقم به اخراج شدن از کلاس شماس نه دانشگاه.
پرو بودن و زبون درازی دختر کاملا برای نامجون عادی بود چون تقریبا هر روزش رو با این دختر میگذروند، اما دیگه از حد گذشته بود،معمولا داد نمیزد ولی حاضرجوابی مایا باعث عصبانیتش شد
_برو بیرون...همین الان
مایا بدون تامل از کلاس خارج شد و به مکان مورد نظرش رفت
بعد از 10 مین و خوردن زنگ استراحت
همه از کلاس خارج شدن
میدونست باید برگرده کلاس و دوباره با یک مرد خشن و عصبی رو به رو بشه
پس بیشتر از این کشش نداد
نامجون منتظر روی میز نشسته بود و انگشت هاشو با ریتم روی میز میکوبید
اقای کیم...
_بالاخره اومدی...درو ببند وبیا اینجا
بدون حرفی سمتش رفت و دستاشو روی رون های ورزیده ی نامجون گذاشت
خب...مشکل چیـ...
رشته ی کلامش با بوسه ی ناگهانی نامجون پاره شد،بین بوسه هاش کمی لبهاش رو فاصله میداد و کلماتی رو به زبون میاورد
_فقط ساکت باش...دلم برات تنگ شده بود
اما...
دوباره بوسیدش ولی عمیق تر از قبل، به زور از نامجون جدا شد و دستشو روی لبهاش گذاشت
یاااا بزار حرف بزنم
خنده ی شیرینی کرد و روی دست های مایا بوسه ای کاشت
_کل روز پیش منی ولی نمیتونم ببوسمت این خودش یه عذاب بزرگه
اها...اونوقت شب چطور؟ شبا خیلی خوب دلتنگیت رو برطرف میکنی اقای کیم.
_چطور میتونی انقدر حاضرجواب باشی؟ دلت تنبیه میخواد؟
اگه تنبیه درباره ی فلسفه نباشه...مشکلی ندارم
_نه...درباره ی فلسفه نیست ولی یه چیز بهتر از اونه
خواست دوباره طرف معشوقش هجوم ببره ولی با کوبیده شدن در،سریعا روی صندلی نشست
_خب...داشتی میگفتی...چرا به موهای مینهی ادامس چسبوندی؟
مایا خنده ی ریزی کرد و روی صندلی جلوی میز نشست و با جسارت و تندی جواب داد
دلم خواست...اقای کیم!
با رفتن اون شخص نفس عمیقی که حبس کرده بود رو رها کرد
_کم مونده بود گیر بیوفتیم...ولی میدونی عاشق این لحظه های کوتاه و هیجانی ام و همینطور عاشق یه سنجاب پرو...دوست دارم مایا!
میدونم بد شد...ولی شما بخونید🗿
حمایت؟
وقتی استاد دانشگاهت هست و...
«پیج فیک: @love.story »
خودکارش رو روی میز کوبید و از جاش بلند شد.به طرف شخص مورد نظرش قدم برداشت
_خانم پارک مایا...معلومه خیلی علاقه به اخراج شدن از دانشگاه رو دارید.
در مواقع عادی دربرابر اون مرد نمیتونست جدی باشه ولی وقتی بحثش میشد تمام احترام و ترسش رو کنار میذاشت
اقای کیم نامجون من علاقم به اخراج شدن از کلاس شماس نه دانشگاه.
پرو بودن و زبون درازی دختر کاملا برای نامجون عادی بود چون تقریبا هر روزش رو با این دختر میگذروند، اما دیگه از حد گذشته بود،معمولا داد نمیزد ولی حاضرجوابی مایا باعث عصبانیتش شد
_برو بیرون...همین الان
مایا بدون تامل از کلاس خارج شد و به مکان مورد نظرش رفت
بعد از 10 مین و خوردن زنگ استراحت
همه از کلاس خارج شدن
میدونست باید برگرده کلاس و دوباره با یک مرد خشن و عصبی رو به رو بشه
پس بیشتر از این کشش نداد
نامجون منتظر روی میز نشسته بود و انگشت هاشو با ریتم روی میز میکوبید
اقای کیم...
_بالاخره اومدی...درو ببند وبیا اینجا
بدون حرفی سمتش رفت و دستاشو روی رون های ورزیده ی نامجون گذاشت
خب...مشکل چیـ...
رشته ی کلامش با بوسه ی ناگهانی نامجون پاره شد،بین بوسه هاش کمی لبهاش رو فاصله میداد و کلماتی رو به زبون میاورد
_فقط ساکت باش...دلم برات تنگ شده بود
اما...
دوباره بوسیدش ولی عمیق تر از قبل، به زور از نامجون جدا شد و دستشو روی لبهاش گذاشت
یاااا بزار حرف بزنم
خنده ی شیرینی کرد و روی دست های مایا بوسه ای کاشت
_کل روز پیش منی ولی نمیتونم ببوسمت این خودش یه عذاب بزرگه
اها...اونوقت شب چطور؟ شبا خیلی خوب دلتنگیت رو برطرف میکنی اقای کیم.
_چطور میتونی انقدر حاضرجواب باشی؟ دلت تنبیه میخواد؟
اگه تنبیه درباره ی فلسفه نباشه...مشکلی ندارم
_نه...درباره ی فلسفه نیست ولی یه چیز بهتر از اونه
خواست دوباره طرف معشوقش هجوم ببره ولی با کوبیده شدن در،سریعا روی صندلی نشست
_خب...داشتی میگفتی...چرا به موهای مینهی ادامس چسبوندی؟
مایا خنده ی ریزی کرد و روی صندلی جلوی میز نشست و با جسارت و تندی جواب داد
دلم خواست...اقای کیم!
با رفتن اون شخص نفس عمیقی که حبس کرده بود رو رها کرد
_کم مونده بود گیر بیوفتیم...ولی میدونی عاشق این لحظه های کوتاه و هیجانی ام و همینطور عاشق یه سنجاب پرو...دوست دارم مایا!
میدونم بد شد...ولی شما بخونید🗿
حمایت؟
۱۰.۰k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳