( رز سفید)
( رز سفید)
آخیش....تموم شد.....نگاهی به برقی که روی زمین عمارت انداخته بودم انداختم...قشنگ تمیز شد....
جونگکوک بالاخره بعد از ۹ سال بر میگرده .....چقدر دلم براش تنگ شده....
من کارلا هستم...توی عمارت خانواده جئون کار میکنم....پدر و مادرم در راه خدمت به پدر و مادر جونگ کوک فوت کردن....به واضح میشه بگم من هیچکس رو به جز جونگکوک ندارم....
جونگ کوک منو خیلی دوست داشت....
منم خیلی دوستش داشتم.....اونموقع من ۱۳ و جونگکوک ۱۷ سالش بود...
خیلی مهربون بود....
امیدوارم همونجور مهربون مونده باشه.....
وقتی که داشتن برای بزرگتر کردن باند مافیاییشون به فرانسه میرفتن....بهم قول داد که برمیگرده و باهم ازدواج میکنیم.....منم قول دادم منتظرش بمونم تا بیاد....
ماریا(سر خدمتکار):خدمتکارا جمع شیدد....
اوفف فک کنم داره میاد....
همگی جمع شدیم و در انتظار بودیم....
خاندان جئون تشریف آوردن....
ا...این جونگکوکه؟؟
چه هیکلی ساخته....لباساش...چقدر گادهههه....
ولی اون دختره که دستشو گرفته بود کیه؟
یهو وایسادن....جونگکوک اومد طرف من....
_هه....چقدر بزرگ شدی.....(خشن و سرد)سرمو آوردم بالا و هیچی نگفتم....
دست اون دختره رو گرفت و رفتن....جیمین اومد طرفمو و گفت....
÷خیلی زیبا تر شدی....البته زیبا بودی.....
+ممنونم....
همگی رفتن تو اتاقاشون منم برگشتم سمت ماریا....
+آ..آجوما....
*جان؟
+اون دختره پشت جونگکوک کی بود؟(بغض)
*آهااا ....کانیا...اون دوست دختر اربابه....دو سالی میشه با هم تو رابطن
+(بغض وخشتناک)
*عزیزم ...عشق شما عشق بچگی بوده...بیخیال شو...راستی جونگکوک ارباب کل عمارت شده و جیمین هم ارباب دومه...دیگه نگو جونگکوک...ارباب صداش کنی بهتره....
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
آخیش....تموم شد.....نگاهی به برقی که روی زمین عمارت انداخته بودم انداختم...قشنگ تمیز شد....
جونگکوک بالاخره بعد از ۹ سال بر میگرده .....چقدر دلم براش تنگ شده....
من کارلا هستم...توی عمارت خانواده جئون کار میکنم....پدر و مادرم در راه خدمت به پدر و مادر جونگ کوک فوت کردن....به واضح میشه بگم من هیچکس رو به جز جونگکوک ندارم....
جونگ کوک منو خیلی دوست داشت....
منم خیلی دوستش داشتم.....اونموقع من ۱۳ و جونگکوک ۱۷ سالش بود...
خیلی مهربون بود....
امیدوارم همونجور مهربون مونده باشه.....
وقتی که داشتن برای بزرگتر کردن باند مافیاییشون به فرانسه میرفتن....بهم قول داد که برمیگرده و باهم ازدواج میکنیم.....منم قول دادم منتظرش بمونم تا بیاد....
ماریا(سر خدمتکار):خدمتکارا جمع شیدد....
اوفف فک کنم داره میاد....
همگی جمع شدیم و در انتظار بودیم....
خاندان جئون تشریف آوردن....
ا...این جونگکوکه؟؟
چه هیکلی ساخته....لباساش...چقدر گادهههه....
ولی اون دختره که دستشو گرفته بود کیه؟
یهو وایسادن....جونگکوک اومد طرف من....
_هه....چقدر بزرگ شدی.....(خشن و سرد)سرمو آوردم بالا و هیچی نگفتم....
دست اون دختره رو گرفت و رفتن....جیمین اومد طرفمو و گفت....
÷خیلی زیبا تر شدی....البته زیبا بودی.....
+ممنونم....
همگی رفتن تو اتاقاشون منم برگشتم سمت ماریا....
+آ..آجوما....
*جان؟
+اون دختره پشت جونگکوک کی بود؟(بغض)
*آهااا ....کانیا...اون دوست دختر اربابه....دو سالی میشه با هم تو رابطن
+(بغض وخشتناک)
*عزیزم ...عشق شما عشق بچگی بوده...بیخیال شو...راستی جونگکوک ارباب کل عمارت شده و جیمین هم ارباب دومه...دیگه نگو جونگکوک...ارباب صداش کنی بهتره....
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۲۵.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.