پارت ۱۴ (گزارش نکن)
جیمین: اومدم
بورام: زود بیا بشین الان فیلم شروع میشه
جیمین : باشه
جیمین
نشستم فیلم شروع شده بود
نیم ساعت گذش من خوابم میومد ولی دوس داشتم با بورام فیلم ببینم
یهو بورام جیغ زد محکم دستمو گرفته بود
جیمین: هی دیوونه چته
بورام: میترسممممممم
جیمین: خنده*
بورام: هی نخند من میترسم
جیمین: کوچولو خب از چی میترسی این فق فیلمه
بورام: من کوچولو نیستمم تو کوچولویی
جیمین: خب باشه من کوچولوم
بورام
خیلی میترسیدم جیمین رو بغل کردم
دستاشو گذاش رو سرم و موهامو نوازش میکرد تو بغلش راحت تر بودم دلم میخاس بغلش بمونم چشام کم کم داشت گرم میشد و خوابم برد
جیمین: هی کوچولو خوابیدی؟
بورام: ....
جیمین
هنوز بغلم بود تکون نمیخورد
خواب بود منم کم کم داشت خوابم میبرد تلویزیون رو خاموش کردم و خوابیدم
م.جیمین: نمیخاین بیدار شید؟؟
بورام: خوابم میاددد
م.بورام: اووو چرا بغلش خوابیدی؟
بورام: چی ؟
م.جیمین: فک کنم باید بریم بیا (خنده)
م.بورام: باشه (خنده)
بورام
با صدای مادر جیمین بیدار شدم
گف که بیدار شید ولی خوابم میومد
بغلش خوابم برده بود نمیخواستم بلند شم دلم میخاس بغلش بمونم بهش خیره شده بودم و آروم صورتشو نوازش کردم که چشاشو باز کرد زود خودمو به خواب زدم
جیمین: میدونم بیداری
بورام: ....
جیمین بورام رو قلقلک داد و بورام خندید
بورام : صب بخیررر
جیمین: صب توئم بخیر (لبخند)
بورام: بیا بریم صبحونه بخوریم
جیمین: تو برو من میرم تو اتاق الان میام
بورام: اوکییی
بورام: زود بیا بشین الان فیلم شروع میشه
جیمین : باشه
جیمین
نشستم فیلم شروع شده بود
نیم ساعت گذش من خوابم میومد ولی دوس داشتم با بورام فیلم ببینم
یهو بورام جیغ زد محکم دستمو گرفته بود
جیمین: هی دیوونه چته
بورام: میترسممممممم
جیمین: خنده*
بورام: هی نخند من میترسم
جیمین: کوچولو خب از چی میترسی این فق فیلمه
بورام: من کوچولو نیستمم تو کوچولویی
جیمین: خب باشه من کوچولوم
بورام
خیلی میترسیدم جیمین رو بغل کردم
دستاشو گذاش رو سرم و موهامو نوازش میکرد تو بغلش راحت تر بودم دلم میخاس بغلش بمونم چشام کم کم داشت گرم میشد و خوابم برد
جیمین: هی کوچولو خوابیدی؟
بورام: ....
جیمین
هنوز بغلم بود تکون نمیخورد
خواب بود منم کم کم داشت خوابم میبرد تلویزیون رو خاموش کردم و خوابیدم
م.جیمین: نمیخاین بیدار شید؟؟
بورام: خوابم میاددد
م.بورام: اووو چرا بغلش خوابیدی؟
بورام: چی ؟
م.جیمین: فک کنم باید بریم بیا (خنده)
م.بورام: باشه (خنده)
بورام
با صدای مادر جیمین بیدار شدم
گف که بیدار شید ولی خوابم میومد
بغلش خوابم برده بود نمیخواستم بلند شم دلم میخاس بغلش بمونم بهش خیره شده بودم و آروم صورتشو نوازش کردم که چشاشو باز کرد زود خودمو به خواب زدم
جیمین: میدونم بیداری
بورام: ....
جیمین بورام رو قلقلک داد و بورام خندید
بورام : صب بخیررر
جیمین: صب توئم بخیر (لبخند)
بورام: بیا بریم صبحونه بخوریم
جیمین: تو برو من میرم تو اتاق الان میام
بورام: اوکییی
۶.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.