سناریو درخواستی از هیناتا وقتی باهات قهره... پارت:1
(ویو ا.ت) :
توی کلاس نشسته بودم و به پنجره نگاه میکردم خیلی عصبی بودم آخه چرا بهم توجه نمیکنه آخه من که کار اشتباهی نکردم ذهنم خیلی بهم ریخته بود آخه چرا باهام قهر کرده
کلافه دستمو توی موهام فرو کردم و روبه معلم کردم و چیزایی که روی تخته نوشته بود رو توی دفترم نوشتم...
(5مین بعد)
زنگ خورد سریع جامدادی و کتابم رو توی کیفم گذاشتم و رفتم از کلاس بیرون رفتم به سمت کلاس هیناتا
هینا رو دیدم که بی توجه بهم داره میره سریع رفتم سمتش
ا.ت:هینا وایسا
هینا بی توجه به من رفتش پیش
اما_چان زیر لب گفتم
ا.ت:پوففففف چرا اینطوری میکنه آخهههه (کلافه )
هیناتا و اما از مدرسه رفتن بیرون
(ویو هینا) :
از دست ا.ت هنوز عصبی بودم خیلی دیونس آخه اون چه کاری بود کردش اصلا به درس توجه نمیکردم و توی افکار خودم غرق شده بودم که با صدای اما_چان به خودم اومدم
اما:هینا حالت خوبه؟
هینا:ها؟ (متعجب)
اما:چرا انقد توی خودتی اصلا هواست به درس نیستش از صبح همینطوری بودی چیزی شده نکنه با تاکه میچی دعوا کردی؟
هینا:عام.. نه چیزی نیستش با تاکه میچی_کون هم دعوا نکردم
اما:پس چی شده؟
هینا:خب راست..
(زنگ خوردن)
قبل از اینکه حرفم رو کامل بگم زنگ خوردش
اما:اخیششش بریم زنگ خوردش
هینا:باشه تو برو من الان میام وسایلم رو جمع بکنم
اما:باشه فقط زود
هینا:باشه باشه (لبخند)
اما رفت منم وسایلم رو جمع کردم و از کلاس اومدم بیرون تا پام رو از کلاس بیرون گذاشتم ا.ت رو دیدم بی اهمنیت از کنارش رد شدم
چرا اینجا وایساده آخه نمیخوام ببینمش!
که اومد سمتم و گفتش
ا.ت:هینا واسا
بازم اهنیتی بهش ندادم و رفتم پیش اما_چان
گایز چطور شده:)؟
اگه بد شده متاسفم
این سناریو رو توی 2 پارت تمومش میکنم
و بقیه ی درخواستیتون رو مینویسم
توی کلاس نشسته بودم و به پنجره نگاه میکردم خیلی عصبی بودم آخه چرا بهم توجه نمیکنه آخه من که کار اشتباهی نکردم ذهنم خیلی بهم ریخته بود آخه چرا باهام قهر کرده
کلافه دستمو توی موهام فرو کردم و روبه معلم کردم و چیزایی که روی تخته نوشته بود رو توی دفترم نوشتم...
(5مین بعد)
زنگ خورد سریع جامدادی و کتابم رو توی کیفم گذاشتم و رفتم از کلاس بیرون رفتم به سمت کلاس هیناتا
هینا رو دیدم که بی توجه بهم داره میره سریع رفتم سمتش
ا.ت:هینا وایسا
هینا بی توجه به من رفتش پیش
اما_چان زیر لب گفتم
ا.ت:پوففففف چرا اینطوری میکنه آخهههه (کلافه )
هیناتا و اما از مدرسه رفتن بیرون
(ویو هینا) :
از دست ا.ت هنوز عصبی بودم خیلی دیونس آخه اون چه کاری بود کردش اصلا به درس توجه نمیکردم و توی افکار خودم غرق شده بودم که با صدای اما_چان به خودم اومدم
اما:هینا حالت خوبه؟
هینا:ها؟ (متعجب)
اما:چرا انقد توی خودتی اصلا هواست به درس نیستش از صبح همینطوری بودی چیزی شده نکنه با تاکه میچی دعوا کردی؟
هینا:عام.. نه چیزی نیستش با تاکه میچی_کون هم دعوا نکردم
اما:پس چی شده؟
هینا:خب راست..
(زنگ خوردن)
قبل از اینکه حرفم رو کامل بگم زنگ خوردش
اما:اخیششش بریم زنگ خوردش
هینا:باشه تو برو من الان میام وسایلم رو جمع بکنم
اما:باشه فقط زود
هینا:باشه باشه (لبخند)
اما رفت منم وسایلم رو جمع کردم و از کلاس اومدم بیرون تا پام رو از کلاس بیرون گذاشتم ا.ت رو دیدم بی اهمنیت از کنارش رد شدم
چرا اینجا وایساده آخه نمیخوام ببینمش!
که اومد سمتم و گفتش
ا.ت:هینا واسا
بازم اهنیتی بهش ندادم و رفتم پیش اما_چان
گایز چطور شده:)؟
اگه بد شده متاسفم
این سناریو رو توی 2 پارت تمومش میکنم
و بقیه ی درخواستیتون رو مینویسم
۳.۲k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.