عروس ماه 🌕👰🏻♀️
عروس ماه 🌕👰🏻♀️
پارت⁶🥲💙
ارغوان:خب الان دیگه صبحه الان دیگه میتونیم تاکسی پیدا کنیم دیگه
سلین:آخه خاله جون ما الان وسط جاده بیرون شهریم گوشی منم که پیش اسبم بود اسبمم که فرار کرد ما الان مجبوریم منتظر بمونیم تا یه ماشین از اینجا رد بشه و ازش خواهش کنیم که مارو ببره شهر
یهو یه کامیون از جلو شون رد میشه
ارغوان:وایساداداش،وایسا(دست تکون میده)
سلین:نه نه کامیون که نمیشه،نه داداش تو برو برو
ارغوان:چرا آخه
همون لحظه یه ماشین میادکه یه زن و شوهر میان سال توش نشستن
ارغوان:این میشه ؟
سلین:آره آره،داداش وایسا وایسا
ماشین وایمیسه
راننده:چیشده دخترم (روبه سلین)
سلین:عمو جون ببخشید ما ماشینمون خراب شده میشه شما مارو تا مرکز شهر ببرید ؟
راننده:معلومه که میشه دخترم سوار شین
رسوندنمون میدون اصلی شهر و پیاده شدن
سلین:خب خاله جون شوهر تو اینجا ها مغازه داره ؟
ارغوان:نه بابا بیا اینور آهان شوهر من اینجاست (قبر پاشارو نشون میده،وست شهر یه میدون بزرگ هست که شهیدای کشور که اهل اون شهر بودن یا آدمای خیری و پول داری که خیلی به مردم کمک کردن واونجا دفن کردن)
سلین
شوکه شوده بودم یعنی شوهرش مرده بود زنه بیچاره مشکل عقلی داشت وقتی خاله ارغوان نشته بود کنار قبر عمو پاشا و براش از چیزایی که تو راه برامون اتفاق افتاد میگفت طوری که انگار جلوش نشسته اون حالشو که دیدم گریم گرفت نمیدونم من چرا اینقدر احساساتی بودم بعد یهو خاله ارغوان چرخید سمت منو یهو سمتم خیز برداشت
ارغوان:سلین دخترم تو چته چرا گریه میکنی
سلین:نه خاله من گریه نمیکنم نکه داره باد میاد من چشمام هساسه باد که میاد اشک میریزه
ارغوان:آهان باشه پس،خب تو دیگه برگرد جنگلت
سلین:برگردم جنگم ؟
ارغوان:آره دیگه مامانت نگرانت میشه دختر پری
سلین: ولی من مامان ندارم 🥲
ارغوان:عهه اشکالی نداره پس من میشم مامانت پاشا ام میشه بابات (روشو سمت قبر پاشا میکنه)مگه نه پاشا
سلین: خیلی ممنونم هم از شما هم از عمو پاشا ولی من الان باید یک تلفن پیدا کنم که باهاش به یکی زنگ بزنم بیاد دنبالم
ارغوان:خب بیا من گوشی دارم (گوشیشو از تو جیبش درمیاره)
سلین:تو که گوشی داشتی واسه چی تا الان نگفتی پس
ارغوان:خب تو که از من نپرسیدی
پارت⁶🥲💙
ارغوان:خب الان دیگه صبحه الان دیگه میتونیم تاکسی پیدا کنیم دیگه
سلین:آخه خاله جون ما الان وسط جاده بیرون شهریم گوشی منم که پیش اسبم بود اسبمم که فرار کرد ما الان مجبوریم منتظر بمونیم تا یه ماشین از اینجا رد بشه و ازش خواهش کنیم که مارو ببره شهر
یهو یه کامیون از جلو شون رد میشه
ارغوان:وایساداداش،وایسا(دست تکون میده)
سلین:نه نه کامیون که نمیشه،نه داداش تو برو برو
ارغوان:چرا آخه
همون لحظه یه ماشین میادکه یه زن و شوهر میان سال توش نشستن
ارغوان:این میشه ؟
سلین:آره آره،داداش وایسا وایسا
ماشین وایمیسه
راننده:چیشده دخترم (روبه سلین)
سلین:عمو جون ببخشید ما ماشینمون خراب شده میشه شما مارو تا مرکز شهر ببرید ؟
راننده:معلومه که میشه دخترم سوار شین
رسوندنمون میدون اصلی شهر و پیاده شدن
سلین:خب خاله جون شوهر تو اینجا ها مغازه داره ؟
ارغوان:نه بابا بیا اینور آهان شوهر من اینجاست (قبر پاشارو نشون میده،وست شهر یه میدون بزرگ هست که شهیدای کشور که اهل اون شهر بودن یا آدمای خیری و پول داری که خیلی به مردم کمک کردن واونجا دفن کردن)
سلین
شوکه شوده بودم یعنی شوهرش مرده بود زنه بیچاره مشکل عقلی داشت وقتی خاله ارغوان نشته بود کنار قبر عمو پاشا و براش از چیزایی که تو راه برامون اتفاق افتاد میگفت طوری که انگار جلوش نشسته اون حالشو که دیدم گریم گرفت نمیدونم من چرا اینقدر احساساتی بودم بعد یهو خاله ارغوان چرخید سمت منو یهو سمتم خیز برداشت
ارغوان:سلین دخترم تو چته چرا گریه میکنی
سلین:نه خاله من گریه نمیکنم نکه داره باد میاد من چشمام هساسه باد که میاد اشک میریزه
ارغوان:آهان باشه پس،خب تو دیگه برگرد جنگلت
سلین:برگردم جنگم ؟
ارغوان:آره دیگه مامانت نگرانت میشه دختر پری
سلین: ولی من مامان ندارم 🥲
ارغوان:عهه اشکالی نداره پس من میشم مامانت پاشا ام میشه بابات (روشو سمت قبر پاشا میکنه)مگه نه پاشا
سلین: خیلی ممنونم هم از شما هم از عمو پاشا ولی من الان باید یک تلفن پیدا کنم که باهاش به یکی زنگ بزنم بیاد دنبالم
ارغوان:خب بیا من گوشی دارم (گوشیشو از تو جیبش درمیاره)
سلین:تو که گوشی داشتی واسه چی تا الان نگفتی پس
ارغوان:خب تو که از من نپرسیدی
۳۹۵
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.