آکیوکو
آکیوکو
1 سپتامبر 2024
( ادامه پارت دوم )
داستان از زبان هوتارو:
وقتی به دفتر معلم ها رفتم گفتن پسر سال پایینی ای با این مشخصات وجود نداره. برای همین ناامیدانه به سمت کلاس رفتم. نفس عمیقی کشیدم و در کلاس رو باز کردم. باز هم همون نگاه های عجیب غریب...
واقعا دیگه برام عادی شده بود. پس اهمیت ندادم و به سمت یکی از میز های ردیف آخر رفتم. وسایلم رو در یکی از کمد های پشت سرم چیدم و منتظر موندم تا معلم وارد کلاس شه.
زنگ اول قرار بود معلم علوم آقای چیساکا به ما درس بده. بعد از چند دقیقه وارد کلاس شد. باز هم همون لبخند مهربونش رو تحویل بچه ها داد و بعد شروع به حضور و غیاب کرد. نوبت به اسم من رسید نگاهی به من انداخت و اسمم رو صدا زد من هم دستم رو بالا بردم. وقتی داشتم دستم رو پایین میاوردم. شخصی با عجله در کلاس رو باز کرد. درحالی که نفس نفس میزد خم شد و از معلم بابت تاخیرش در کلاس عذرخواهی کرد.
یکم با دقت که بهش نگاه کردم فهمیدم این پسر همون پسریه که صب اتفاقی باهاش برخورد کردم. معلم از پسر خواست تا یک جا برای نشستن پیدا کنه. وقتی داشت به اطرافش نگاه میکرد چشمش به من افتاد. سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم ولی متاسفانه همین که اومدم سرم رو برگردونم ، پسر من رو دید و به صندلی بغل من اشاره کرد و گفت : +میخوام اونجا بشینم!
1 سپتامبر 2024
( ادامه پارت دوم )
داستان از زبان هوتارو:
وقتی به دفتر معلم ها رفتم گفتن پسر سال پایینی ای با این مشخصات وجود نداره. برای همین ناامیدانه به سمت کلاس رفتم. نفس عمیقی کشیدم و در کلاس رو باز کردم. باز هم همون نگاه های عجیب غریب...
واقعا دیگه برام عادی شده بود. پس اهمیت ندادم و به سمت یکی از میز های ردیف آخر رفتم. وسایلم رو در یکی از کمد های پشت سرم چیدم و منتظر موندم تا معلم وارد کلاس شه.
زنگ اول قرار بود معلم علوم آقای چیساکا به ما درس بده. بعد از چند دقیقه وارد کلاس شد. باز هم همون لبخند مهربونش رو تحویل بچه ها داد و بعد شروع به حضور و غیاب کرد. نوبت به اسم من رسید نگاهی به من انداخت و اسمم رو صدا زد من هم دستم رو بالا بردم. وقتی داشتم دستم رو پایین میاوردم. شخصی با عجله در کلاس رو باز کرد. درحالی که نفس نفس میزد خم شد و از معلم بابت تاخیرش در کلاس عذرخواهی کرد.
یکم با دقت که بهش نگاه کردم فهمیدم این پسر همون پسریه که صب اتفاقی باهاش برخورد کردم. معلم از پسر خواست تا یک جا برای نشستن پیدا کنه. وقتی داشت به اطرافش نگاه میکرد چشمش به من افتاد. سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم ولی متاسفانه همین که اومدم سرم رو برگردونم ، پسر من رو دید و به صندلی بغل من اشاره کرد و گفت : +میخوام اونجا بشینم!
۱.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.