part 11 رویای اشنا
ویو جونگ هوان
موهامو جلوی ایینه شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون تا برم پایین و غذا درست کنم. دست پخت من عالیه بعضی موقع ها توی یتیم خونت من کمک اشپز غذا درست میکردم میخواستم از پله ها برم پایین که چشمم به دوتا اتاقای کنار اتاقم افتاد در اتاق سفید رو باز کردم و دیدم یونجی خوابه. یه نیشخند زدم الان وقتش بود که جبران کنم، سریع از پله ها رفتم پایین که جلوی در تهیونگ و شوگا و جونگ کوک رو دیدم
٪سلام کجا با این عجله؟
+سلام یه پارچ اب یخ میخواستم
☆بیا من بهت میدم
با شوگا رفتم توی اشپز خونه و پارچ اب رو بهم داد
☆حالا برای چی میخوای؟
+اممم یونجی تشنه بود
☆اها خوبه که هوای همدیگه رو دارین
+بعله چه جورم(قراره معنی کارما رو بهش بفهمونم)
ویو کیونگ
از خواب بیدار شدم به سمت اتاق هوان رفتم در و باز کردم ول توی اتاقش نبود با خودم گفتم شاید رفته پایین رفتم توی اتاق یونجی، هنوز خواب بود منم خسته بودم از اونجایی که تخت های هراتاق دو نفره بودن رفتم و کنار یونجی خوابیدم
ویو هوان
از پله ها رفتم بالا و رفتم توی اتاق یونجی که دیدم کبونگ هم کنار یونجی خوابه، ایول حالا با یه تیر دو نشون میزنم رفتم روبه روی تخت و بایه حرکت نصف اب پارچ رو روی اونا خالی کردم، هر دوتاشون مثل روح دیده ها بیدار شدن و یونجی با عصبانیت داد زد
*هوااااانننن(عصبانی)
یونجی بلند شد و کیونگ هم پشت سر یونجی دنبالم دوید جیغ زدم و از پله ها دویدم پایین که دیدم شوگا و تهیونگ و جونگ کوک میخوان از پله ها بیان بالا ترسیده بودم چون یونجی وقتی عصبانی میشه خیلی ترسناک میشه پس پریدم توی بغل جونگ کوک و اونم منو گرفت، با یه نگاه مظلوم بهش گفتم
+تروخدا نزار منو بزنه(نگاه مظلوم)
_باش ببینم چی میشه(شوکه)
ویو جونگ کوک
میخواستیم با شوگا و تهیونگ بریم بالا که یه دفعه هوان با سرعت و ترسیده پرید توی بغلم و ازم کمک خواست که یه دفعه یونجی عصبانی اومد پایین و کیونگ هم پشت سرش اومد پایین
*هوان میکشمت(عصبانی)
+خب ببخشید میخواستم جبران کار توی ماشینتون رو بکنم
÷یونجی ولش کن
_اره حالا این بدبخت یه کاری کرده دیگه
+(نگاه پوکر به کوک)
*هعی باشه ولی فقط همین یه بار دفعه بعد میکشمت
+وایی مرسی
*خواهش میکنم(یونجی و هوان همدیگه رو بغل کردن)
_ وات د فاخ؟! اینا همین الان نمیخواستن همو بکشن؟
☆دیگه دعوا بسه لطفا برو غذا درست کن هوان...
موهامو جلوی ایینه شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون تا برم پایین و غذا درست کنم. دست پخت من عالیه بعضی موقع ها توی یتیم خونت من کمک اشپز غذا درست میکردم میخواستم از پله ها برم پایین که چشمم به دوتا اتاقای کنار اتاقم افتاد در اتاق سفید رو باز کردم و دیدم یونجی خوابه. یه نیشخند زدم الان وقتش بود که جبران کنم، سریع از پله ها رفتم پایین که جلوی در تهیونگ و شوگا و جونگ کوک رو دیدم
٪سلام کجا با این عجله؟
+سلام یه پارچ اب یخ میخواستم
☆بیا من بهت میدم
با شوگا رفتم توی اشپز خونه و پارچ اب رو بهم داد
☆حالا برای چی میخوای؟
+اممم یونجی تشنه بود
☆اها خوبه که هوای همدیگه رو دارین
+بعله چه جورم(قراره معنی کارما رو بهش بفهمونم)
ویو کیونگ
از خواب بیدار شدم به سمت اتاق هوان رفتم در و باز کردم ول توی اتاقش نبود با خودم گفتم شاید رفته پایین رفتم توی اتاق یونجی، هنوز خواب بود منم خسته بودم از اونجایی که تخت های هراتاق دو نفره بودن رفتم و کنار یونجی خوابیدم
ویو هوان
از پله ها رفتم بالا و رفتم توی اتاق یونجی که دیدم کبونگ هم کنار یونجی خوابه، ایول حالا با یه تیر دو نشون میزنم رفتم روبه روی تخت و بایه حرکت نصف اب پارچ رو روی اونا خالی کردم، هر دوتاشون مثل روح دیده ها بیدار شدن و یونجی با عصبانیت داد زد
*هوااااانننن(عصبانی)
یونجی بلند شد و کیونگ هم پشت سر یونجی دنبالم دوید جیغ زدم و از پله ها دویدم پایین که دیدم شوگا و تهیونگ و جونگ کوک میخوان از پله ها بیان بالا ترسیده بودم چون یونجی وقتی عصبانی میشه خیلی ترسناک میشه پس پریدم توی بغل جونگ کوک و اونم منو گرفت، با یه نگاه مظلوم بهش گفتم
+تروخدا نزار منو بزنه(نگاه مظلوم)
_باش ببینم چی میشه(شوکه)
ویو جونگ کوک
میخواستیم با شوگا و تهیونگ بریم بالا که یه دفعه هوان با سرعت و ترسیده پرید توی بغلم و ازم کمک خواست که یه دفعه یونجی عصبانی اومد پایین و کیونگ هم پشت سرش اومد پایین
*هوان میکشمت(عصبانی)
+خب ببخشید میخواستم جبران کار توی ماشینتون رو بکنم
÷یونجی ولش کن
_اره حالا این بدبخت یه کاری کرده دیگه
+(نگاه پوکر به کوک)
*هعی باشه ولی فقط همین یه بار دفعه بعد میکشمت
+وایی مرسی
*خواهش میکنم(یونجی و هوان همدیگه رو بغل کردن)
_ وات د فاخ؟! اینا همین الان نمیخواستن همو بکشن؟
☆دیگه دعوا بسه لطفا برو غذا درست کن هوان...
۸.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.