part 25🪶🌕
نقاب نقره « میدونی توی آسمونا دنبالت میگشتم پرنسس؟ سالهاست منتظر این لحظه ام! بیارینش
بورام « در کمال تعجب تمام افراد حاضر در اتاق حتی تکونم نخوردن! نقاب نقره ای با تعجب به افرادش و بعد به تهیونگ نگاه کرد! خنده جنون آمیزی کرد و گفت
نقاب نقره ای « پس بالاخره زهر خودتو ریختی نه؟
تهیونگ « سالهاست منتظرم تقاص خون هایی که ریختی پس بدی!
نقاب نقره ای « میدونی قبل از اینکه نابود بشم تو رو هم نابود میکنم؟
بورام « توی یه چشم به هم زدن اسلحه اش رو در اورد و قلب تهیونگ رو نشونه گرفت! حالا همه مسلح شده بودن و آماده شلیک....
تهیونگ « هانول و لیثن رو نمیبینم! کجان؟
_خب... خب راستش
*صدای آژیر پلیس
تهیونگ « میکشمت هانول!
نقاب نقره ای « پلیس؟
یونگی « فراموش کردی تهیونگ عضو این خانواده اس؟
تهیونگ « هیونگ
بورام « یونگی *با ذوق...
نقاب نقره ای « چه نمایش مسخره ای! خیلی خب حالا که همتون اینجایین میتونم بهتون حق انتخاب بدم! تهیونگ رو بکشم یا بورام؟
نامجون « پرونده تو همین الانم سنگین هست! پس بهتره سنگین ترش نکنی!
هانول « به به پیر مرد اعظم.... میدونی تهدید با اسلحه ای که خالیه اصلا چیز خوبی نیست
نقاب نقره ای « چی؟؟؟
تهیونگ « *خنده.... این دفعه طعمه بدی رو انتخاب کردی رئیس بزرگ!
هانول « یادته گفته بودم اگه تمام قدرت دنیا رو بدست بگیری بازم ضعیفی! تو خانواده ای نداری.... بویی از محبت نداری و افراد دور و برت خیلی راحت ترکت میکنن! درست مثل الان.... اما من هیچکدوم از کارایی که کردی فراموش نکردم! یادم نرفته چطور پدر و مادرم رو کشتی ، یادم نرفته چطور منو از تنها بردارم جدا کردی و چطور عشقم رو کشتی..... به غیر از اینا دوستام رو آزار دادی و باعث گریه اشون شدی!
نقاب نقره ای « احساسات ؟ فقط باعث میشه نقطه ضعف داشته باشی
تهیونگ « خیلی خب زیادی حرف زدی! وصیتی نداری؟
نامجون « تهیونگ! قرار نیست اونو بکشیم
تهیونگ « خیلی خب پس سریع تمومش کنید!
بورام « میشه برم پیش یونگی؟
تهیونگ « برو اما مراقب باش
بورام « باشه *با ذوق .... قدمی به جلو برداشتم که نقاب نقره ای گفت
نقاب نقره ای « حداقل باید کار ناتمومم رو تمامم کنم نه؟
تهیونگ « چی؟
نقاب نقره ای « این بچه چیزای زیادی دیده
یونگی « فکر آسیب زدن به بورام رو از سرت بیرون کن!
نقاب نقره ای « یه قدم دیگه برداری مطمئن باش همشون رو به عزات میشونم بچه!
بورام « یه اسلحه دیگه؟
نقاب نقره ای « اره بچه جون! فکر کردین به همین راحتی زمین میخورم؟
تهیونگ « حتما باید نفس هات رو قطع کنم ؟ تمومش کن
👐فردا شب احتمالا پارت های آخرش رو بزارم
بورام « در کمال تعجب تمام افراد حاضر در اتاق حتی تکونم نخوردن! نقاب نقره ای با تعجب به افرادش و بعد به تهیونگ نگاه کرد! خنده جنون آمیزی کرد و گفت
نقاب نقره ای « پس بالاخره زهر خودتو ریختی نه؟
تهیونگ « سالهاست منتظرم تقاص خون هایی که ریختی پس بدی!
نقاب نقره ای « میدونی قبل از اینکه نابود بشم تو رو هم نابود میکنم؟
بورام « توی یه چشم به هم زدن اسلحه اش رو در اورد و قلب تهیونگ رو نشونه گرفت! حالا همه مسلح شده بودن و آماده شلیک....
تهیونگ « هانول و لیثن رو نمیبینم! کجان؟
_خب... خب راستش
*صدای آژیر پلیس
تهیونگ « میکشمت هانول!
نقاب نقره ای « پلیس؟
یونگی « فراموش کردی تهیونگ عضو این خانواده اس؟
تهیونگ « هیونگ
بورام « یونگی *با ذوق...
نقاب نقره ای « چه نمایش مسخره ای! خیلی خب حالا که همتون اینجایین میتونم بهتون حق انتخاب بدم! تهیونگ رو بکشم یا بورام؟
نامجون « پرونده تو همین الانم سنگین هست! پس بهتره سنگین ترش نکنی!
هانول « به به پیر مرد اعظم.... میدونی تهدید با اسلحه ای که خالیه اصلا چیز خوبی نیست
نقاب نقره ای « چی؟؟؟
تهیونگ « *خنده.... این دفعه طعمه بدی رو انتخاب کردی رئیس بزرگ!
هانول « یادته گفته بودم اگه تمام قدرت دنیا رو بدست بگیری بازم ضعیفی! تو خانواده ای نداری.... بویی از محبت نداری و افراد دور و برت خیلی راحت ترکت میکنن! درست مثل الان.... اما من هیچکدوم از کارایی که کردی فراموش نکردم! یادم نرفته چطور پدر و مادرم رو کشتی ، یادم نرفته چطور منو از تنها بردارم جدا کردی و چطور عشقم رو کشتی..... به غیر از اینا دوستام رو آزار دادی و باعث گریه اشون شدی!
نقاب نقره ای « احساسات ؟ فقط باعث میشه نقطه ضعف داشته باشی
تهیونگ « خیلی خب زیادی حرف زدی! وصیتی نداری؟
نامجون « تهیونگ! قرار نیست اونو بکشیم
تهیونگ « خیلی خب پس سریع تمومش کنید!
بورام « میشه برم پیش یونگی؟
تهیونگ « برو اما مراقب باش
بورام « باشه *با ذوق .... قدمی به جلو برداشتم که نقاب نقره ای گفت
نقاب نقره ای « حداقل باید کار ناتمومم رو تمامم کنم نه؟
تهیونگ « چی؟
نقاب نقره ای « این بچه چیزای زیادی دیده
یونگی « فکر آسیب زدن به بورام رو از سرت بیرون کن!
نقاب نقره ای « یه قدم دیگه برداری مطمئن باش همشون رو به عزات میشونم بچه!
بورام « یه اسلحه دیگه؟
نقاب نقره ای « اره بچه جون! فکر کردین به همین راحتی زمین میخورم؟
تهیونگ « حتما باید نفس هات رو قطع کنم ؟ تمومش کن
👐فردا شب احتمالا پارت های آخرش رو بزارم
۷۱.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.