P5
لیسا : بیخشید سرورم ..( طرف پایین بود و رفتم هع فکر کردین میتونین از دست من در برین ها پدرتون رو در میاروم پوز خنده توی دلش )
- سوهی یونگی میشه برید من چند دقیقه دیگ میام
یونگی : مرسی سرورم از حمایتون ( رفتم )
! ( سریع دیدم که اوضاع بده از سالن رفتم بیرون )
- چرا بهم نگفتی ( سرم پایین بود )
+ چیو؟
- که پادشاهی
+ لازم نبود پزش رو بدم ( جونگ کوک فقط نگاهم میکرد منم از قدرت ذهن خونی استفاده کردم )
ذهن جونگ کوک ( واییی.. خدا چی کار کنم ؟ من دوسش دارم الان که پادشاه کار سخت تره اصلن چه طوری همسرش یه پسر باشه فاک .. به این زندگی )
+ ( قهقه زدم ) بچه تو منو دوست داری ؟
- لعنت بهت ..این چه کاریه؟
+ یکم ذهنت رو خوندم تا تکلیفم روشن بشه ( چشمکی زدم و دستمو پشت گردنش گذاشتم و محکم لباشو میک زدم بعد از یه بوس طولانی به نفس نفس افتادیم و و پیشنمیم رو بهش چسبوندم
- تو… دوستم داری ؟
+ دوست دارم بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی .
- ما نمیتونیم با هم باشیم .
*+ چرا فکر میکنی نمیتونیم ؟
- بخاطره این که تو پادشاهی و باید کسی همسرت بشه که بچه دار بشه
+ هیس .. نگران نباش .. خودم حاملت میکنم …
- نه.. نمیتونی این … یه پیوند اشتباه .. یه پیوند ممنوعه
+ جونگ کوک من گفتم میتونم حلش کنم .. تو میتونی حامله بشی میفهمی …
- باش هر جور خودت میخوای …( از اونجا رفتم سمت جنگل من چطور خودم نمیفهمیم عاشقش شدم ..رفتم سمت برکه تاج و شنل دیدم بوی تهیونگ رو میداد پز پادشاه بودمش رو نداد گریم گرفت و هق هق میکردم شنل رو روم انداختم و خوابم برد )
- ( با صدای یه مرد بلند شدم )
مرده : شاهزاده اینجا چرا خوابین ..؟؟؟
- چی چی میگی شاهزاده ..
مرده : بیاین حالشون خوب نیست بیاین بمرمش
- ( زیر بغلم رو گرفتن و بردن روی اسب ) ولم کنید .. دیونه ها .. ( تا ده دقیقه آنقدر غر غر کردم که خسته شدم و روی اسب ولو شدم )
ادامه دارد
-
- سوهی یونگی میشه برید من چند دقیقه دیگ میام
یونگی : مرسی سرورم از حمایتون ( رفتم )
! ( سریع دیدم که اوضاع بده از سالن رفتم بیرون )
- چرا بهم نگفتی ( سرم پایین بود )
+ چیو؟
- که پادشاهی
+ لازم نبود پزش رو بدم ( جونگ کوک فقط نگاهم میکرد منم از قدرت ذهن خونی استفاده کردم )
ذهن جونگ کوک ( واییی.. خدا چی کار کنم ؟ من دوسش دارم الان که پادشاه کار سخت تره اصلن چه طوری همسرش یه پسر باشه فاک .. به این زندگی )
+ ( قهقه زدم ) بچه تو منو دوست داری ؟
- لعنت بهت ..این چه کاریه؟
+ یکم ذهنت رو خوندم تا تکلیفم روشن بشه ( چشمکی زدم و دستمو پشت گردنش گذاشتم و محکم لباشو میک زدم بعد از یه بوس طولانی به نفس نفس افتادیم و و پیشنمیم رو بهش چسبوندم
- تو… دوستم داری ؟
+ دوست دارم بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی .
- ما نمیتونیم با هم باشیم .
*+ چرا فکر میکنی نمیتونیم ؟
- بخاطره این که تو پادشاهی و باید کسی همسرت بشه که بچه دار بشه
+ هیس .. نگران نباش .. خودم حاملت میکنم …
- نه.. نمیتونی این … یه پیوند اشتباه .. یه پیوند ممنوعه
+ جونگ کوک من گفتم میتونم حلش کنم .. تو میتونی حامله بشی میفهمی …
- باش هر جور خودت میخوای …( از اونجا رفتم سمت جنگل من چطور خودم نمیفهمیم عاشقش شدم ..رفتم سمت برکه تاج و شنل دیدم بوی تهیونگ رو میداد پز پادشاه بودمش رو نداد گریم گرفت و هق هق میکردم شنل رو روم انداختم و خوابم برد )
- ( با صدای یه مرد بلند شدم )
مرده : شاهزاده اینجا چرا خوابین ..؟؟؟
- چی چی میگی شاهزاده ..
مرده : بیاین حالشون خوب نیست بیاین بمرمش
- ( زیر بغلم رو گرفتن و بردن روی اسب ) ولم کنید .. دیونه ها .. ( تا ده دقیقه آنقدر غر غر کردم که خسته شدم و روی اسب ولو شدم )
ادامه دارد
-
۷۵۵
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.