ازدواج اجباری پارت5
.........
روز بعد
.............ا.ت
ا.ت:(خانم جیون به مادرم خبر داده بود که برم خونه اونها تا لباس عروس هارو امتحان کنم لباس سیاهمو دوشیدم موهام رو ازاد گزاشتم و ارایش ظریف کردم رفتم پایین قرار بود جیمین منو ببره تو ماشین منتظر بود رفتم سوار شدم
ا.ت: سلام
جیمین:خوشگل شدی بریم
ا.ت:اوهوم
بعد نیم ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدیم خانم جئون یا همون مادر شوهر عزیزم جلو در با چند تا زن دیگه که فک کنم دوتاشون عمه و بقیه زن پسرای خانوادن رفتیم جلو بهمون خوشامد گفتن اما انگار یکی از عمه ها و یکی از اون زن ها که نمیشناختم بایه اخم بد نگاهم میکردن توجه نکردم با مادر شوهر عزیزم رفتیم داخل بعد نشستن و کلی خوشامد گویی
خ.جئون:دختر خوشگلم من برات چند تا لباس عروس انتخاب کردم اما گفتم خودتم بیایی تنت کنی ببینیم اندازس
ا.ت:بله ممنونم خانم جئون
خ.جئون:دخترم دیگه به من بگو مادر تودیگه دختر منی
ا.ت:اه بله ببخشید مادر
خ.جئون:اشکال نداره حالا پاشو عزیزم
ا.ت:چشم(رفتم لباس عروس ها رو امتحان می کردم هر کدوم یه نظر میدان که دوست داشتم کله شون رو بکنم که در اخر خودم مجبوراً یکی رو انتخاب کردم و بعد یکم نشستن دیگه پاشدم که بریم رفتم حیاط دیدم جیمین و اون پسرا که تازه اسم هاشون رو یاد گرفته بودم و شوهر عزیزم که تاحالا یه بارم باهش حرف نزدم بجز اون شب که فقط سلام کردم بهشون نزدیک شدم خواستم نادیدشون بگیرم )
ا.ت:جیمین بریم دیگه
جیمین:با....(حرفش روقطع کردن)
نامجون:سلام زن داداش
ا.ت:(لعنتی)اه سلام(لبخند)
تهیونگ:ببخشید زن داداش اون روز نزاشتیم جونگکوک بیاد راستش بهش نیاز داشتیم برا کارا اومید وارم مارو ببخشی(با لبخند گرمی حرف زد)
ا.ت:برادر تون خودش زبون نداره که حرفی که باید اون بگه رو شما میگید(یک دفعه اومد سمتم و تو یه قدمی من ایستاد و صورتش مماس صورتم بود )
جونگکوک:هی کوچولو ساکت باش دختره پرو بی ادب بهت چیزی نمیگم پرو نشو وگرنه میدونم باهات چیکار کنم (سکوت بود همه با تعجب بهشون نگاه می کردن اما ا.ت با اینکه ترسید به روش نیاورد)
ا.ت:همسر خوشتیپم داری تهدیدم میکنی چرا عصبی میشی فقط میخواستم صدات رو بشنوم تا مطمئن شم که صداتم مثل خودت جذابه(با ناز حرف می زدم که دهن همه از شک باز بود و بعد یه لبخد از خود راضی زدم ولی جونگکوک ساکت داشت با اخم نگاهم می کرد که در حالی که داشتم به چشماش نگاه می کردم بر گشتم سمت جیمین)
ا.ت:من میخوام بر گردم بریم
جیمین:ا...اره....
روز بعد
.............ا.ت
ا.ت:(خانم جیون به مادرم خبر داده بود که برم خونه اونها تا لباس عروس هارو امتحان کنم لباس سیاهمو دوشیدم موهام رو ازاد گزاشتم و ارایش ظریف کردم رفتم پایین قرار بود جیمین منو ببره تو ماشین منتظر بود رفتم سوار شدم
ا.ت: سلام
جیمین:خوشگل شدی بریم
ا.ت:اوهوم
بعد نیم ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدیم خانم جئون یا همون مادر شوهر عزیزم جلو در با چند تا زن دیگه که فک کنم دوتاشون عمه و بقیه زن پسرای خانوادن رفتیم جلو بهمون خوشامد گفتن اما انگار یکی از عمه ها و یکی از اون زن ها که نمیشناختم بایه اخم بد نگاهم میکردن توجه نکردم با مادر شوهر عزیزم رفتیم داخل بعد نشستن و کلی خوشامد گویی
خ.جئون:دختر خوشگلم من برات چند تا لباس عروس انتخاب کردم اما گفتم خودتم بیایی تنت کنی ببینیم اندازس
ا.ت:بله ممنونم خانم جئون
خ.جئون:دخترم دیگه به من بگو مادر تودیگه دختر منی
ا.ت:اه بله ببخشید مادر
خ.جئون:اشکال نداره حالا پاشو عزیزم
ا.ت:چشم(رفتم لباس عروس ها رو امتحان می کردم هر کدوم یه نظر میدان که دوست داشتم کله شون رو بکنم که در اخر خودم مجبوراً یکی رو انتخاب کردم و بعد یکم نشستن دیگه پاشدم که بریم رفتم حیاط دیدم جیمین و اون پسرا که تازه اسم هاشون رو یاد گرفته بودم و شوهر عزیزم که تاحالا یه بارم باهش حرف نزدم بجز اون شب که فقط سلام کردم بهشون نزدیک شدم خواستم نادیدشون بگیرم )
ا.ت:جیمین بریم دیگه
جیمین:با....(حرفش روقطع کردن)
نامجون:سلام زن داداش
ا.ت:(لعنتی)اه سلام(لبخند)
تهیونگ:ببخشید زن داداش اون روز نزاشتیم جونگکوک بیاد راستش بهش نیاز داشتیم برا کارا اومید وارم مارو ببخشی(با لبخند گرمی حرف زد)
ا.ت:برادر تون خودش زبون نداره که حرفی که باید اون بگه رو شما میگید(یک دفعه اومد سمتم و تو یه قدمی من ایستاد و صورتش مماس صورتم بود )
جونگکوک:هی کوچولو ساکت باش دختره پرو بی ادب بهت چیزی نمیگم پرو نشو وگرنه میدونم باهات چیکار کنم (سکوت بود همه با تعجب بهشون نگاه می کردن اما ا.ت با اینکه ترسید به روش نیاورد)
ا.ت:همسر خوشتیپم داری تهدیدم میکنی چرا عصبی میشی فقط میخواستم صدات رو بشنوم تا مطمئن شم که صداتم مثل خودت جذابه(با ناز حرف می زدم که دهن همه از شک باز بود و بعد یه لبخد از خود راضی زدم ولی جونگکوک ساکت داشت با اخم نگاهم می کرد که در حالی که داشتم به چشماش نگاه می کردم بر گشتم سمت جیمین)
ا.ت:من میخوام بر گردم بریم
جیمین:ا...اره....
۳۲.۱k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.