love from hate
پارت ۵
ویو هان
لینو رو میدیدم که داره همینجوری میره..اون..اون بوسه برای چی بود؟
هان: لی-لینو..
توجهی به من نکرد و به راهش ادامه داد.
ویو لینو
کار احمقانه ای بود..ولی مهم نیست ، من الان انجامش دادم و خیلی هم راضیم( با پوزخند )
داشتم تو راهرو راه میرفتم که دیدم چند نفر یک جا جمع شدن. وای نه باز اون قلدرا..چند بار باید بهشون بگم؟
به سمتشون رفتم و با داد گفتم
لینو: هوی! مگه انروز صبح بهتون اخطا-
با دیدن اون فردی که داشتن اذیت میکردنش ، شوکه شدم. خشم همه جام رو فرا گرفته لود و الان تنها چیزی که بهش فکر میکردم کشتشون بود.
دستم رو ردی شونه یکی هز اونها گذاشتم و نزدیک گوشش شدم. با صدایی ترسناک و عصبانی پشت گوشش گفتم
لینو: خوب میدونی اون کسی که الان داری کتکش میزنی و مسخره اش میکنی کیه؟
پسر ، ترسید و کمی لرزید.
پسر: خب..یه بیچاره بدبخت ترسو..
لینو: اوه اشتباه گفتی..اون فرد برادر منه جناب..
پسر ، چشمام گرد شد و ترسش بیشتر شد.
پسر: برا-برادر شما؟
لینو مشتی به پسر زد که باعث شد روی زمین بیوفته. با نگاهی سرد به بقیشون فهموند که از اینجا برن وگرنه اتفاق خوبی براشون نمیوفته. همه اونها با ترس و لرز ای اونجا فرار کردن.
کنار فلیکس زانو زدم.
ویو فلیکس
دوباره نه..دوباره نه..خواهش میکنم. از ترس نمیتونستم هیچی بگم و فقط میلرزیدم. دوباره..دوباره اون قلدریا..اون اذیتا شروع شد..نمیخوام..نمیخوام. اشکام شروع به ریختن کردن. سرم رو پایین گرفتم و تو خودم جمع شدم. همینطوری داشتن تحقیرم میکردن..که یه صدای آشنا شنیدم. اون..لینو بود؟
لینو: هوی! مگه انروز صبح بهتون اخطا-
با دید من شوکه شد. چهره اش تغییر کرد و با چشمای پر از خون و خشم به اونها نگاه میکرد. زیر لب پشت گوش یکی از اونها چیزی گفت که باعث شد همشون بترسن. سپس، مشتی به صورت یکی از اونا زد ، که این کارش باعث شد که همه اونها از اونجا فرار کنن. کنار من زانو زد و بهم نزدیک تر شد. موهام رو نوازش کرد.
لینو: هی رفیق..خوبی؟
با دستاش اشکام رو پاک کرد و بعد محکم بغلم کرد و نوازشم میکرد.
لینو: هی..تموم شد باشه؟ دیگه حتی از نیم متری تو هم رد نمیشن باشه؟
فلیکس: با-باشه.
لرزشم تقریبا قطع شد و اشکام بند اومدن. لینو ، من رو از بغلش بیرون اورد و با لبخند نگاهم کرد.
لینو: این شد حالا..
ادامش کامنت
ویو هان
لینو رو میدیدم که داره همینجوری میره..اون..اون بوسه برای چی بود؟
هان: لی-لینو..
توجهی به من نکرد و به راهش ادامه داد.
ویو لینو
کار احمقانه ای بود..ولی مهم نیست ، من الان انجامش دادم و خیلی هم راضیم( با پوزخند )
داشتم تو راهرو راه میرفتم که دیدم چند نفر یک جا جمع شدن. وای نه باز اون قلدرا..چند بار باید بهشون بگم؟
به سمتشون رفتم و با داد گفتم
لینو: هوی! مگه انروز صبح بهتون اخطا-
با دیدن اون فردی که داشتن اذیت میکردنش ، شوکه شدم. خشم همه جام رو فرا گرفته لود و الان تنها چیزی که بهش فکر میکردم کشتشون بود.
دستم رو ردی شونه یکی هز اونها گذاشتم و نزدیک گوشش شدم. با صدایی ترسناک و عصبانی پشت گوشش گفتم
لینو: خوب میدونی اون کسی که الان داری کتکش میزنی و مسخره اش میکنی کیه؟
پسر ، ترسید و کمی لرزید.
پسر: خب..یه بیچاره بدبخت ترسو..
لینو: اوه اشتباه گفتی..اون فرد برادر منه جناب..
پسر ، چشمام گرد شد و ترسش بیشتر شد.
پسر: برا-برادر شما؟
لینو مشتی به پسر زد که باعث شد روی زمین بیوفته. با نگاهی سرد به بقیشون فهموند که از اینجا برن وگرنه اتفاق خوبی براشون نمیوفته. همه اونها با ترس و لرز ای اونجا فرار کردن.
کنار فلیکس زانو زدم.
ویو فلیکس
دوباره نه..دوباره نه..خواهش میکنم. از ترس نمیتونستم هیچی بگم و فقط میلرزیدم. دوباره..دوباره اون قلدریا..اون اذیتا شروع شد..نمیخوام..نمیخوام. اشکام شروع به ریختن کردن. سرم رو پایین گرفتم و تو خودم جمع شدم. همینطوری داشتن تحقیرم میکردن..که یه صدای آشنا شنیدم. اون..لینو بود؟
لینو: هوی! مگه انروز صبح بهتون اخطا-
با دید من شوکه شد. چهره اش تغییر کرد و با چشمای پر از خون و خشم به اونها نگاه میکرد. زیر لب پشت گوش یکی از اونها چیزی گفت که باعث شد همشون بترسن. سپس، مشتی به صورت یکی از اونا زد ، که این کارش باعث شد که همه اونها از اونجا فرار کنن. کنار من زانو زد و بهم نزدیک تر شد. موهام رو نوازش کرد.
لینو: هی رفیق..خوبی؟
با دستاش اشکام رو پاک کرد و بعد محکم بغلم کرد و نوازشم میکرد.
لینو: هی..تموم شد باشه؟ دیگه حتی از نیم متری تو هم رد نمیشن باشه؟
فلیکس: با-باشه.
لرزشم تقریبا قطع شد و اشکام بند اومدن. لینو ، من رو از بغلش بیرون اورد و با لبخند نگاهم کرد.
لینو: این شد حالا..
ادامش کامنت
۱۴.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.