torture
#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#جان_فدا#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#بلک_پینک#آزادی#موکبانگ#کره#باحال#بی_تی_اس#آنباکسینگ#فوداسمر#اسلایم#دی_او#نامجون#جین#شوگا#جی_هوب#جیمین#عاشقانه#عشق#جان_فدا#نیکا_ساکرمی#مهسا_امینی#مادر#تنهایی#افسردگی#غمگین#شاد#اسلوموشن#کارما#سپهر_خلسه#رضا_پیشرو#امیر_تتلو
torture
Part ⁹
میدونستم که پسره نمیتونه راه بره برای همین از سو هی خاستم بیارتش توی ماشین.
به پیروی ازون آدرسی که بهم داده بودن به راه افتادم و وقتی رسیدم به هیون بین گفتم
-خوب گوشیتو باز کن ببین چی میگم،الان میری جلوی در اون عمارت و وقتی درارو باز کردن دکمه ی قرمز روی این بی سیم رو فشار میدی تا ما بیایم داخل،به محض اینکه فشارش بدی بی سیم من هم به صدا در میاد و هیچ مشکل فنی نداره که اشتباهه کار کنه،پس حواستو جمع کن.
ضمنن خواهرت الان زیر تیغه و هر قدم اشتباهی که برداری تیغ رکی گردنش میشینه و باید تا آخر عمرت حسرت بخوری ای کاش درست کارتو انجام میدادی تا خواهرت کنارت بود.متوجه ای
با اکراه سری تکون داد و کشون کشون خودشو سمت در عمارت کشید.
به افراد باند زنگ زده بودم تا بیان حدودن هشت تا از کار بلدا بودن و با من و سو هی میشدیم ده نفر و مطمئن بودم میتونیم یونا رو نجات بدیم
توی افکارم غرق شده بودم که با صدای زنگ بی سیم به خودم اومدم.همه رسیده بودن.از جونگ کی و دونگ ووک هم خاسته بودم باجی وو بیان تا اگه اشتباهی از داداشش سر زد حداقل یچیزی برای تهدیدش داشته باشم
torture
Part ⁹
میدونستم که پسره نمیتونه راه بره برای همین از سو هی خاستم بیارتش توی ماشین.
به پیروی ازون آدرسی که بهم داده بودن به راه افتادم و وقتی رسیدم به هیون بین گفتم
-خوب گوشیتو باز کن ببین چی میگم،الان میری جلوی در اون عمارت و وقتی درارو باز کردن دکمه ی قرمز روی این بی سیم رو فشار میدی تا ما بیایم داخل،به محض اینکه فشارش بدی بی سیم من هم به صدا در میاد و هیچ مشکل فنی نداره که اشتباهه کار کنه،پس حواستو جمع کن.
ضمنن خواهرت الان زیر تیغه و هر قدم اشتباهی که برداری تیغ رکی گردنش میشینه و باید تا آخر عمرت حسرت بخوری ای کاش درست کارتو انجام میدادی تا خواهرت کنارت بود.متوجه ای
با اکراه سری تکون داد و کشون کشون خودشو سمت در عمارت کشید.
به افراد باند زنگ زده بودم تا بیان حدودن هشت تا از کار بلدا بودن و با من و سو هی میشدیم ده نفر و مطمئن بودم میتونیم یونا رو نجات بدیم
توی افکارم غرق شده بودم که با صدای زنگ بی سیم به خودم اومدم.همه رسیده بودن.از جونگ کی و دونگ ووک هم خاسته بودم باجی وو بیان تا اگه اشتباهی از داداشش سر زد حداقل یچیزی برای تهدیدش داشته باشم
۱۹.۱k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.