خونه جدید مبارک. فصل دوم پارت 10 (جهت جبران قول های الکی)
وارد خونه که شدیم از ترس نفسم قطع شد
خونه مثل خلأ جهنم بود
همه چیز سیاه بود
هیچ چیزی نبود
نه مبل های قدیمی گوگولی با جای ناخن های تهیونگ
نه چراغ هایی که جونگکوک جین رو ازش آویزون می کرد
هیچکس نبود
سیاهی مثل آب دریا از مرز در بیرون میومد و به عقب و جلو موج بر میداشت
وقتی سیاهی به پاهام برخورد کرد
پام رفت داخل یه مایعی
زیر پام رو نگاه کردم خون بود
یه خون خیلی تیره
خون مثل یه پلی نازک تا جای غیر قابل دیدی از میان اون خلأ سیاه رد شده بود
_:ا/ت خوبی؟
از اون حالت ترسیده بیرون اومدم و تازه یادم اومد که جیمین کنارم وایستاده
_:ترسیدی جوجه کوچولو؟
+:چه بلایی سر خونه اومده؟ بقیه چی شدن؟
_:اییی.. یادم رفت بهت بگم
امروز تولد اکوتاواست
+:اون کیه جیمین؟
_: اون یکی از پادشاه های سابق ژاپنه که کسی از وجودش خبر نداره و به خونخواری معروفه
و سیل خون هایی که راه انداخت از چنگیز خوان فرا تر بود و توی دنیا هرکی کوچیکترین چیزی راجبش می فهمید با نیزه مغزش سوراخ می شد و خونی که ازش میریخت رو میدادن بهش تا بخوره و موفق شده بدون رویا زنده بمونه و به جاش از روح آدما تغدیه می کنه
و اینقدر قدرتمنده که زمان دعوای زنش توی مسافرت باعث نابودی و ناپدید شدن آتلانتیس شد
چشماش رو چرخوند و با بیحوصلگی گفت: و البته جد جد جد جد جد من
اصلا حوصله دیدنش رو ندارم ولی چاره ای نیست
امیدوارم بعد دیدن تو تیکه تیکه ام نکنه بنداز جلو مرغا
+: آهان حالا این اکوتاوا جان الان چیکار داره؟
_: هیچی می خواد بریم دیدنش
+: جیمین جان من سکته می زنم
_:نترس چیزیت نمیشه
حالا دستم رو بگیر چون باید از این پل رد شیم و چون تو قدرتی نداری پل برای تو جواب نمیده و زارت عین خر پرت میشی پایین اگر ازش بیوفتی پایین صاف میوفتی تو جهنم و من اصلا حال ندارم برم اونجا و با کلی فامیل سلام علیک کنم و به جک های بی مزه شوهر خالم گوش بدم و گرما زده بشم
+:چرا فامیلای تو جهنمن؟
_:اونجا یه پنت هوس بزرگ داریم که اندازه یه شهرکه
حالا بعدا یه بار می برمت
+: جیمین من خیلی می ترسم برم اونجا
_:چیزی نیست ا/ت
دستاش رو گرفتم و جیمین به سمت پل آروم قدم برداشت و حلقه های قرمز رنگ خون دور قدم هاش ایجاد شد اون به سمت جلو حرکت کرد و منم دنبالش عین جوجه اردک افتادم
از قدم هام خیلی می ترسیدم وچون پل خیلی کوچیک بود و خون ها خیلی لغزنده بودن
چند دقیقه همینطور ادامه دادیم
خیلی پل طولانی بود و من اصلا نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم زیاد
ولی جیمین خیلی راحت روش راه می رفت انگار نه انگار
و گرفتن دستش خیلی بهم کمک می کرد نیوفتم و همش حواسش بهم بود
+: جیمین چقدر دیگه مونده؟
_:حدود ۲۰ دقیقه دیگه
یهو به پام گیر کرد تعادلم بهم خورد به پاش و دستش رو ول کردم
خونه مثل خلأ جهنم بود
همه چیز سیاه بود
هیچ چیزی نبود
نه مبل های قدیمی گوگولی با جای ناخن های تهیونگ
نه چراغ هایی که جونگکوک جین رو ازش آویزون می کرد
هیچکس نبود
سیاهی مثل آب دریا از مرز در بیرون میومد و به عقب و جلو موج بر میداشت
وقتی سیاهی به پاهام برخورد کرد
پام رفت داخل یه مایعی
زیر پام رو نگاه کردم خون بود
یه خون خیلی تیره
خون مثل یه پلی نازک تا جای غیر قابل دیدی از میان اون خلأ سیاه رد شده بود
_:ا/ت خوبی؟
از اون حالت ترسیده بیرون اومدم و تازه یادم اومد که جیمین کنارم وایستاده
_:ترسیدی جوجه کوچولو؟
+:چه بلایی سر خونه اومده؟ بقیه چی شدن؟
_:اییی.. یادم رفت بهت بگم
امروز تولد اکوتاواست
+:اون کیه جیمین؟
_: اون یکی از پادشاه های سابق ژاپنه که کسی از وجودش خبر نداره و به خونخواری معروفه
و سیل خون هایی که راه انداخت از چنگیز خوان فرا تر بود و توی دنیا هرکی کوچیکترین چیزی راجبش می فهمید با نیزه مغزش سوراخ می شد و خونی که ازش میریخت رو میدادن بهش تا بخوره و موفق شده بدون رویا زنده بمونه و به جاش از روح آدما تغدیه می کنه
و اینقدر قدرتمنده که زمان دعوای زنش توی مسافرت باعث نابودی و ناپدید شدن آتلانتیس شد
چشماش رو چرخوند و با بیحوصلگی گفت: و البته جد جد جد جد جد من
اصلا حوصله دیدنش رو ندارم ولی چاره ای نیست
امیدوارم بعد دیدن تو تیکه تیکه ام نکنه بنداز جلو مرغا
+: آهان حالا این اکوتاوا جان الان چیکار داره؟
_: هیچی می خواد بریم دیدنش
+: جیمین جان من سکته می زنم
_:نترس چیزیت نمیشه
حالا دستم رو بگیر چون باید از این پل رد شیم و چون تو قدرتی نداری پل برای تو جواب نمیده و زارت عین خر پرت میشی پایین اگر ازش بیوفتی پایین صاف میوفتی تو جهنم و من اصلا حال ندارم برم اونجا و با کلی فامیل سلام علیک کنم و به جک های بی مزه شوهر خالم گوش بدم و گرما زده بشم
+:چرا فامیلای تو جهنمن؟
_:اونجا یه پنت هوس بزرگ داریم که اندازه یه شهرکه
حالا بعدا یه بار می برمت
+: جیمین من خیلی می ترسم برم اونجا
_:چیزی نیست ا/ت
دستاش رو گرفتم و جیمین به سمت پل آروم قدم برداشت و حلقه های قرمز رنگ خون دور قدم هاش ایجاد شد اون به سمت جلو حرکت کرد و منم دنبالش عین جوجه اردک افتادم
از قدم هام خیلی می ترسیدم وچون پل خیلی کوچیک بود و خون ها خیلی لغزنده بودن
چند دقیقه همینطور ادامه دادیم
خیلی پل طولانی بود و من اصلا نمی تونستم تعادلم رو حفظ کنم زیاد
ولی جیمین خیلی راحت روش راه می رفت انگار نه انگار
و گرفتن دستش خیلی بهم کمک می کرد نیوفتم و همش حواسش بهم بود
+: جیمین چقدر دیگه مونده؟
_:حدود ۲۰ دقیقه دیگه
یهو به پام گیر کرد تعادلم بهم خورد به پاش و دستش رو ول کردم
۶.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.