مافیا جذااااب مغرور p:12
دیگه چیزی نگفت بردمش داخل اتاقم و اومدم پایین هنوز عصبی بودم
( فلش بک امشب وقت شام )
تهیونگ ویو :
یکم آروم شده بودم به خدمتکار گفتم از هر نوع غذا که میتونه درست کنه بعد که تموم شد گذاشتمش داخل یه سینی بردم بالا که دونفره بخوریم می دونستم پایین نمیاد که در اتاق و خواستم باز کنم که شنیدم میگه عزیزم نترس من الان پیش تهیونگ دیگه خداحاف الان مشکوک میشه که در رو بازکردم و گفت تهیونگ باید از چی مشکوک بشه ؟ که گفت : هیچی هنوز گوشی روشن بود پس ازش گرفتم که دیدم با ایموجی قلب سیو کرده و اسم نداره که برای ترس جهت مقابل گوشی گفتم بگو کی هستی وگرنه الان هر دوتا رو میکشم که گفت آروم باش منم ا.ت که گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق خارج شدم رفتم اتاقم و در محکم بستم زود رفتم حموم که از این افکار فرار کنم وقتی اومدم بیرون فقط با حوله پایین تنه م رو پوشیده بودم و با یه حوله کوچیک داشتم موهامو خشک میکردم که دیدم یونا نشسته منتظر من وقتی منو دید روشو کرد اون طرف و گفت من میرم بعدا میام و دوید سمت در که سریع خودمو بهش رسوندم که مانع رفتنش شدم که گفتم : حالا چه عجله ای بگو برای چی اومده بودی گفت : تو برو لباست رو بپوش من بعدا قول میدم بیام که گذاشتم بره
یونا ویو : تهیونگ که اونجوری رفت احساس میکنم واسش ناراحت شدم نه یونا تو عاشق تهیونگ نشدی ولی شدم و خودمو نمی تونم گول بزنم رفتم اتاقش آرومش کنم ( بقیه شو خوندید ) رفتم بیرون که تو ذهنم گفتم اوف چه بدنی داره دقیقا همونجوری که می خوام ای کاش می شد بیشتر دید بزنم و....
( الان ساعت ۲ شبه و من دارم فیک می نویسم دستم درد میکنه 🌚 )
بریم سراغ شرطا : ۳ تا لایک یا ۳۰ تایی شیم 🤗 احساس می کنم کم گذاشتم واسه همین شرطا رو کمتر کردم
( فلش بک امشب وقت شام )
تهیونگ ویو :
یکم آروم شده بودم به خدمتکار گفتم از هر نوع غذا که میتونه درست کنه بعد که تموم شد گذاشتمش داخل یه سینی بردم بالا که دونفره بخوریم می دونستم پایین نمیاد که در اتاق و خواستم باز کنم که شنیدم میگه عزیزم نترس من الان پیش تهیونگ دیگه خداحاف الان مشکوک میشه که در رو بازکردم و گفت تهیونگ باید از چی مشکوک بشه ؟ که گفت : هیچی هنوز گوشی روشن بود پس ازش گرفتم که دیدم با ایموجی قلب سیو کرده و اسم نداره که برای ترس جهت مقابل گوشی گفتم بگو کی هستی وگرنه الان هر دوتا رو میکشم که گفت آروم باش منم ا.ت که گوشی رو پرت کردم روی تخت و از اتاق خارج شدم رفتم اتاقم و در محکم بستم زود رفتم حموم که از این افکار فرار کنم وقتی اومدم بیرون فقط با حوله پایین تنه م رو پوشیده بودم و با یه حوله کوچیک داشتم موهامو خشک میکردم که دیدم یونا نشسته منتظر من وقتی منو دید روشو کرد اون طرف و گفت من میرم بعدا میام و دوید سمت در که سریع خودمو بهش رسوندم که مانع رفتنش شدم که گفتم : حالا چه عجله ای بگو برای چی اومده بودی گفت : تو برو لباست رو بپوش من بعدا قول میدم بیام که گذاشتم بره
یونا ویو : تهیونگ که اونجوری رفت احساس میکنم واسش ناراحت شدم نه یونا تو عاشق تهیونگ نشدی ولی شدم و خودمو نمی تونم گول بزنم رفتم اتاقش آرومش کنم ( بقیه شو خوندید ) رفتم بیرون که تو ذهنم گفتم اوف چه بدنی داره دقیقا همونجوری که می خوام ای کاش می شد بیشتر دید بزنم و....
( الان ساعت ۲ شبه و من دارم فیک می نویسم دستم درد میکنه 🌚 )
بریم سراغ شرطا : ۳ تا لایک یا ۳۰ تایی شیم 🤗 احساس می کنم کم گذاشتم واسه همین شرطا رو کمتر کردم
۹.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.