چالش جدید زندگیم.پارت1
از هواپیما متنفرم.
مشاورم میگه به شروع جدید نیاز دارم.
بعد سال ها دارم برمی گردم کره .خیلی می ترسم.از شروع های جدید .از دیدن صورت اون .
اینقدر اهنگ گوش کردم که گوشام خون افتاده .
بهش نیاز دارم.برای حس آرامش بهش نیاز دارم.
فکر نکنم از پسش بر بیام.
این شراکت یکم غیر عادیه.
وقتی مدیرم گفت باید با بی تی اس همکاری کنم هنگ کردم.
من خیلی بالا فرق دارم.
فکر نکنم بتونم تحملشون کنم.
پیاده شدم.
صدای طرفدار ها داشت کَرم می کرد.
دستام توی کل ۱۰ متر راه از امضای زیاد درد گرفت .باید یواشکی می اومدم.
اخه چرا اون مدیر احمق اعلام کرد؟
رفتم تو ماشین و هنزفری رو تو گوشم گزاشتم.
دکترم میگه نباید زیاد اهنگ غمگین گوش بدم ولی خیلی دوست دارم .
برای این که به صدای بی تی اس عادت کنم رفتم و چنتا از اهنگ هاشون رو گوش دادم.
خیلی حس خوبی داشت .روحم رو نوازش می کرد.
وقتی رسیدم خوبه یه دوش راحت گرفتم.و یه چرت راحت زدم.
مدیر زنگ زد با عصبانیت: کجایی ؟؟؟مردم منتظر اون قیافه ی تو زیر پاشون علف در اومد.
یکم به خودم رسیدم و رفتم اونجا .
دیدن صف مردم حالمو بد کرد .
از جمعیت زیاد بدم میاد .
مجبورم تحمل کنم.
مدیر بالا سرم آروم: زود باش مردم منتظرن.
چشم غره تیزی بهش رفتم.مثل توله سگ ترسید.
از این دنیای سیاه و سفید بدم میاد .
.فرداش با بی تی اس قرار بود برای هماهنگی های اولیه بریم کمپانی اونا.
چیزی زیادی راجبشون نمی دونم
اصلا نمیشناسمشون
وقتی در باز شد حس خوبی بهم دست داد
همه ی اعضا از دیدنم خوشحال شدن.
ولی جین روشو اونور کرد که من تورو نمی شناسم.
حالم بد شد .
کارمون ساعت ها طول کشید .
کلی خوش گذشت .
کار کردن باهاشون کیف میده.
بعد اتمام کار قرار شد بریم رستوران جشن همکاری .
وقتی رسیدیم کلی بگو و بخند بود .
جین : خب ا/ ت جان آلمان خوش گذشت ؟
سوغاتی چی آوردی؟
اهمیتی ندادم ولی حس کردم برای بقیه هم سوال بود .
گفتم: جای جالبی بود .حس راحتی خاصی اونجا داشتم فکر کنم بعد همکاری دوباره برگردم.
جیمین: بی خیال .اینقدر زود؟
با لبخند غمگینی : آره خیلی زود
بچه ها این داستان پیشنهادی بود .پارت بعد هم بزارم؟
مشاورم میگه به شروع جدید نیاز دارم.
بعد سال ها دارم برمی گردم کره .خیلی می ترسم.از شروع های جدید .از دیدن صورت اون .
اینقدر اهنگ گوش کردم که گوشام خون افتاده .
بهش نیاز دارم.برای حس آرامش بهش نیاز دارم.
فکر نکنم از پسش بر بیام.
این شراکت یکم غیر عادیه.
وقتی مدیرم گفت باید با بی تی اس همکاری کنم هنگ کردم.
من خیلی بالا فرق دارم.
فکر نکنم بتونم تحملشون کنم.
پیاده شدم.
صدای طرفدار ها داشت کَرم می کرد.
دستام توی کل ۱۰ متر راه از امضای زیاد درد گرفت .باید یواشکی می اومدم.
اخه چرا اون مدیر احمق اعلام کرد؟
رفتم تو ماشین و هنزفری رو تو گوشم گزاشتم.
دکترم میگه نباید زیاد اهنگ غمگین گوش بدم ولی خیلی دوست دارم .
برای این که به صدای بی تی اس عادت کنم رفتم و چنتا از اهنگ هاشون رو گوش دادم.
خیلی حس خوبی داشت .روحم رو نوازش می کرد.
وقتی رسیدم خوبه یه دوش راحت گرفتم.و یه چرت راحت زدم.
مدیر زنگ زد با عصبانیت: کجایی ؟؟؟مردم منتظر اون قیافه ی تو زیر پاشون علف در اومد.
یکم به خودم رسیدم و رفتم اونجا .
دیدن صف مردم حالمو بد کرد .
از جمعیت زیاد بدم میاد .
مجبورم تحمل کنم.
مدیر بالا سرم آروم: زود باش مردم منتظرن.
چشم غره تیزی بهش رفتم.مثل توله سگ ترسید.
از این دنیای سیاه و سفید بدم میاد .
.فرداش با بی تی اس قرار بود برای هماهنگی های اولیه بریم کمپانی اونا.
چیزی زیادی راجبشون نمی دونم
اصلا نمیشناسمشون
وقتی در باز شد حس خوبی بهم دست داد
همه ی اعضا از دیدنم خوشحال شدن.
ولی جین روشو اونور کرد که من تورو نمی شناسم.
حالم بد شد .
کارمون ساعت ها طول کشید .
کلی خوش گذشت .
کار کردن باهاشون کیف میده.
بعد اتمام کار قرار شد بریم رستوران جشن همکاری .
وقتی رسیدیم کلی بگو و بخند بود .
جین : خب ا/ ت جان آلمان خوش گذشت ؟
سوغاتی چی آوردی؟
اهمیتی ندادم ولی حس کردم برای بقیه هم سوال بود .
گفتم: جای جالبی بود .حس راحتی خاصی اونجا داشتم فکر کنم بعد همکاری دوباره برگردم.
جیمین: بی خیال .اینقدر زود؟
با لبخند غمگینی : آره خیلی زود
بچه ها این داستان پیشنهادی بود .پارت بعد هم بزارم؟
۱۳.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.