part 51
part 51
《یک هفته بعد 》
ات
توی این یک هفته بارها به آقای کیم گفتم که حقیقت رو به تهیونگ بگه اما اون میگه یکم دیگه بهش وقت بدم
خیلی احساس گناه میکنم تهیونگ بهم اعتماد داره اما من مهم ترین موضوع زندگیشو ازش مخفی کردم داشتمتوی آشپزخونه ناهار درست میکردم که با دادی که تهیونگ زد زود به سمت سالون رفتم
تهیونگ داشت سره آقاي کیم داد میزد
تهیونگ : چطور تونستیم همچین کاری کنی
من شمارو مثل پدر واقعیم دوست داشتم سال ها از پدر مادر واقعیم
متنفرم بودم چون فکر میکردم اونا ولم کردن( با داد)
پ/تهیونگ: پسرم بزار توزیع بدم
تهیونگ چند قدمی به آقای کیم نزدیک شد و توی یک قدمیش ایستاده
تهیونگ : من به نگو پسرم منپسر تو نیست چیو میخواهی توزيع بدی اين پدرمو کشتی تو یه قاتلی آقای کیم
تو قاتل دوست صمیمیت هستی اون فقد بخاطر پول
آقای کیم کاری میکنم که پشیمون بشی اینو یادت باشه
تهیونگ همه حرفاهاش رو با داد و عصبانیت میگفت بعد از تموم شدن
به سمت ات رفت و از دست گرفت و دنبال خودش میکشید
ات : تهیونگ چیکار داری میکنی دستم درد گرفت
تهیونگ : دیگه توی خونه اون قاتل نمیمونیم(با داد)
ات
با دادی که تهیونگ زد دیگه چیزی نگفتم چون تاحالا هيچ وقت تهیونگ رو انقدر عصبانی ندیده بودم اما اون از کجا این راز رو فهميده
《چهار ساعت قبل صبح همان روز》
تهیونگ
چند روز بود یه شماره ناشناس بهم زنگ میزد اما وقتی جواب میدادم
زود قطع میکرد امزور صبح دوباره اوت شماره ناشناس زنگ زد
منم زود جواب دادم
تهیونگ : تو کی هستی چرا حرف نمیزنی
ناشناس: اگه میخواهی بدونی چه اتفاقي برای پدر مادر واقعیت اوفتاده
به این آدرسی که برات میفرستم بیا
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
سلام من برگشتم با پارت ها جدید
چند رو اصلا وقت نداشتم و نمیتونستم فیک بنویسم اما از اين بعد سعی میکنم هر زور فیک بزارم لایک کامنت فراموش نشه 😉💜
《یک هفته بعد 》
ات
توی این یک هفته بارها به آقای کیم گفتم که حقیقت رو به تهیونگ بگه اما اون میگه یکم دیگه بهش وقت بدم
خیلی احساس گناه میکنم تهیونگ بهم اعتماد داره اما من مهم ترین موضوع زندگیشو ازش مخفی کردم داشتمتوی آشپزخونه ناهار درست میکردم که با دادی که تهیونگ زد زود به سمت سالون رفتم
تهیونگ داشت سره آقاي کیم داد میزد
تهیونگ : چطور تونستیم همچین کاری کنی
من شمارو مثل پدر واقعیم دوست داشتم سال ها از پدر مادر واقعیم
متنفرم بودم چون فکر میکردم اونا ولم کردن( با داد)
پ/تهیونگ: پسرم بزار توزیع بدم
تهیونگ چند قدمی به آقای کیم نزدیک شد و توی یک قدمیش ایستاده
تهیونگ : من به نگو پسرم منپسر تو نیست چیو میخواهی توزيع بدی اين پدرمو کشتی تو یه قاتلی آقای کیم
تو قاتل دوست صمیمیت هستی اون فقد بخاطر پول
آقای کیم کاری میکنم که پشیمون بشی اینو یادت باشه
تهیونگ همه حرفاهاش رو با داد و عصبانیت میگفت بعد از تموم شدن
به سمت ات رفت و از دست گرفت و دنبال خودش میکشید
ات : تهیونگ چیکار داری میکنی دستم درد گرفت
تهیونگ : دیگه توی خونه اون قاتل نمیمونیم(با داد)
ات
با دادی که تهیونگ زد دیگه چیزی نگفتم چون تاحالا هيچ وقت تهیونگ رو انقدر عصبانی ندیده بودم اما اون از کجا این راز رو فهميده
《چهار ساعت قبل صبح همان روز》
تهیونگ
چند روز بود یه شماره ناشناس بهم زنگ میزد اما وقتی جواب میدادم
زود قطع میکرد امزور صبح دوباره اوت شماره ناشناس زنگ زد
منم زود جواب دادم
تهیونگ : تو کی هستی چرا حرف نمیزنی
ناشناس: اگه میخواهی بدونی چه اتفاقي برای پدر مادر واقعیت اوفتاده
به این آدرسی که برات میفرستم بیا
ادامه دارد >>>>>>>>>>>
سلام من برگشتم با پارت ها جدید
چند رو اصلا وقت نداشتم و نمیتونستم فیک بنویسم اما از اين بعد سعی میکنم هر زور فیک بزارم لایک کامنت فراموش نشه 😉💜
۲۴۷
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.