قانون عشق p32
وسط حرفش برگشت و با من مواجه شد
هینی کشید و ملاقه رو ول کرد
من: ععع چته مگه جن دیدی
حرفی نزد و از بغل گاز رفت تا فاصله ی کممون رو بیشتر کنه. یکی دوتا از خدمتکارا هم اومدن تو آشپزخونه .......با یه قاشق یکم از غذا چشیدم خوشمزه بود
گفتم : بدک نیس
به سمت در حرکت کردم قبل رفتن گفتم: هی بی عرضه اون ملاقه رو از بردار و غذایی که رو زمین ریخته رو هم جمع کن
رفتم طبقه بالا پشت در ک وایسادم صدای هایون توجهم رو جلب کرد: عزیزم یکم دیگه صبر کن همه چیز درست میشه ،
عشقم به حرف من گوش بده یکم دیگه تحمل کن باشه ،
قربونت خدافظ
این کی بود داشت باهاش حرف میزد
درو باز کرد و وارد شدم سرشو از گوشیش اورد بیرون و نیمه لبخندی زد: سلام عشقم
جواب دادن : سلام
بعد از اینکه لباسام و عوض کردم کنارش نشستم: هایون میشه یه سوال ازت بپرسم
بعد از اره گفتنش ادامه دادم: اون یارو که دیشب تو مهمونی بود کی بود؟
یکم مکث کرد و بعد لب باز کرد: اوممم خب ..نمیدونم...زیاد خورده بودم و حالم دست خودم نبود نمیشناسمش
حس دروغ رو از چشاش متوجه میشدم ولی دیگه چیزی نگفتم. یکم با هم بیلیارد بازی کردیم که شام حاظر شد
خدمتکارا داشتن میز رو میچیدن که ما نشستیم سر سفره تا غذا ها رو کامل رو میز بزارن صبر کردیم
(میون سو)
ظرف ماست رو برداشتم و رفتم سر میز براشون تو پیاله کشیدم و برای هایون گذاشتم
نزدیک صندلی جونگ کوک شدم بعد از اینکه پیاله ماست رو گذاشتم چنگالش افتاد رو زمین . ...نگاهی ب چنگال انداخت و بهم گفت: برش دار
یه زانومو رو زمین گذاشتم و با چشم دنبال چنگال گشتم نزدیک پاش بود.
وقتی دستم رفت سمت چنگال نمیدونم از قصد بود یا عمدی ولی پاشو گذاشت رو دستم و فشار داد،از درد صورتم جمع شد
میدونستم اگه بهش بگم پاشو برداره ممکنه دعوام کنه پس دستم رو با بدبختی از زیر پاش کشیدم بیرون با اون یکی دستم چنگال رو برداشتم و بردم اشپزخونه یکی دیگه برداشتم و رفتم سر میز ...با نیشخند ریزی نگام کرد
چنگال رو تو بشقابش گذاشتم و کنار بقیه خدمتکارا ایستادم
هینی کشید و ملاقه رو ول کرد
من: ععع چته مگه جن دیدی
حرفی نزد و از بغل گاز رفت تا فاصله ی کممون رو بیشتر کنه. یکی دوتا از خدمتکارا هم اومدن تو آشپزخونه .......با یه قاشق یکم از غذا چشیدم خوشمزه بود
گفتم : بدک نیس
به سمت در حرکت کردم قبل رفتن گفتم: هی بی عرضه اون ملاقه رو از بردار و غذایی که رو زمین ریخته رو هم جمع کن
رفتم طبقه بالا پشت در ک وایسادم صدای هایون توجهم رو جلب کرد: عزیزم یکم دیگه صبر کن همه چیز درست میشه ،
عشقم به حرف من گوش بده یکم دیگه تحمل کن باشه ،
قربونت خدافظ
این کی بود داشت باهاش حرف میزد
درو باز کرد و وارد شدم سرشو از گوشیش اورد بیرون و نیمه لبخندی زد: سلام عشقم
جواب دادن : سلام
بعد از اینکه لباسام و عوض کردم کنارش نشستم: هایون میشه یه سوال ازت بپرسم
بعد از اره گفتنش ادامه دادم: اون یارو که دیشب تو مهمونی بود کی بود؟
یکم مکث کرد و بعد لب باز کرد: اوممم خب ..نمیدونم...زیاد خورده بودم و حالم دست خودم نبود نمیشناسمش
حس دروغ رو از چشاش متوجه میشدم ولی دیگه چیزی نگفتم. یکم با هم بیلیارد بازی کردیم که شام حاظر شد
خدمتکارا داشتن میز رو میچیدن که ما نشستیم سر سفره تا غذا ها رو کامل رو میز بزارن صبر کردیم
(میون سو)
ظرف ماست رو برداشتم و رفتم سر میز براشون تو پیاله کشیدم و برای هایون گذاشتم
نزدیک صندلی جونگ کوک شدم بعد از اینکه پیاله ماست رو گذاشتم چنگالش افتاد رو زمین . ...نگاهی ب چنگال انداخت و بهم گفت: برش دار
یه زانومو رو زمین گذاشتم و با چشم دنبال چنگال گشتم نزدیک پاش بود.
وقتی دستم رفت سمت چنگال نمیدونم از قصد بود یا عمدی ولی پاشو گذاشت رو دستم و فشار داد،از درد صورتم جمع شد
میدونستم اگه بهش بگم پاشو برداره ممکنه دعوام کنه پس دستم رو با بدبختی از زیر پاش کشیدم بیرون با اون یکی دستم چنگال رو برداشتم و بردم اشپزخونه یکی دیگه برداشتم و رفتم سر میز ...با نیشخند ریزی نگام کرد
چنگال رو تو بشقابش گذاشتم و کنار بقیه خدمتکارا ایستادم
۴۴.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.