دکتر روان پزشک من🍻♥
پارت 32🍷♥
#پانیذ
مهشاد تو بغلم خوابش برده بود داشتم فکر میکردم که چرا عرفان ما رو دزدیده باشع که یه دفعه در با شتاب بدی باز شد و مهشاد از خواب پرید و عرفان وارد شد
عرفان:خب پانیذ خانم پیدات کردم فک کردی نمیتونم پیدات کنم هان حالا ازت میخوام شماره ی رضا رو به من بدی اگه ندی مهشاد با یه گوله حروم میکنم
ترس تو بدنم افتاد بدنم تو حرارت بود با ترس شماره رو بهش گفتم و اونم رفت و مهشاد که تازه متوجه من شد که دارم میسوزم
مهشاد:پانیذ حالت خوبه فداتشم چرا داغ کردی(هول)
پانیذ:نه نه چیزی نشده
مهشاد:قضیه چیه میشه به منم توضیح بدی
با حال خرابم کل ماجرای عرفان و تو بیمارستان چه اتفاقایی افتاد حرف زدم
مهشاد:باشه عزیزم چیزی نشده بیا بغلم
بدنم داشت میسوخت آروم رفتم بغل مهشاد خیلی میترسیدم واسع بچه ها اتفاقی بیفته آخه من چیکار کردم خدا جون .....
#رضا
سرمو بین دستام گرفتم مگه میشد آخه رفتم تو تراس حالی عوض کنم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
رضا:بلهه
ناشناس:اوه اوه ببین کی برداشته تلفنو
رضا:تو کی هستی
عرفان:عععهه منو نشناخنی منم عرفان تو بیمارستان اومدم تا پانیذ بدوزدم
رضا:تو از جون پانیذ چی میخوای هان اون چیکارت کرده آخه بعدش چرا مهشاد دوزدیدی
عرفان:تا چند ساعت دیگه مهشاد تو بام بهتون تحویل میدم
و گوشیو قطع کرد از تراس اومدم بیرون
رضا:محراب پاشو بریم بام
محراب: الان چه وقت بام رفتنه آخه
رضا:توضیح میدم تو راه پاشو
بیچاره ارسلان دیانا که به ما زل زده بودن با محراب راه افتادیم سمت بام تو راه بهش توضیح دادم گفتم که شما و مهشاد میری من دنبال اونا میرم اونم تایید کرد....
#پانیذ
مهشاد تو بغلم خوابش برده بود داشتم فکر میکردم که چرا عرفان ما رو دزدیده باشع که یه دفعه در با شتاب بدی باز شد و مهشاد از خواب پرید و عرفان وارد شد
عرفان:خب پانیذ خانم پیدات کردم فک کردی نمیتونم پیدات کنم هان حالا ازت میخوام شماره ی رضا رو به من بدی اگه ندی مهشاد با یه گوله حروم میکنم
ترس تو بدنم افتاد بدنم تو حرارت بود با ترس شماره رو بهش گفتم و اونم رفت و مهشاد که تازه متوجه من شد که دارم میسوزم
مهشاد:پانیذ حالت خوبه فداتشم چرا داغ کردی(هول)
پانیذ:نه نه چیزی نشده
مهشاد:قضیه چیه میشه به منم توضیح بدی
با حال خرابم کل ماجرای عرفان و تو بیمارستان چه اتفاقایی افتاد حرف زدم
مهشاد:باشه عزیزم چیزی نشده بیا بغلم
بدنم داشت میسوخت آروم رفتم بغل مهشاد خیلی میترسیدم واسع بچه ها اتفاقی بیفته آخه من چیکار کردم خدا جون .....
#رضا
سرمو بین دستام گرفتم مگه میشد آخه رفتم تو تراس حالی عوض کنم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
رضا:بلهه
ناشناس:اوه اوه ببین کی برداشته تلفنو
رضا:تو کی هستی
عرفان:عععهه منو نشناخنی منم عرفان تو بیمارستان اومدم تا پانیذ بدوزدم
رضا:تو از جون پانیذ چی میخوای هان اون چیکارت کرده آخه بعدش چرا مهشاد دوزدیدی
عرفان:تا چند ساعت دیگه مهشاد تو بام بهتون تحویل میدم
و گوشیو قطع کرد از تراس اومدم بیرون
رضا:محراب پاشو بریم بام
محراب: الان چه وقت بام رفتنه آخه
رضا:توضیح میدم تو راه پاشو
بیچاره ارسلان دیانا که به ما زل زده بودن با محراب راه افتادیم سمت بام تو راه بهش توضیح دادم گفتم که شما و مهشاد میری من دنبال اونا میرم اونم تایید کرد....
۲۰.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.