فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۳۶
از زبان ا/ت
رفتم بیرون از هتل تا جایی که میتونستم دویدم جایی بودم که نمیشناختم...نمیدونستم کجام نمیدونستم چه حسی دارم..ناراحتم..عصبیَم...چی هستم
گیج بودم چطور تونستم بازم باورش کنم... کورکورانه دوسش داشتم با اینکه میدونستم یه عوضی بیش نیست... بهش اعتماد کردم قلب داغونم رو گذاشتم وسط..ولی اون نابودش کرد .
با فکر کردن به این حرفا اینقدر راه رفتم که خسته شدم برگشتم پشتم رو نگاه کردم که تهیونگ رو دیدم تمام این مدت پشتم راه میومده ؟
گفتم : تمام.. وقت پشتم بودی ؟ گفت : اوهوم..
اومد نزدیکتر و گفت : ا/ت تو...
گفتم : تهیونگ لطفاً چیزی در موردش نگو..هر چقدر بهش فکر کنم حالم بدتر میشه
گفت : خیلی خب هرجور تو راحتی
گفتم : ممنون..خب اگه کاره خاصی توی پاریس نداری میتونیم امشب برگردیم کره ؟
گفت : نه من کار خاصی ندارم پس برای امشب بلیط هواپیما میگیرم
( ۲ روز بعد )
از زبان ا/ت
۲ روزه از فرانسه برگشتم توی این ۲ روز فقط توی اتاقم نشستم نمیخوام توی این خونه لعنتی بمونم اما راحتم چون تنهام.... گوشیم رو برداشتم چقدر تماس از دست رفته دارم همش هم از طرف دکترمه یادم رفت باید واسه آزمایش میرفتم
بلند شدم یه هودی با شلوار جین پوشیدم موهامو هم یه گیس الکی کردم و رفتم پیشه دکترم
رسیدم مطب منتظر نشسته بودم که یه خانم باردار کنارم نشست تنها اومده بود بهم نگاه کرد و گفت : وای شما چه دختره زیبایی هستین
گفتم : ممنونم...امم.ببخشید این سوال رو میپرسم ولی تنها اومدین
خندید و گفت : آه...بله همسرم کار داشت نتونست باهام بیاد اما قراره بیاد
گفتم : برای این پرسیدم چون بالاخره یکم سخته تنهایی اومدین
گفت : تو که خیلی جوون به نظر میرسی چرا اینجایی ؟
گفتم : منم بیماری قلبی دارم واسه همین
یکی نشست کنارم دستم رو گرفت برگشتم سمتش جونگ کوک بود
خانمه گفت : همسرته..خیلی به هم میاین
آروم زیره لب گفتم : همسرم نیست عزرائیلمِ
روبه جونگ کوک کردم و گفتم : چرا اومدی اینجا ؟الان نباید پیشه یونا باشی
گفت : دکترت بهم زنگ زد و گفت که بیام اینجا منم اومدم پیشه زنم
لبخندی از سر تمسخر زدم و گفتم : من زنه تو نیستم ازم دور بمون ولم کن
نوبت من رسید رفتم تو البته آقای نچسب خان هم باهام اومد
نشستم جلوی دکتر گفتم : ببخشید دیر کردم
دکترم گفت : اشکالی نداره خب میتونیم شروع کنیم
گفتم : خانم دکتر فقط چیزه..قراره آمپول بزنید... یعنی
دکتر خندید و گفت : خب ا/ت جان برای آزمایش گرفتن باید از آمپول استفاده کنیم دیگه
جونگ کوک با نیشخند گفت : انگار یکی از آمپول میترسه
گفتم : تو یکی ببند اصلا هر بلایی سرم میاد تقصیره توئه اصلا برای چی اینجایی
رفتم بیرون از هتل تا جایی که میتونستم دویدم جایی بودم که نمیشناختم...نمیدونستم کجام نمیدونستم چه حسی دارم..ناراحتم..عصبیَم...چی هستم
گیج بودم چطور تونستم بازم باورش کنم... کورکورانه دوسش داشتم با اینکه میدونستم یه عوضی بیش نیست... بهش اعتماد کردم قلب داغونم رو گذاشتم وسط..ولی اون نابودش کرد .
با فکر کردن به این حرفا اینقدر راه رفتم که خسته شدم برگشتم پشتم رو نگاه کردم که تهیونگ رو دیدم تمام این مدت پشتم راه میومده ؟
گفتم : تمام.. وقت پشتم بودی ؟ گفت : اوهوم..
اومد نزدیکتر و گفت : ا/ت تو...
گفتم : تهیونگ لطفاً چیزی در موردش نگو..هر چقدر بهش فکر کنم حالم بدتر میشه
گفت : خیلی خب هرجور تو راحتی
گفتم : ممنون..خب اگه کاره خاصی توی پاریس نداری میتونیم امشب برگردیم کره ؟
گفت : نه من کار خاصی ندارم پس برای امشب بلیط هواپیما میگیرم
( ۲ روز بعد )
از زبان ا/ت
۲ روزه از فرانسه برگشتم توی این ۲ روز فقط توی اتاقم نشستم نمیخوام توی این خونه لعنتی بمونم اما راحتم چون تنهام.... گوشیم رو برداشتم چقدر تماس از دست رفته دارم همش هم از طرف دکترمه یادم رفت باید واسه آزمایش میرفتم
بلند شدم یه هودی با شلوار جین پوشیدم موهامو هم یه گیس الکی کردم و رفتم پیشه دکترم
رسیدم مطب منتظر نشسته بودم که یه خانم باردار کنارم نشست تنها اومده بود بهم نگاه کرد و گفت : وای شما چه دختره زیبایی هستین
گفتم : ممنونم...امم.ببخشید این سوال رو میپرسم ولی تنها اومدین
خندید و گفت : آه...بله همسرم کار داشت نتونست باهام بیاد اما قراره بیاد
گفتم : برای این پرسیدم چون بالاخره یکم سخته تنهایی اومدین
گفت : تو که خیلی جوون به نظر میرسی چرا اینجایی ؟
گفتم : منم بیماری قلبی دارم واسه همین
یکی نشست کنارم دستم رو گرفت برگشتم سمتش جونگ کوک بود
خانمه گفت : همسرته..خیلی به هم میاین
آروم زیره لب گفتم : همسرم نیست عزرائیلمِ
روبه جونگ کوک کردم و گفتم : چرا اومدی اینجا ؟الان نباید پیشه یونا باشی
گفت : دکترت بهم زنگ زد و گفت که بیام اینجا منم اومدم پیشه زنم
لبخندی از سر تمسخر زدم و گفتم : من زنه تو نیستم ازم دور بمون ولم کن
نوبت من رسید رفتم تو البته آقای نچسب خان هم باهام اومد
نشستم جلوی دکتر گفتم : ببخشید دیر کردم
دکترم گفت : اشکالی نداره خب میتونیم شروع کنیم
گفتم : خانم دکتر فقط چیزه..قراره آمپول بزنید... یعنی
دکتر خندید و گفت : خب ا/ت جان برای آزمایش گرفتن باید از آمپول استفاده کنیم دیگه
جونگ کوک با نیشخند گفت : انگار یکی از آمپول میترسه
گفتم : تو یکی ببند اصلا هر بلایی سرم میاد تقصیره توئه اصلا برای چی اینجایی
۱۱۳.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.