name:belief
part:43
ا.ت سری تکون داد و ظرف ها رو برداشت و سمت میز حرکت کرد.
ظرف هارو دونه دونه جلوی صندلی ها گاشت و برگشت توی اشپزخونه
تمام وسایل رو روی میز گذاشت و با حوصله اونا مرتب میزاشت بعد از تموم شدنشون سمت اشپزخونه برگشت
خانم کیم که داشت یم چی رو توی ظرف میریخت گفت : برو صداشون کن بیان بشینن
ا.ت سری تکون داد و سمت تهیونگ و پدرش رفت
تهیونگ با اومدن ا.ت بلند شد و دستشو دور کمر ا.ت انداخت : غذا اماده است؟
ا.ت نگاهش و از پدر تهیونگ که داشت با تلفن حرف میزد گرفت و سمت تهیونگ برگشت : اوهوم
تهیونگ : ووویییی خدا شکمشو
بعد گونه ا.ت و بوسید
ا.ت نگاهی به شکمش کرد که کمی برامده شده بود خنده ای کرد و سمت میز حرکت کرد
تهیونگ هم گوشیش رو روی مبل انداخت و سمت میز حرکت کرد .
خانم کیم ظرف پر شده از سوشی و تاکی رایس رو روی میز گذاشت ورو به روی ا.ت نشست.
پدر تهیونگ بعداز قطع کردن گوشیش سمت میز اومد و گفت : بوش باعث شد سریع تر قطع کنم
بعدش خنده ای کرد و روی صندلی نشست: خب...شروع کنیم
ا.ت یدونه سوشی رو با کمی تاکی رایس توی ظرفش گذاشت و مشغول خردن شد.
خانم کیم : خوب شده نه؟
همه سرشونو تکون داد و دوباره مشغول خوردن شدن.
اقای کیم غذاش رو قوت داد وبا لبخند سمت ا.ت برگشت :میگم...چند ماهه که بارداری؟
ا.ت سمت اقای کیم برگشت و گفت : دو هفته دیگه میشه سه ماه
اقای کیم سری تکون داد و گفت : خوبه...خوب مراقب خودت باش...تهیونگم بهت سخت گرفت بهم بگو
ا.ت خنده ای کرد و گفت :نه ...نه سخت نمیگیره
تهیونگ : نگاه کن تروخدا...من فروختی باز؟
اقای کیم لبخند شیطنت امیزی زد و گفت : لذت بخشه میدونی
خانم کیم خنده ای کرد و به قیافه شوهرش نگاهی کرد
***
خنم کیم : یعنی چیییی....من چطور برم؟؟؟...شارژر گوشی من بهش نمیخوره؟
اقای کیم سری تکون داد و گفت : خودم میرم
بعش از روی تخت بلند شد و سمت اتاق تهیونگ و ا.ت رفت.
اروم در و باز کرد و سمت میز کوچیک کنار تخت سمت ا.ت حرکت کرد .
اروم کنار تخت زانو زد و سعی کرد با کشیدن دسته کشو رو باز کنه که با صدای تهیونگ سریع سمتش برگشت
تهیونگ : چیزی شده؟
_شارژرم جا مونده
تهیونگ توی خواب و بیداری لبخندی زد و همچنان که ا.ت رو از پشت بغل کرده بود سرشو به گردن ا.ت چسبوند و پاشو بین پای ا.ت گذاشت.
جونگهان سریع از اتاق بیرون اومد و در و بست.
سمت اتاق خودشون رفت و بعداز شارژ زدن گوشیش روی تخت نشست : تهیونگ طوری ا.ت و بغل کرده انگار ا.ت دزده اونم گرفتش که فرار نکنه...هعی خدا...همش تقصیر توعه...
لیا سریع روی تخت نشت و گفت : یااا من خفه میشم اگه بغلم کنی
جونگهان سمتش رفت و ...
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#جونگکوک#جیمین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#کیپاپ#ویسگون
ا.ت سری تکون داد و ظرف ها رو برداشت و سمت میز حرکت کرد.
ظرف هارو دونه دونه جلوی صندلی ها گاشت و برگشت توی اشپزخونه
تمام وسایل رو روی میز گذاشت و با حوصله اونا مرتب میزاشت بعد از تموم شدنشون سمت اشپزخونه برگشت
خانم کیم که داشت یم چی رو توی ظرف میریخت گفت : برو صداشون کن بیان بشینن
ا.ت سری تکون داد و سمت تهیونگ و پدرش رفت
تهیونگ با اومدن ا.ت بلند شد و دستشو دور کمر ا.ت انداخت : غذا اماده است؟
ا.ت نگاهش و از پدر تهیونگ که داشت با تلفن حرف میزد گرفت و سمت تهیونگ برگشت : اوهوم
تهیونگ : ووویییی خدا شکمشو
بعد گونه ا.ت و بوسید
ا.ت نگاهی به شکمش کرد که کمی برامده شده بود خنده ای کرد و سمت میز حرکت کرد
تهیونگ هم گوشیش رو روی مبل انداخت و سمت میز حرکت کرد .
خانم کیم ظرف پر شده از سوشی و تاکی رایس رو روی میز گذاشت ورو به روی ا.ت نشست.
پدر تهیونگ بعداز قطع کردن گوشیش سمت میز اومد و گفت : بوش باعث شد سریع تر قطع کنم
بعدش خنده ای کرد و روی صندلی نشست: خب...شروع کنیم
ا.ت یدونه سوشی رو با کمی تاکی رایس توی ظرفش گذاشت و مشغول خردن شد.
خانم کیم : خوب شده نه؟
همه سرشونو تکون داد و دوباره مشغول خوردن شدن.
اقای کیم غذاش رو قوت داد وبا لبخند سمت ا.ت برگشت :میگم...چند ماهه که بارداری؟
ا.ت سمت اقای کیم برگشت و گفت : دو هفته دیگه میشه سه ماه
اقای کیم سری تکون داد و گفت : خوبه...خوب مراقب خودت باش...تهیونگم بهت سخت گرفت بهم بگو
ا.ت خنده ای کرد و گفت :نه ...نه سخت نمیگیره
تهیونگ : نگاه کن تروخدا...من فروختی باز؟
اقای کیم لبخند شیطنت امیزی زد و گفت : لذت بخشه میدونی
خانم کیم خنده ای کرد و به قیافه شوهرش نگاهی کرد
***
خنم کیم : یعنی چیییی....من چطور برم؟؟؟...شارژر گوشی من بهش نمیخوره؟
اقای کیم سری تکون داد و گفت : خودم میرم
بعش از روی تخت بلند شد و سمت اتاق تهیونگ و ا.ت رفت.
اروم در و باز کرد و سمت میز کوچیک کنار تخت سمت ا.ت حرکت کرد .
اروم کنار تخت زانو زد و سعی کرد با کشیدن دسته کشو رو باز کنه که با صدای تهیونگ سریع سمتش برگشت
تهیونگ : چیزی شده؟
_شارژرم جا مونده
تهیونگ توی خواب و بیداری لبخندی زد و همچنان که ا.ت رو از پشت بغل کرده بود سرشو به گردن ا.ت چسبوند و پاشو بین پای ا.ت گذاشت.
جونگهان سریع از اتاق بیرون اومد و در و بست.
سمت اتاق خودشون رفت و بعداز شارژ زدن گوشیش روی تخت نشست : تهیونگ طوری ا.ت و بغل کرده انگار ا.ت دزده اونم گرفتش که فرار نکنه...هعی خدا...همش تقصیر توعه...
لیا سریع روی تخت نشت و گفت : یااا من خفه میشم اگه بغلم کنی
جونگهان سمتش رفت و ...
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#جونگکوک#جیمین#شوگا#جیهوپ#تهیونگ#کیپاپ#ویسگون
۱۸.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.