دوپارتی یونگی
بالاخره موهام تموم شد !
آماده شدن برای اجرا واقعا خستم میکرد...لباسم رو از قبل پوشیده بودم...فقط جونگکوک و یونگی مونده بودن تا حاضر بشن...داشتم کل اتاق رو برانداز میکردم که با دیدن منظره سمت چپم که یونگی نشسته بود خشکم زد...واو...خیلی زیبا شده بود ! کاملا میدرخشید ! داشتم همینطور نگاهش میکردم و پشت سر هم تحسینش میکردم که جین اومد جلوم وایساد و گفت : ا/ت ، به نظرت اینجای موهام یکم نپریده بالا ؟...سرمو آوردم بالا و با لبخند موهاشو درست کردم...حواسم هنوز پیش اون بود...تقریبا متوجه حرفای جین نمیشدم ولی همش سرمو به علامت تایید تکون میدادم...جونگکوک یهویی پرید و دستشو گذاشت رو شونه های ما دوتا گفت : من کارم تموم شد !...جین که یکم از ورود ناگهانی جونگکوک ترسیده بود دستشو روی قلبش گذاشت ، نفس عمیقی کشید و گفت : بچه جون ! یه خبری بده وقتی میخوای مثل اسپایدرمن بپری اینجا ! جونگکوک گفت : اونموقع دیگه جذابیتش میره...داشتم بهشون میخندیدم که نامجون صدامون کرد...همه حلقه زدیم و نامجون شروع کرد به حرف زدن : خب خب ، اول از همه ، همتون میدونید که چقدر عالیاید ! پس بیاد یه شب خاطرهانگیز واسه همه درست کنیم . آمادهاید ؟...همه دستاشون رو روی هم گذاشتن و چشمای همدیگه خیره شدن...به غیر از یونگی...نگاه نکرد چون هنوز داستان بی تی اس و آرمی ادامه داشت...همه جواب سوال نامجون رو داده بودن به غیر از منی که به یونگی زل زده بودم...نامجون پرسید : ا/ت ، آمادهای ؟...حواسم رو جمع کردم و با لحنی پر انرژی گفتم : البته ! فایتینگ !...و همه به استیج رفتیم...
جمعیت آرمی ها با اینکه چیز جدیدی نبود هردفعه متعجبم میکرد !...این همه عشق ! هرچقدرم که به خاطر اینکه تنها عضو دخترم و به نظرشون میخوام خودم رو به اعضا نزدیک کنم ، بهم هیت بدن...بازم اونایی که دوسم دارنو...جاشون رو توی بهشت قلبم پهن کردم....
با تهیونگ مسخره بازی درمی آوردیم...با جیهوپ میرقصیدیم...با جونگکوک روی سر همدیگه آب خالی میکردیم...با نامجون درمورد آرمی ها حرف میزدیم...و بعدش جیمین اومد و دستشو انداخت دور گردنم...این پارت ما دوتا بود...بهم نگاه میکردیم و با خنده میخوندیم...بعد از اینکه پارت ما تموم شد ، جیمین زمزمه وار دم گوشم گفت : جلوی خودت رو بگیر و نگاه نکن ، اما یونگی همین الاناست که از حسودی بترکه !...در مقابل همونطوری دم گوشش گفتم : چ...چی ؟ حسودی برای چی ؟...اما جیمین رفت...چرا جواب سوالمو نداد ؟ وقتی داشتم به جیمین نگاه میکردم که منو توی کنجکاوی شدیدی انداخت ، اونم بدون هیچ سرنخی ، یونگی رو دیدم...واقعا حق با جیمین بود ! نگاه عصبیش رو کاملا متوجه میشدم...و در کمال تعجب اون هیچ تلاشی برای پوشوندن خشمش نداشت...اونم جلوی آرمیا !
ادامه دارد....
آماده شدن برای اجرا واقعا خستم میکرد...لباسم رو از قبل پوشیده بودم...فقط جونگکوک و یونگی مونده بودن تا حاضر بشن...داشتم کل اتاق رو برانداز میکردم که با دیدن منظره سمت چپم که یونگی نشسته بود خشکم زد...واو...خیلی زیبا شده بود ! کاملا میدرخشید ! داشتم همینطور نگاهش میکردم و پشت سر هم تحسینش میکردم که جین اومد جلوم وایساد و گفت : ا/ت ، به نظرت اینجای موهام یکم نپریده بالا ؟...سرمو آوردم بالا و با لبخند موهاشو درست کردم...حواسم هنوز پیش اون بود...تقریبا متوجه حرفای جین نمیشدم ولی همش سرمو به علامت تایید تکون میدادم...جونگکوک یهویی پرید و دستشو گذاشت رو شونه های ما دوتا گفت : من کارم تموم شد !...جین که یکم از ورود ناگهانی جونگکوک ترسیده بود دستشو روی قلبش گذاشت ، نفس عمیقی کشید و گفت : بچه جون ! یه خبری بده وقتی میخوای مثل اسپایدرمن بپری اینجا ! جونگکوک گفت : اونموقع دیگه جذابیتش میره...داشتم بهشون میخندیدم که نامجون صدامون کرد...همه حلقه زدیم و نامجون شروع کرد به حرف زدن : خب خب ، اول از همه ، همتون میدونید که چقدر عالیاید ! پس بیاد یه شب خاطرهانگیز واسه همه درست کنیم . آمادهاید ؟...همه دستاشون رو روی هم گذاشتن و چشمای همدیگه خیره شدن...به غیر از یونگی...نگاه نکرد چون هنوز داستان بی تی اس و آرمی ادامه داشت...همه جواب سوال نامجون رو داده بودن به غیر از منی که به یونگی زل زده بودم...نامجون پرسید : ا/ت ، آمادهای ؟...حواسم رو جمع کردم و با لحنی پر انرژی گفتم : البته ! فایتینگ !...و همه به استیج رفتیم...
جمعیت آرمی ها با اینکه چیز جدیدی نبود هردفعه متعجبم میکرد !...این همه عشق ! هرچقدرم که به خاطر اینکه تنها عضو دخترم و به نظرشون میخوام خودم رو به اعضا نزدیک کنم ، بهم هیت بدن...بازم اونایی که دوسم دارنو...جاشون رو توی بهشت قلبم پهن کردم....
با تهیونگ مسخره بازی درمی آوردیم...با جیهوپ میرقصیدیم...با جونگکوک روی سر همدیگه آب خالی میکردیم...با نامجون درمورد آرمی ها حرف میزدیم...و بعدش جیمین اومد و دستشو انداخت دور گردنم...این پارت ما دوتا بود...بهم نگاه میکردیم و با خنده میخوندیم...بعد از اینکه پارت ما تموم شد ، جیمین زمزمه وار دم گوشم گفت : جلوی خودت رو بگیر و نگاه نکن ، اما یونگی همین الاناست که از حسودی بترکه !...در مقابل همونطوری دم گوشش گفتم : چ...چی ؟ حسودی برای چی ؟...اما جیمین رفت...چرا جواب سوالمو نداد ؟ وقتی داشتم به جیمین نگاه میکردم که منو توی کنجکاوی شدیدی انداخت ، اونم بدون هیچ سرنخی ، یونگی رو دیدم...واقعا حق با جیمین بود ! نگاه عصبیش رو کاملا متوجه میشدم...و در کمال تعجب اون هیچ تلاشی برای پوشوندن خشمش نداشت...اونم جلوی آرمیا !
ادامه دارد....
۸.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.