ویو جیمین
ویو جیمین
ارکم لبام رو روی لباش قرار دادم و آروم مک میزدم اونم همراهی میکرد
لباش خوشمزه بودن دوست نداشتم ازشون دل بکنم مزه توت فرنگی میدادن
همینطوری ادامه میدادیم که یهو توری دور رزی جمع شد
نور جوری بود که برای ی لحظه کامل رزی رو ندیدم بعد بهو اون نور رفت و رزی رو دیدم که با لبخند بهم زل زده
زری:سلام سلام
جیمین:می..میتونی حرف بزنی
رزی :آره
رزی:راستش من رو فرستادن تا به تو کمک کنم و از الان باید شروع کنیم
رزی دستاش رو تکون داد و یه کتاب ظاهر شد
جیمین:تو..تو..تو جادو داری
رزی:آره چیز عجیبیه
جیمین:ن..نه
رزی:خب....تحقیقات گفته های این کتاب باید عمل کنی تا کم کم مهربون بشی...بهت قول میدم اون موقع همه دوست دارن
خب تو اول باید دست از ادم کشتم برداری و کسی که یه کار اشتباهی رو انجام میده نکشی و اونو ببخشی
جیمین:ولم کن بابا...این غیر ممکن
اینو گفتم بهو رزی اومد سمتم و گوشم رو گرفت
رزس:من چی گفتم گفتم باید انجام بدی فهمیدیییی من که الاف تو نیستم
جیمین:اییی...باشه ولم کن...ولم کن میکنم
رزی:بگو چشم انجام می
جیمین:چ...اییی..چشم ...انجام میدم
رزی گوشم رو ول کرد و گفت
رزی:افرین..حالا بدو بریم توی حیاط طبق چیزایی که من میدونم الا یه خدمتکار توی خیاط یخورده ظرفارو بشوره
و ما بای آلام بریم تو حیاط
پاشو
جیمین:باااشههه...هوووف
رفتیم توی حیاط رات میگفت یه نفر آنجا بود میخواست ظرف بشوره رفتیم نزیکش که یکی از ظرفا افتاد و شکست بقیه ظرف هارو گذاشت زمین اومد افتاد به پام
ختمتکار:ا..ارباب..غلط کردم دیگه تکرار نمیشه....ببخشید...خواهش میکنن منو نکشید
نگاهی به برزی انداختم که با لبخند منتظر بود و با تکون دادن سرش بهم فهمون که کارم رو بکنم
منم خم شدم و دستم رو گذاشتم روی شونه اون خدمتکاره و گفتم
جیمین:عیبی نداره...برای یه ظرف که نباید تورو بکشم بلند شو دستش رو گرفتم و بلندش کردم
خدمتکارهبا تعجب بهم زل زده بود و تشکر کرد میخواست بره و نگاهش افتاد به رزی و محوش شد عصبانی د ولی خودم رو کنترل کردم و آروم بهش گفتم
جیمین:معرفی نکردم....ایشون دوست دختر من هستن
خدمتکاره:اهامن...من برم
رفت
رزی:اون چی بود گفتی
جیمین:چیه خو تو برای من فرستاده شده و الان مال منی و دوست دخترمی
رزی:اما من...
جیمین:حرف نباشه
یه دونه لباس برات گرفتم کال ورزش
اونجا هم یه باشگاه هست خواستی میتونی آنجا و ورزش کنی در ضمن
شب دختر عموم با مامان باباش میاد خونمون آماده باش تا ظهر بریم تا برات لباس بخرم
اسلاید دو عکس دختر عموی جیمین
اسلاید سه عکس لباس ورزشی
ارکم لبام رو روی لباش قرار دادم و آروم مک میزدم اونم همراهی میکرد
لباش خوشمزه بودن دوست نداشتم ازشون دل بکنم مزه توت فرنگی میدادن
همینطوری ادامه میدادیم که یهو توری دور رزی جمع شد
نور جوری بود که برای ی لحظه کامل رزی رو ندیدم بعد بهو اون نور رفت و رزی رو دیدم که با لبخند بهم زل زده
زری:سلام سلام
جیمین:می..میتونی حرف بزنی
رزی :آره
رزی:راستش من رو فرستادن تا به تو کمک کنم و از الان باید شروع کنیم
رزی دستاش رو تکون داد و یه کتاب ظاهر شد
جیمین:تو..تو..تو جادو داری
رزی:آره چیز عجیبیه
جیمین:ن..نه
رزی:خب....تحقیقات گفته های این کتاب باید عمل کنی تا کم کم مهربون بشی...بهت قول میدم اون موقع همه دوست دارن
خب تو اول باید دست از ادم کشتم برداری و کسی که یه کار اشتباهی رو انجام میده نکشی و اونو ببخشی
جیمین:ولم کن بابا...این غیر ممکن
اینو گفتم بهو رزی اومد سمتم و گوشم رو گرفت
رزس:من چی گفتم گفتم باید انجام بدی فهمیدیییی من که الاف تو نیستم
جیمین:اییی...باشه ولم کن...ولم کن میکنم
رزی:بگو چشم انجام می
جیمین:چ...اییی..چشم ...انجام میدم
رزی گوشم رو ول کرد و گفت
رزی:افرین..حالا بدو بریم توی حیاط طبق چیزایی که من میدونم الا یه خدمتکار توی خیاط یخورده ظرفارو بشوره
و ما بای آلام بریم تو حیاط
پاشو
جیمین:باااشههه...هوووف
رفتیم توی حیاط رات میگفت یه نفر آنجا بود میخواست ظرف بشوره رفتیم نزیکش که یکی از ظرفا افتاد و شکست بقیه ظرف هارو گذاشت زمین اومد افتاد به پام
ختمتکار:ا..ارباب..غلط کردم دیگه تکرار نمیشه....ببخشید...خواهش میکنن منو نکشید
نگاهی به برزی انداختم که با لبخند منتظر بود و با تکون دادن سرش بهم فهمون که کارم رو بکنم
منم خم شدم و دستم رو گذاشتم روی شونه اون خدمتکاره و گفتم
جیمین:عیبی نداره...برای یه ظرف که نباید تورو بکشم بلند شو دستش رو گرفتم و بلندش کردم
خدمتکارهبا تعجب بهم زل زده بود و تشکر کرد میخواست بره و نگاهش افتاد به رزی و محوش شد عصبانی د ولی خودم رو کنترل کردم و آروم بهش گفتم
جیمین:معرفی نکردم....ایشون دوست دختر من هستن
خدمتکاره:اهامن...من برم
رفت
رزی:اون چی بود گفتی
جیمین:چیه خو تو برای من فرستاده شده و الان مال منی و دوست دخترمی
رزی:اما من...
جیمین:حرف نباشه
یه دونه لباس برات گرفتم کال ورزش
اونجا هم یه باشگاه هست خواستی میتونی آنجا و ورزش کنی در ضمن
شب دختر عموم با مامان باباش میاد خونمون آماده باش تا ظهر بریم تا برات لباس بخرم
اسلاید دو عکس دختر عموی جیمین
اسلاید سه عکس لباس ورزشی
۱.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.