فیک تهیونگ پارت 12
ببخشید شرایطم اوکی نیست نتونستم بزارم :))))))) شرمنده کمه
+ با ذوق خاصی رفتم سمت در که با یه حالت عصبی دیدمش که داره با کوک حرف میزنه
کوک : آروم باش هیونگگگگگگ تو کاری از دستت بر میومد؟ بعدشم قدرت اون از همه بیشتره بهتم گفتم یه خبرایی هس ولی باور نکردی تا اینکه با چشمای خودت دیدی من از همون اول متوجه شدم از وقتی یئون رو دیدم تغییر کردی می دونی آخه چند ساله رفیفتم می فهمم
_ الان..... الان کاری نمیشه کرد دیگه
+ رفتم جلو وایسادم و اهم اهمی کردم که متوجه من شدن.... خبیب مثل اینکه قرار بود بریم
کوک: جدیدا خوب بلدی از ما مخفی کنی چیزا رو
+ چی رو هیونگ
کوک: خب... خواستم بگم چرا نگفته ولی تهیونگ مانع شد و نذاشت
_ بهتره بریم سوار شیم چون خیلی خستم
+ سوار ماشین شدیم به بیرون خیره شده بودم هیچ کس چیزی نمیگفت که خودم سر بحثو باز کردم...... مستر کیم راستی تبریک میگم بخاطر نامزدی تون..... ماشین نگه داشت ولی جوابی از سمتش نشندیم بودن هیچ توجه ای به سمت اتاقش رفت منم پیاده شدم نفس عمیقی رو کشیدم و سعی داشتم با باز نگه داشتن چشمام تا آخرین حالت ممکن تغییرش بدم که کوک زد گشت شونم و برگشتم سمتش
کوک: حالت خوبه یئون؟
+ آره آره اوکیم
کوک:ولی چهرت این نشون نمیده می خوای باهام حرف بزنی
+بغضم گرفته بود هر لحظه بیشتر میشد سعی داشتم از بین ببرمش و با پیچوندن کوک رفتم و رو تخت خودم اشکامو رها کردم
کوک: یاااااااا اینا چرا با من این کارو می کنن بخدا یه تختشون کمه... از اون منطقه زدم بیرون و به سمت خونه خودم حرکت کردم
+ خواستم بخوابم که مامانم زنگ زد.... یااااااااااا اوما الان می دونی ساعت چنده؟
*هعب دخترکم منو ببخش دلتنگت بودم خب وایسا ببینم این آرایش چی میگن کجا بودی
+ جشن تولد بودم
* به به..... صب کن بیینم نگو که مستر لی بوده؟
+ آره خودش بود
*از کجا تو رو دعوت کرده؟ میشناستت؟
+ همکلاسی هسیم خب
*خیلیم عالییییییی می دونی اگه دلشو ببری چی میشه؟
+فک کنم موفق شدم مام ولی دخترت......
*دخترم چی؟ نکنه دوسش نداری؟
+ نه اینکه نداشته باشم ولی خب بیخیال مامان من خستم روز سختی رو گذروندم بعد باهم حرف میزنیم هوم؟
*اوکی بای مای گرلللل
+ گوشیو پرت کردم یه سمت و گرفتم خوابیدم صبح که بلند شدم با گوشیم در رفتم انقد دخترا رو. با موی کوتاه دیده بودم که منم دلم خواست کوتاه کنم و رفتم از آجوما نظر خواهی کردم که کدومش بهم میاد....... یااا چرا این خوب نیست به این کیوتی
*نمی دونم دخترم ولی خب حیف موهاته
+این چطوره؟ تا زیر گوشم دیگه اوکیه.... با صبح بخیر گفتنای خدمتکارا فهمیدم تهیونگ اومده پایین بی توجه بهش دوباره آدامه دادم که بالاخره باهام حرف زد
_فک نکن گذاشتم با یکی دیگه قرار بزاری بزارم بری موهاتو کوتاه کنی
+تو کی باشی؟ ددی می؟
+ با ذوق خاصی رفتم سمت در که با یه حالت عصبی دیدمش که داره با کوک حرف میزنه
کوک : آروم باش هیونگگگگگگ تو کاری از دستت بر میومد؟ بعدشم قدرت اون از همه بیشتره بهتم گفتم یه خبرایی هس ولی باور نکردی تا اینکه با چشمای خودت دیدی من از همون اول متوجه شدم از وقتی یئون رو دیدم تغییر کردی می دونی آخه چند ساله رفیفتم می فهمم
_ الان..... الان کاری نمیشه کرد دیگه
+ رفتم جلو وایسادم و اهم اهمی کردم که متوجه من شدن.... خبیب مثل اینکه قرار بود بریم
کوک: جدیدا خوب بلدی از ما مخفی کنی چیزا رو
+ چی رو هیونگ
کوک: خب... خواستم بگم چرا نگفته ولی تهیونگ مانع شد و نذاشت
_ بهتره بریم سوار شیم چون خیلی خستم
+ سوار ماشین شدیم به بیرون خیره شده بودم هیچ کس چیزی نمیگفت که خودم سر بحثو باز کردم...... مستر کیم راستی تبریک میگم بخاطر نامزدی تون..... ماشین نگه داشت ولی جوابی از سمتش نشندیم بودن هیچ توجه ای به سمت اتاقش رفت منم پیاده شدم نفس عمیقی رو کشیدم و سعی داشتم با باز نگه داشتن چشمام تا آخرین حالت ممکن تغییرش بدم که کوک زد گشت شونم و برگشتم سمتش
کوک: حالت خوبه یئون؟
+ آره آره اوکیم
کوک:ولی چهرت این نشون نمیده می خوای باهام حرف بزنی
+بغضم گرفته بود هر لحظه بیشتر میشد سعی داشتم از بین ببرمش و با پیچوندن کوک رفتم و رو تخت خودم اشکامو رها کردم
کوک: یاااااااا اینا چرا با من این کارو می کنن بخدا یه تختشون کمه... از اون منطقه زدم بیرون و به سمت خونه خودم حرکت کردم
+ خواستم بخوابم که مامانم زنگ زد.... یااااااااااا اوما الان می دونی ساعت چنده؟
*هعب دخترکم منو ببخش دلتنگت بودم خب وایسا ببینم این آرایش چی میگن کجا بودی
+ جشن تولد بودم
* به به..... صب کن بیینم نگو که مستر لی بوده؟
+ آره خودش بود
*از کجا تو رو دعوت کرده؟ میشناستت؟
+ همکلاسی هسیم خب
*خیلیم عالییییییی می دونی اگه دلشو ببری چی میشه؟
+فک کنم موفق شدم مام ولی دخترت......
*دخترم چی؟ نکنه دوسش نداری؟
+ نه اینکه نداشته باشم ولی خب بیخیال مامان من خستم روز سختی رو گذروندم بعد باهم حرف میزنیم هوم؟
*اوکی بای مای گرلللل
+ گوشیو پرت کردم یه سمت و گرفتم خوابیدم صبح که بلند شدم با گوشیم در رفتم انقد دخترا رو. با موی کوتاه دیده بودم که منم دلم خواست کوتاه کنم و رفتم از آجوما نظر خواهی کردم که کدومش بهم میاد....... یااا چرا این خوب نیست به این کیوتی
*نمی دونم دخترم ولی خب حیف موهاته
+این چطوره؟ تا زیر گوشم دیگه اوکیه.... با صبح بخیر گفتنای خدمتکارا فهمیدم تهیونگ اومده پایین بی توجه بهش دوباره آدامه دادم که بالاخره باهام حرف زد
_فک نکن گذاشتم با یکی دیگه قرار بزاری بزارم بری موهاتو کوتاه کنی
+تو کی باشی؟ ددی می؟
۲۳.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.