red moon
#red_moon
#ماه_سرخ
P10
همه چیز تاریک مبهم بود ! درد بدی رو از نوک پا تا فرق سرم رو فرا گرفته بود به طوری که انگار خون توی رگام به جوش افتاده بود ضربان قلبم ده برابر حالت عادی شده بود
میتونستم گرما داغی بدنم رو حس کنم تقریبا میشه گفت نیمه هوشیار بودم ، با کشیدن دستی رو بدنم آروم آروم چشمامو باز کردم
ا.ت رو دیدم که داشت زخم روی بدنم که نمیدونم چطور به وجود اومده بود رو پانسمان میکرد با گذاشتن بتادین روی زخمم هینی کشیدم چشمامو از درد بهم فشوردم لبو گاز گرفتم
از برهنه بودنم و لمس شدنم توسط ات حس خوبی نداشتم نمیدونم دلیل بوسیدم توسط اون چی بود . با به یاد اوردن اون لحظه دستمو روی گردنم کشیدم تا رد گاز گرفتگی رو لمس کنم اما انگشتام چیز ضخیمی رو حس کرد فهمیدم با بانداژ بسته شده
ات : خوشحالم که بهوش اومدی درد داری ؟
جونکوک : قبل از جواب دادن پیراهنمو از لبه تخت برداشتم که با لکه خون روی یقش مواجه شدم
_هزاران سوال توی سرم میچرخید پرسیدم : این چیه ؟ دلیل اینکه گازم گرفتی چی بود ؟ ما کجاییم اصلا چرا...... ات نزاشت ادامه حرفمو بزنم با گذاشتن انگشتاش رو لبم ساکتم کرد
_ آروم باش پسر کوچولو اگه حواسمو پرت کنی نمیتونم زخمتو ببندم
_ات با دقت پانداژ رو روی پهلوان گذاشت گاه گاهی انگشتاش با بدنم تماس پیدا میکرد از خجالت تقریبا سرخ شده بودم اما اون با آرامش به کارش ادامه میداد
اینکه انقدر خون سرد رفتار میکرد عصبیم میکرد
ات ویو : زخمشو بستم ، پانداژ بتادین رو توی سینی فلزی گذاشتم خواستم ببرمشون که با پیچیدن دست گرمش دور مچم سرجام میخکوب شدم
بدنش داغ بود دستش گرم بود خیلی گرم آمیزه ای از خجالت کمی تنش اشتیاق وجودم رو پر کرد بود چشماش روی لبام متمرکز شده بود منتظر بود تا جواب سوالشو بدم
جونکوک : حرف بزن زود باش
ات : میشه دستمو ول کنی ... داره درد میگیره ، با وجود اینکه داشت به مچم فشار وارد میکرد دلم نمیخواست دستشو پس بکشه
جونکوک : متوجه شدم که دارم مچشو فشار میدم آروم دستمو رها کردم
ات : من مست بودم
جونکوک : همین .. مست بودی ؟
ات با خون سردی ادامه داد : وقتی اومدی تو متوجه حرکاتم نشدم نا خواسته بوسیدمت بعدشم تو لیز خوردی تیکه شیشه شکسته بطری مشروب توی بدنت فرو رفت .
وقتی بیهوش شدی با بدبختی اوردمت اینجا و به یاد لحظه ای که مجبور شدم تا اینجا کولش کنم افتادم
و به یاد اون لحظه ای که بد برهنشو لمس میکردم با به یاد آوردن همه اینا لبخند احمقانه ای رو لبم نشست اما خیلی سریع دوباره اخم کردم
معلوم بود که هیچ کدوم از حرفامو باور نکرده اما با همه این چیزا پرسید : گردنم چی ؟ امیدوارم توضیح قانع کننده داشته باشی
_____________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 & @bts.stray.kids.laver
#ماه_سرخ
P10
همه چیز تاریک مبهم بود ! درد بدی رو از نوک پا تا فرق سرم رو فرا گرفته بود به طوری که انگار خون توی رگام به جوش افتاده بود ضربان قلبم ده برابر حالت عادی شده بود
میتونستم گرما داغی بدنم رو حس کنم تقریبا میشه گفت نیمه هوشیار بودم ، با کشیدن دستی رو بدنم آروم آروم چشمامو باز کردم
ا.ت رو دیدم که داشت زخم روی بدنم که نمیدونم چطور به وجود اومده بود رو پانسمان میکرد با گذاشتن بتادین روی زخمم هینی کشیدم چشمامو از درد بهم فشوردم لبو گاز گرفتم
از برهنه بودنم و لمس شدنم توسط ات حس خوبی نداشتم نمیدونم دلیل بوسیدم توسط اون چی بود . با به یاد اوردن اون لحظه دستمو روی گردنم کشیدم تا رد گاز گرفتگی رو لمس کنم اما انگشتام چیز ضخیمی رو حس کرد فهمیدم با بانداژ بسته شده
ات : خوشحالم که بهوش اومدی درد داری ؟
جونکوک : قبل از جواب دادن پیراهنمو از لبه تخت برداشتم که با لکه خون روی یقش مواجه شدم
_هزاران سوال توی سرم میچرخید پرسیدم : این چیه ؟ دلیل اینکه گازم گرفتی چی بود ؟ ما کجاییم اصلا چرا...... ات نزاشت ادامه حرفمو بزنم با گذاشتن انگشتاش رو لبم ساکتم کرد
_ آروم باش پسر کوچولو اگه حواسمو پرت کنی نمیتونم زخمتو ببندم
_ات با دقت پانداژ رو روی پهلوان گذاشت گاه گاهی انگشتاش با بدنم تماس پیدا میکرد از خجالت تقریبا سرخ شده بودم اما اون با آرامش به کارش ادامه میداد
اینکه انقدر خون سرد رفتار میکرد عصبیم میکرد
ات ویو : زخمشو بستم ، پانداژ بتادین رو توی سینی فلزی گذاشتم خواستم ببرمشون که با پیچیدن دست گرمش دور مچم سرجام میخکوب شدم
بدنش داغ بود دستش گرم بود خیلی گرم آمیزه ای از خجالت کمی تنش اشتیاق وجودم رو پر کرد بود چشماش روی لبام متمرکز شده بود منتظر بود تا جواب سوالشو بدم
جونکوک : حرف بزن زود باش
ات : میشه دستمو ول کنی ... داره درد میگیره ، با وجود اینکه داشت به مچم فشار وارد میکرد دلم نمیخواست دستشو پس بکشه
جونکوک : متوجه شدم که دارم مچشو فشار میدم آروم دستمو رها کردم
ات : من مست بودم
جونکوک : همین .. مست بودی ؟
ات با خون سردی ادامه داد : وقتی اومدی تو متوجه حرکاتم نشدم نا خواسته بوسیدمت بعدشم تو لیز خوردی تیکه شیشه شکسته بطری مشروب توی بدنت فرو رفت .
وقتی بیهوش شدی با بدبختی اوردمت اینجا و به یاد لحظه ای که مجبور شدم تا اینجا کولش کنم افتادم
و به یاد اون لحظه ای که بد برهنشو لمس میکردم با به یاد آوردن همه اینا لبخند احمقانه ای رو لبم نشست اما خیلی سریع دوباره اخم کردم
معلوم بود که هیچ کدوم از حرفامو باور نکرده اما با همه این چیزا پرسید : گردنم چی ؟ امیدوارم توضیح قانع کننده داشته باشی
_____________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 & @bts.stray.kids.laver
۱.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.