پارت۱۴ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
کمی فاصله دادم و تو چشماش نگاه کردم. برای خودم ناراحت بودم. دستام رو پس زد و رفت عقب. میدونستم الان قلب مهربونش زخمی شده ولی می خواستم ترمیمش کنم. من:آیریس... خواهش میکنم منو ببخش. دیگه سعی میکنم سرت داد نزنم. فرشته ی من قبول کرد؟ آیریس: فرشتت زمان میخواد. خواست بره که بغلش کردم و در گوشش گفتم:نمیایی بریم سینما؟اونجا فکراتو بکن. آیریس:اههه... باشه ولی... بدون دست گرفتن، بغل کردن،سر گذاشتن رو شونم، بوسیدن؛باشه؟ کمی ناراحت شدم ولی بهش حق دادم و گذاشتم راحت باشه.
من:
الان توی سینما بودیم و تغریبا نصف فیلم رفته بود. وسط های فیلم دیدم کوکی سرش رو گذاشت روی شونم. بدون نگاه کردن بهش گفتم: هی سرتو بردار. هنوز نبخشیدمت. ولی جوابی ندادی. سرمو برگردوندم و خواستم بهش چیزی بگم که با دیدن اینکه خوابش برده حرفم رو خوردم. ناخوداگاه لبخندی روی لبم نشست و حسی بهم گفت که باید ببخشمش. کیوت شده بود. سرمو چرخودم تا مردم رو ببینم که زنی از اون دور برام آشنا به نظر میرسید کمی سرم رو اینور و اونور کردم،وای خدااااا... اون... اون س... اون سانا بود... امکان نداشت. اون نباید من و جونگ کوک رو میدید وگرنه لو میرفتیم و هم برای من و هم برای جونگ کوک بد میشد. فوری سرم رو روبه کوکی کردم و ماسک، کلاه و عینکش رو زدم. بیدار شد و گفت:اه داری چیکار میکنی؟خوابم برد؟ من:جونگکوکا همین حالا باید بریم بیرون حرف نزن خو.
بدون اینکه بذارم حرعی بزنه دستش رو کشیدم و از سالن خارجش کردم.جونگ کوک:چراااا؟بگو چرا داریم از سالن خارج میشیم؟چیشده؟داری نگرانم میکنی. آیریس:من... سانا رو دیدم... گفتم اگه مارو ببینه ممکنه دردسر درست شه.
جونگ کوک:
ترس کل بدنم رو گرفت. ترسیدم که بفهمه من و سانا قبلا قرار میذاشتیم. برای همین بود که نذاشته بودم تاحالا چیزی درباره ی سانا سرچ کنه. دستش رو گرفتم و بردمش سوار ماشینش کردم. خودمم سوار شدم و راه افتادیم. توی را ازش پرسیدم: بیبی... منو...منو... پرید وسط حرفم و گفت:آره بخشیدم فوری دستم رو دادم سمت چپ و ماشین رو نگه داشتم. با تعجب نگاش کردم،:تو... منو... بخشیدی؟لبخند زد و گفت:آره جیگرم.کمربند رو باز کرد و از بالا خودش رو رد کرد و چون لاغر بود راحت رد شد. اومد و نشست روی پاهام. یقم رو گرفت و یه بوس کوچولو گذاشت روی لبام و زمزمه وار گفت:دوریت برام سخت بود و دوباره لباش رو گذاشت روی لبام و مکیدشون و منم همراهیش کردم.
#جذاب
کمی فاصله دادم و تو چشماش نگاه کردم. برای خودم ناراحت بودم. دستام رو پس زد و رفت عقب. میدونستم الان قلب مهربونش زخمی شده ولی می خواستم ترمیمش کنم. من:آیریس... خواهش میکنم منو ببخش. دیگه سعی میکنم سرت داد نزنم. فرشته ی من قبول کرد؟ آیریس: فرشتت زمان میخواد. خواست بره که بغلش کردم و در گوشش گفتم:نمیایی بریم سینما؟اونجا فکراتو بکن. آیریس:اههه... باشه ولی... بدون دست گرفتن، بغل کردن،سر گذاشتن رو شونم، بوسیدن؛باشه؟ کمی ناراحت شدم ولی بهش حق دادم و گذاشتم راحت باشه.
من:
الان توی سینما بودیم و تغریبا نصف فیلم رفته بود. وسط های فیلم دیدم کوکی سرش رو گذاشت روی شونم. بدون نگاه کردن بهش گفتم: هی سرتو بردار. هنوز نبخشیدمت. ولی جوابی ندادی. سرمو برگردوندم و خواستم بهش چیزی بگم که با دیدن اینکه خوابش برده حرفم رو خوردم. ناخوداگاه لبخندی روی لبم نشست و حسی بهم گفت که باید ببخشمش. کیوت شده بود. سرمو چرخودم تا مردم رو ببینم که زنی از اون دور برام آشنا به نظر میرسید کمی سرم رو اینور و اونور کردم،وای خدااااا... اون... اون س... اون سانا بود... امکان نداشت. اون نباید من و جونگ کوک رو میدید وگرنه لو میرفتیم و هم برای من و هم برای جونگ کوک بد میشد. فوری سرم رو روبه کوکی کردم و ماسک، کلاه و عینکش رو زدم. بیدار شد و گفت:اه داری چیکار میکنی؟خوابم برد؟ من:جونگکوکا همین حالا باید بریم بیرون حرف نزن خو.
بدون اینکه بذارم حرعی بزنه دستش رو کشیدم و از سالن خارجش کردم.جونگ کوک:چراااا؟بگو چرا داریم از سالن خارج میشیم؟چیشده؟داری نگرانم میکنی. آیریس:من... سانا رو دیدم... گفتم اگه مارو ببینه ممکنه دردسر درست شه.
جونگ کوک:
ترس کل بدنم رو گرفت. ترسیدم که بفهمه من و سانا قبلا قرار میذاشتیم. برای همین بود که نذاشته بودم تاحالا چیزی درباره ی سانا سرچ کنه. دستش رو گرفتم و بردمش سوار ماشینش کردم. خودمم سوار شدم و راه افتادیم. توی را ازش پرسیدم: بیبی... منو...منو... پرید وسط حرفم و گفت:آره بخشیدم فوری دستم رو دادم سمت چپ و ماشین رو نگه داشتم. با تعجب نگاش کردم،:تو... منو... بخشیدی؟لبخند زد و گفت:آره جیگرم.کمربند رو باز کرد و از بالا خودش رو رد کرد و چون لاغر بود راحت رد شد. اومد و نشست روی پاهام. یقم رو گرفت و یه بوس کوچولو گذاشت روی لبام و زمزمه وار گفت:دوریت برام سخت بود و دوباره لباش رو گذاشت روی لبام و مکیدشون و منم همراهیش کردم.
#جذاب
۹.۴k
۲۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.