جوجه مافیا🩸🐣
جوجه مافیا🩸🐣
پارت ³
ویو ا٫ت
داشتم توی حسبداری بار برای خودم ابمیوه میخوردم که یهو با صدای و داد پدرم ترسیدم
پ.ت:اه لعنتییییی.*داد*
جیمین:اقا لطفا اروم باشید اتافاقی هست که افتاده*تمسخر*
پ.ت:ا٫ت
پ.ت:ا٫تتتتتتتتت
ا٫ت:بله بله اومدم چیزی شده؟؟
پ.ت:سریع وسایلتو جمع کن *داد*
ا٫ت:برای چی نه بابا نکنه این دفعه دیگه سر من شرط بندی کردی*داد.بغض.گریه*
ویو جیمین
بعد از حرفی که با تمسخر به اون مرد زدم دیدم که پشت سر هم داره به نفر رو صدا میزنه که دیدم به دختر اومد روبه مرد گفت بله بله که بعدش فهمیدم دختره،دختره اون مرد هست یعنی پدر هم انقدر اشغال میشه که سر بچه ی خودش شرط بندی میکنه؟؟اون دختر فقط داشت گریه میکرد تا اینکه با حرفی که ازش شنیدم تصورم ازش بهم ریخت
ا٫ت:ازت متنفرم از تک تک ادم های توی این بار متنفرم اگه مامان ۱۵ ساله پیش نمرده بود الان تو با من این رفتار را نمیکردی اشغال حالم ازت بهم میخوره عوضی تو حتی سر خونه هم شرط بستی البته انظاری هم ازت نمیرفت که بخوای سر من شرط نبندی دیگه*داد.گریه*
ویو پ.ت
با حرف هایی که ا٫ت میزد خیلی عصبانی شدم دستمو بردم بالا میخواستم بکوبونم دستمو تو ی صورتش و انقدر مثل هر روز کتکش بزنم که اعصبانیتم فرو کش کنه هرچند اون حرف راست میزد همین که دستمو بردم بالا..
ویوا٫ت
از قیافه ی پدرم معلوم بود خیلی اعصبانیه بخاطر همین دستشو برد بالا منم سریع چشمامو بستم
ویو جیمین
از حرف خایی که است میزد دلم براش میسوخت مخصوصا وقتی گفت ۱۵ ساله مادرش مرده و ۱۵ ساله قربانی این مرد که اصلا حس پدری نداره شده دلم براش سوخت پدرش از حرف هاش خیلی عصبانی شده بود دستش رو اورد بالا میخواست ا٫ت را بزنه ا٫ت هم سریع چشاشو بست میشد ترس را از وجود ا٫ت فهمید که سریع دشت پدرسو گرفتم تا به ا٫ت اسیب ی بیشتر از این نزنه
ویو ا٫ت
چند دقیقه این گذشت ولی هیچی حس نکردم اروم اروم چشمامو باز کردم که دیدم اون مرده دست پدرمو گرفته تادید که من چشمامو باز مردم سریع دستمو گرفت و دست پدرمو ولکرد و من را فقط دنبال خودشت میکشوند تا در خروجی رفتیم همون لحظه روبه اون مرد(منظورش جیمین هست هنوز اسمشو نمیدونه) کردمو گفتم
ا٫ت :میشه صبر کنی گوشیمو بردارم*بغض*
جیمین:برات یکی جدید میخرم فعلا با بریم*سرد*
شرط ها برای پارت بعد🐣🩸
لایک:۷
کامنت:۷
پارت ³
ویو ا٫ت
داشتم توی حسبداری بار برای خودم ابمیوه میخوردم که یهو با صدای و داد پدرم ترسیدم
پ.ت:اه لعنتییییی.*داد*
جیمین:اقا لطفا اروم باشید اتافاقی هست که افتاده*تمسخر*
پ.ت:ا٫ت
پ.ت:ا٫تتتتتتتتت
ا٫ت:بله بله اومدم چیزی شده؟؟
پ.ت:سریع وسایلتو جمع کن *داد*
ا٫ت:برای چی نه بابا نکنه این دفعه دیگه سر من شرط بندی کردی*داد.بغض.گریه*
ویو جیمین
بعد از حرفی که با تمسخر به اون مرد زدم دیدم که پشت سر هم داره به نفر رو صدا میزنه که دیدم به دختر اومد روبه مرد گفت بله بله که بعدش فهمیدم دختره،دختره اون مرد هست یعنی پدر هم انقدر اشغال میشه که سر بچه ی خودش شرط بندی میکنه؟؟اون دختر فقط داشت گریه میکرد تا اینکه با حرفی که ازش شنیدم تصورم ازش بهم ریخت
ا٫ت:ازت متنفرم از تک تک ادم های توی این بار متنفرم اگه مامان ۱۵ ساله پیش نمرده بود الان تو با من این رفتار را نمیکردی اشغال حالم ازت بهم میخوره عوضی تو حتی سر خونه هم شرط بستی البته انظاری هم ازت نمیرفت که بخوای سر من شرط نبندی دیگه*داد.گریه*
ویو پ.ت
با حرف هایی که ا٫ت میزد خیلی عصبانی شدم دستمو بردم بالا میخواستم بکوبونم دستمو تو ی صورتش و انقدر مثل هر روز کتکش بزنم که اعصبانیتم فرو کش کنه هرچند اون حرف راست میزد همین که دستمو بردم بالا..
ویوا٫ت
از قیافه ی پدرم معلوم بود خیلی اعصبانیه بخاطر همین دستشو برد بالا منم سریع چشمامو بستم
ویو جیمین
از حرف خایی که است میزد دلم براش میسوخت مخصوصا وقتی گفت ۱۵ ساله مادرش مرده و ۱۵ ساله قربانی این مرد که اصلا حس پدری نداره شده دلم براش سوخت پدرش از حرف هاش خیلی عصبانی شده بود دستش رو اورد بالا میخواست ا٫ت را بزنه ا٫ت هم سریع چشاشو بست میشد ترس را از وجود ا٫ت فهمید که سریع دشت پدرسو گرفتم تا به ا٫ت اسیب ی بیشتر از این نزنه
ویو ا٫ت
چند دقیقه این گذشت ولی هیچی حس نکردم اروم اروم چشمامو باز کردم که دیدم اون مرده دست پدرمو گرفته تادید که من چشمامو باز مردم سریع دستمو گرفت و دست پدرمو ولکرد و من را فقط دنبال خودشت میکشوند تا در خروجی رفتیم همون لحظه روبه اون مرد(منظورش جیمین هست هنوز اسمشو نمیدونه) کردمو گفتم
ا٫ت :میشه صبر کنی گوشیمو بردارم*بغض*
جیمین:برات یکی جدید میخرم فعلا با بریم*سرد*
شرط ها برای پارت بعد🐣🩸
لایک:۷
کامنت:۷
۲.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.