سلام پارت داریم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
چون مامان میخواست بره با دوستاش مسافرت قرار شد بچه ها امشب رو بمونن و دور هم باشیم.
کلافه نگاهی به بچه ها کردم یا سرشون تو گوشی بود یا داشتن دو به دو حرف میزدن.
رفتم سمت آشپزخونه و قبل رفتن به دیانا که مثل من حوصلش سر رفته بود اشاره کردم بهام بیاد.
در گوشش نقشه ی که داشتم رو گفتم که لبخند مرموزی زد.
و من به سمت حیاط رفتم و چند تا بادکنک کوچلو هم از تو کمد برداشتم.
دیانا هم سبدی برداشت و به سمت بچه ها رفت که هم گوشی هاشون رو جمع کنه هم هواسشون رو نصبت به من پرت کنه.
یواشکی به سمت شیر آب رفتم و بادکنک ها رو پر آب کردم و توی نشت انداختم.
و بعد این که تشت پر بادکنک شد دوتا شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم و به دیانا پیام دادم که بیاد.
دیانا آومد کنارم وایساد و در رو باز گذاشت.
و بعد چند دقیقه بهش اشاره کردم.
که شروع کرد جیغ زد خیلی بلند جیغ میزد.
همه بچه ها به حیاط آومدن که منو دیانا شروع کردیم با بدکنک ها بچه ها رو هدف گرفتن
اونا جیغ میزن و ما میخندیدیم.
(محراب)دستم بهتون برسه
(مهشاد)به خدا تو استخر خفتون میکنم.
بعد این که بادکنک ها تموم شد به سمت شیر آب رفتیم و با شیر آب هم بچه ها رو خیس کردیم.
که ناگهانی از زمین کنده شدم بعله محراب و محمد و رضا منو گرفته بودن و به سمت استخر میبردن دخترا هم دیانا رو میبردن و با شمارش.
(کا بچه ها بجوز اردیا)یک دو..
(دیانا)وایسید وایسید اینا همش نقشه های ارسلان منو قربانی نکنید
(من)ای ای آدم فروش
(پانیذ)دیگه کار از کار گذشته
(بچه ها اکیپ)سه
و منو دیانا فرو رفتیم و استخر که صدای خنده های بچه ها بلند شد.
به دیانا کمک کردم که از استخر بیاد بیرون و تا خواستم خودم بیام بیرون دوباره دیانا رو حل دادن که افتاد رو من.
و با هم رفتیم زیر آب.
انگار دیانا نفسش به خاطر یهوی اتفاق افتادن رفته بود که سری به بیرون از آب بردمش که نفسش بالا آومد و این سری دوتای از آب بیرون رفتیم و با خنده دور هم روی زمین نشستیم تا کمی خوشگ شیم منو محمد هم با کمک هم یه آتیش وست حیاط درست کردیم همه دورش نشستیم.
دیانا آهنگی پلی کرد که همه با هم هم خونی کردیم.
پارت _۲۳
ارسلان
چون مامان میخواست بره با دوستاش مسافرت قرار شد بچه ها امشب رو بمونن و دور هم باشیم.
کلافه نگاهی به بچه ها کردم یا سرشون تو گوشی بود یا داشتن دو به دو حرف میزدن.
رفتم سمت آشپزخونه و قبل رفتن به دیانا که مثل من حوصلش سر رفته بود اشاره کردم بهام بیاد.
در گوشش نقشه ی که داشتم رو گفتم که لبخند مرموزی زد.
و من به سمت حیاط رفتم و چند تا بادکنک کوچلو هم از تو کمد برداشتم.
دیانا هم سبدی برداشت و به سمت بچه ها رفت که هم گوشی هاشون رو جمع کنه هم هواسشون رو نصبت به من پرت کنه.
یواشکی به سمت شیر آب رفتم و بادکنک ها رو پر آب کردم و توی نشت انداختم.
و بعد این که تشت پر بادکنک شد دوتا شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم و به دیانا پیام دادم که بیاد.
دیانا آومد کنارم وایساد و در رو باز گذاشت.
و بعد چند دقیقه بهش اشاره کردم.
که شروع کرد جیغ زد خیلی بلند جیغ میزد.
همه بچه ها به حیاط آومدن که منو دیانا شروع کردیم با بدکنک ها بچه ها رو هدف گرفتن
اونا جیغ میزن و ما میخندیدیم.
(محراب)دستم بهتون برسه
(مهشاد)به خدا تو استخر خفتون میکنم.
بعد این که بادکنک ها تموم شد به سمت شیر آب رفتیم و با شیر آب هم بچه ها رو خیس کردیم.
که ناگهانی از زمین کنده شدم بعله محراب و محمد و رضا منو گرفته بودن و به سمت استخر میبردن دخترا هم دیانا رو میبردن و با شمارش.
(کا بچه ها بجوز اردیا)یک دو..
(دیانا)وایسید وایسید اینا همش نقشه های ارسلان منو قربانی نکنید
(من)ای ای آدم فروش
(پانیذ)دیگه کار از کار گذشته
(بچه ها اکیپ)سه
و منو دیانا فرو رفتیم و استخر که صدای خنده های بچه ها بلند شد.
به دیانا کمک کردم که از استخر بیاد بیرون و تا خواستم خودم بیام بیرون دوباره دیانا رو حل دادن که افتاد رو من.
و با هم رفتیم زیر آب.
انگار دیانا نفسش به خاطر یهوی اتفاق افتادن رفته بود که سری به بیرون از آب بردمش که نفسش بالا آومد و این سری دوتای از آب بیرون رفتیم و با خنده دور هم روی زمین نشستیم تا کمی خوشگ شیم منو محمد هم با کمک هم یه آتیش وست حیاط درست کردیم همه دورش نشستیم.
دیانا آهنگی پلی کرد که همه با هم هم خونی کردیم.
پارت _۲۳
۵.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.