پارت هفتم فیک عشق ناشناسم :
پارت هفتم فیک عشق ناشناسم :
ویو کوک: باید قضیه رو یجوری میگفتم که آت بفهمه و ناراحت هم نشه
و سعی کردم توضیح بدم
+ خب من چیکار کنم؟!
- تو فقط همراهم باش
که من بدونم تنها نیستم
و خودم همه کار ها رو میکنم
+ من تا تهش هستم
بریم
حقیقتا برگام ریخت از ریکشنش
ات باید اونا رو به خودش جذب میکرد و بنظرم موفق میشد
ویو ات : من عاشق تر از این حرفا بودم
از ویژگی های دختر مورد علاقه خانوادش پرسیدم
به شباهت هایی داشتیم
ولی سخت ترین نکتش این بود که وقتی حرف میزدم باید خیلی دخترونه حرف میزدم
که برام سخت ترنیش بود
کوکی خیلی اصرار داشت همین شب بریم پیششون
پس باید آماده میشدیم
یه لباس خیلی شیک پوشیدم
و یه آرایش سبکی هم کردم
+ چطور شدم جئون؟
- فوق العاده
منم باید آماده شم
+ باشه
و اون رفت که آماده شه
منم کفش هام رو پوشیدم
و سوار ماشینی که کوک گفته بود شدم
و بعد از چند دقیقه اومد
وای.......خیلی خوشتیپ شده بود
سوار شد و رفتیم خونشون
خونه نبود قصری بود براش خودش
پیاده شدم و دستم رو گرفت
- دستت چرا اینقدر سرده
چرا میلرزی؟
+ چون استرس دارم
- نترس ، مهربونن
+ باشه
رفتیم تو که یه خانمی اومد جلو که کوکی بهش سلام کرد و پرسید که مامانش کجاست
- سلام مامان جان
م.ج: سلام پسرم
خب خوشحالم که سلیقه خوبی داری
چه دختر ماهی ،
سلام دخترم
اسم قشنگت
+ سلام آت هستم
دستم رو برای دست دادن جلو بردم ولی خیلی مودبانه
پ.ج: عه سلام کی اومدین
+ سلام
- سلام بابا
پ.ج: خب به به سلام دخترم ، بیاین بشینیم
خیلی رسمی نشستم و خیلی عذاب آور. بود چون کفش های پاشنه دار برام تنگ بودن
کوک فهمید موذبم و حالم خوب نیست
- چیشده؟( دم گوشم )
+ کفشم اذیتم میکنه
- خیلی ؟
+ آره
- چیکار کنم؟
م.ج: چیزی شده ؟
+ نه نه چیزی نیست
ویو نویسنده: بچه ها میخوام کل داستان رو براتون عوض کنم
ویو کوک: همتون گول خوردین ، در واقع اون قاتل رو خودم فرستادم برای آت و الان هم گیرش آوردم
- راحت باش کفشت رو در بیار
+ جدی ؟
م.ج: آره دخترم
ویو ات: یهو یچیزی دور بینیم پیچیده شد و سیاهی.....
ویو کوک: باید قضیه رو یجوری میگفتم که آت بفهمه و ناراحت هم نشه
و سعی کردم توضیح بدم
+ خب من چیکار کنم؟!
- تو فقط همراهم باش
که من بدونم تنها نیستم
و خودم همه کار ها رو میکنم
+ من تا تهش هستم
بریم
حقیقتا برگام ریخت از ریکشنش
ات باید اونا رو به خودش جذب میکرد و بنظرم موفق میشد
ویو ات : من عاشق تر از این حرفا بودم
از ویژگی های دختر مورد علاقه خانوادش پرسیدم
به شباهت هایی داشتیم
ولی سخت ترین نکتش این بود که وقتی حرف میزدم باید خیلی دخترونه حرف میزدم
که برام سخت ترنیش بود
کوکی خیلی اصرار داشت همین شب بریم پیششون
پس باید آماده میشدیم
یه لباس خیلی شیک پوشیدم
و یه آرایش سبکی هم کردم
+ چطور شدم جئون؟
- فوق العاده
منم باید آماده شم
+ باشه
و اون رفت که آماده شه
منم کفش هام رو پوشیدم
و سوار ماشینی که کوک گفته بود شدم
و بعد از چند دقیقه اومد
وای.......خیلی خوشتیپ شده بود
سوار شد و رفتیم خونشون
خونه نبود قصری بود براش خودش
پیاده شدم و دستم رو گرفت
- دستت چرا اینقدر سرده
چرا میلرزی؟
+ چون استرس دارم
- نترس ، مهربونن
+ باشه
رفتیم تو که یه خانمی اومد جلو که کوکی بهش سلام کرد و پرسید که مامانش کجاست
- سلام مامان جان
م.ج: سلام پسرم
خب خوشحالم که سلیقه خوبی داری
چه دختر ماهی ،
سلام دخترم
اسم قشنگت
+ سلام آت هستم
دستم رو برای دست دادن جلو بردم ولی خیلی مودبانه
پ.ج: عه سلام کی اومدین
+ سلام
- سلام بابا
پ.ج: خب به به سلام دخترم ، بیاین بشینیم
خیلی رسمی نشستم و خیلی عذاب آور. بود چون کفش های پاشنه دار برام تنگ بودن
کوک فهمید موذبم و حالم خوب نیست
- چیشده؟( دم گوشم )
+ کفشم اذیتم میکنه
- خیلی ؟
+ آره
- چیکار کنم؟
م.ج: چیزی شده ؟
+ نه نه چیزی نیست
ویو نویسنده: بچه ها میخوام کل داستان رو براتون عوض کنم
ویو کوک: همتون گول خوردین ، در واقع اون قاتل رو خودم فرستادم برای آت و الان هم گیرش آوردم
- راحت باش کفشت رو در بیار
+ جدی ؟
م.ج: آره دخترم
ویو ات: یهو یچیزی دور بینیم پیچیده شد و سیاهی.....
۴.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.