دیانا😍
دیانا😍
رضا= ارسلان!
ارسلان= ها
رضا= نکنه عاشق شدی؟
ارسلان بعد از کمی مکث گفت
ارسلان= وا چه ربطی داره
محراب= نه جدی راسشو بگو
ارسلان= نمیدونم..... شاید
با این حرفش قلبم داشت میومد تو دهنم از خوشحالی نمیدونم چم شده بود ارسلان پسر خوبیه پسر مهربون جذاب
قربونش برم منننن
ها؟ چیشد؟ من الان چی گفتم بعد کمی فکر رفتم دسشویی کارای مربوط رو کردم لباس صورتی تا روی زانومو پویدم شلوار و شال مشکیمو پوشیدم و سرم کردم یه آرایش کم و لایت ملیح کردم و رفتم بیرون دیدم دارن درس میخونن گرد هم نشسته بودن یه شلختگی باحالی وسطشون بود سلام کردم که همه نگاه برگشت سمت من
محراب= اووووو شاهزاده بلخره بیدار شدننننن
_ زهرمار
با همه سلام کردم و همونجا نشستم کنار ارسلان (در اتاق رستا رو که باز میکنی با در اتاق ارسلان رو به رو میشی و میری چپ میری توی حال دوباره اگه چپ رو نگاه کنی مبله و پایینش ارسلان نشسته بود یکمی اونور تر امیر اونور تر محراب بعد رضا و بعد هم متیم یه جا خالی بود که اونجا نشسته بود دیانا)
بعد من گفتم زنگ بزنم به دخترا بیان اینجا زنگ زدم و اومدن و درس خوندیم کلی بازی کردیم و گپ زدیم که گوشی ارسلان زنگ خورد...........
ادامه دارد......
بچه ها خیلی چشام درد گرفت وگرنه بیشتر مینوشتم فردا هرموقع بیدار شدم میرم که پارت بعد رو بتایپم حمایت یادتون نره کامنت +25❤️🤍💜💕
اصکی=اتحاد🦉
رضا= ارسلان!
ارسلان= ها
رضا= نکنه عاشق شدی؟
ارسلان بعد از کمی مکث گفت
ارسلان= وا چه ربطی داره
محراب= نه جدی راسشو بگو
ارسلان= نمیدونم..... شاید
با این حرفش قلبم داشت میومد تو دهنم از خوشحالی نمیدونم چم شده بود ارسلان پسر خوبیه پسر مهربون جذاب
قربونش برم منننن
ها؟ چیشد؟ من الان چی گفتم بعد کمی فکر رفتم دسشویی کارای مربوط رو کردم لباس صورتی تا روی زانومو پویدم شلوار و شال مشکیمو پوشیدم و سرم کردم یه آرایش کم و لایت ملیح کردم و رفتم بیرون دیدم دارن درس میخونن گرد هم نشسته بودن یه شلختگی باحالی وسطشون بود سلام کردم که همه نگاه برگشت سمت من
محراب= اووووو شاهزاده بلخره بیدار شدننننن
_ زهرمار
با همه سلام کردم و همونجا نشستم کنار ارسلان (در اتاق رستا رو که باز میکنی با در اتاق ارسلان رو به رو میشی و میری چپ میری توی حال دوباره اگه چپ رو نگاه کنی مبله و پایینش ارسلان نشسته بود یکمی اونور تر امیر اونور تر محراب بعد رضا و بعد هم متیم یه جا خالی بود که اونجا نشسته بود دیانا)
بعد من گفتم زنگ بزنم به دخترا بیان اینجا زنگ زدم و اومدن و درس خوندیم کلی بازی کردیم و گپ زدیم که گوشی ارسلان زنگ خورد...........
ادامه دارد......
بچه ها خیلی چشام درد گرفت وگرنه بیشتر مینوشتم فردا هرموقع بیدار شدم میرم که پارت بعد رو بتایپم حمایت یادتون نره کامنت +25❤️🤍💜💕
اصکی=اتحاد🦉
۱۱.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.