خلافکار قسمت اول:
عمارت بزرگیه بنظر میاد خانواده بزرگی اونجا زندگی میکنن،اینطوری که هست اما اونجا یه عمارت سردو تاریکه،بنظر میاد نفرین شده باشه ولی آخه چرا؟
توی اتاق سردو تاریک دختری با دستهای بسته و خونیو لباس پاره ای روی زمین درحال جون دادن بود،دستاشو از طناب خارج کرد که مردی از تاریکی اومد شمشیری براقی که توی دستش بود رو توی تن دختر فرو کرد دختر جیغ زد،مرد شمشیر رو بیرون کشید دختر برگشت نگاه مرد کردو با لبخندی که انگار دیوانه بود گفت:فکر کردی با این کارا میمیرم؟
مرد:زیاد به دست و بالم پیچیدی!
مرد با پاش به دختر ضربه زد دختر جیغ دیگری زد،مرد از اتاق خارج شد،دختر دید کسی نیست به سختی بلند شد سمت دیوار رفت کاغذ دیواری را کنار زد و فرار کرد از دیوار عمارت پرید اما یه قطره خون روی دیوار ریخت...
زمستان آغاز شدو برف سنگینی اومده بود،تو تازه به سئول برای مسافرت اومده بودی خانوادت به زور راضی شده بودن چون دوریت براشون سخت بود و هر مشکل دیگه ای که راجب کره رفتن باهاش سر و کله میزنیم،کره ای رو کم بلد بودی رفتی هتل و به اتاقت رفتی و وسایلت رو چیدی انقدر خسته بودی که خوابدی و ساعت ۸ شب بیدار شدی رفتی لباس گرم پوشیدی،بیرون رفتی همه خیابون ها شلوغ و روشن بود انگار حال و هوای کریسمس بود اما اینطور نبود،فروشگاه ها هم باز بودن و چراغانی بودن توهم خوشحال رفتی دو تا لباس خریدی و رفتی کمی هم قدم زدی و خوراکی های مختلفو امتحان کردی و یکمم از اونا خریدی و تصمیم گرفتی برگردی خونه چون هوا سردتر شده بود توی راه دوتا مرد زیر نظرت داشتن و فهمیدن تو خارجی هستی اومدن سر راهت رو گرفتنو تیکه انداختن تو خواستی از سمت چپ بری اما راهت رو بستن از هرجا رفتی جلوت رو گرفتن ترسیدی و برگشتی و دویدی که خوردی به مردی ترسیدی اونم هم مزاحم باشه اما دستتو گرفت تورو پشت سر خودش برد
مرد:همینجا بمون
متوجه نشدی اما وایسادی مردا تا جلو اومدن باهاشون درگیر شد تا اونا فرار کردن،توهم تشکر کردی چهره سردی داشت فقط بهت نگاه کرد و رفت اما لبخند زد وقتی روش اونور بود که تو نفهمیدی و رفتی هتل،خلاصه فردا برف بند اومده بود رفتی بیرون کمی بگردی که باز هم به کسی خوردی وقتی نگاه کردی دیدی همون مرد بود لبخندی زدی برخلاف دیشب اون هم لبخندی زد
گفتی:ممنونم که...
مرد:نیازی به تشکر نیست معمولا اینجا کمتر مزاحم دخترا میشن اما خب باید وقتی شب بیرون میری مواظب باشی
گفتی:بله بازم ممنونم
مرد:همش تشکر میکنی،خارجی هستی؟کره ایت ضعیفه آخه
گفتی:بله من اهل ایرانم
مرد:واقعا؟مسافرت اومدی؟
سرتو تکون دادی،مرد گفت:خب پس هتل میمونی بذار خودمو معرفی کنم اسم من مین یونگیه!میتونم اسم شمارو بدونم خانم جوان؟
خندیدی و گفتی:اسم منم...(اسمت رو گفتی)
توی اتاق سردو تاریک دختری با دستهای بسته و خونیو لباس پاره ای روی زمین درحال جون دادن بود،دستاشو از طناب خارج کرد که مردی از تاریکی اومد شمشیری براقی که توی دستش بود رو توی تن دختر فرو کرد دختر جیغ زد،مرد شمشیر رو بیرون کشید دختر برگشت نگاه مرد کردو با لبخندی که انگار دیوانه بود گفت:فکر کردی با این کارا میمیرم؟
مرد:زیاد به دست و بالم پیچیدی!
مرد با پاش به دختر ضربه زد دختر جیغ دیگری زد،مرد از اتاق خارج شد،دختر دید کسی نیست به سختی بلند شد سمت دیوار رفت کاغذ دیواری را کنار زد و فرار کرد از دیوار عمارت پرید اما یه قطره خون روی دیوار ریخت...
زمستان آغاز شدو برف سنگینی اومده بود،تو تازه به سئول برای مسافرت اومده بودی خانوادت به زور راضی شده بودن چون دوریت براشون سخت بود و هر مشکل دیگه ای که راجب کره رفتن باهاش سر و کله میزنیم،کره ای رو کم بلد بودی رفتی هتل و به اتاقت رفتی و وسایلت رو چیدی انقدر خسته بودی که خوابدی و ساعت ۸ شب بیدار شدی رفتی لباس گرم پوشیدی،بیرون رفتی همه خیابون ها شلوغ و روشن بود انگار حال و هوای کریسمس بود اما اینطور نبود،فروشگاه ها هم باز بودن و چراغانی بودن توهم خوشحال رفتی دو تا لباس خریدی و رفتی کمی هم قدم زدی و خوراکی های مختلفو امتحان کردی و یکمم از اونا خریدی و تصمیم گرفتی برگردی خونه چون هوا سردتر شده بود توی راه دوتا مرد زیر نظرت داشتن و فهمیدن تو خارجی هستی اومدن سر راهت رو گرفتنو تیکه انداختن تو خواستی از سمت چپ بری اما راهت رو بستن از هرجا رفتی جلوت رو گرفتن ترسیدی و برگشتی و دویدی که خوردی به مردی ترسیدی اونم هم مزاحم باشه اما دستتو گرفت تورو پشت سر خودش برد
مرد:همینجا بمون
متوجه نشدی اما وایسادی مردا تا جلو اومدن باهاشون درگیر شد تا اونا فرار کردن،توهم تشکر کردی چهره سردی داشت فقط بهت نگاه کرد و رفت اما لبخند زد وقتی روش اونور بود که تو نفهمیدی و رفتی هتل،خلاصه فردا برف بند اومده بود رفتی بیرون کمی بگردی که باز هم به کسی خوردی وقتی نگاه کردی دیدی همون مرد بود لبخندی زدی برخلاف دیشب اون هم لبخندی زد
گفتی:ممنونم که...
مرد:نیازی به تشکر نیست معمولا اینجا کمتر مزاحم دخترا میشن اما خب باید وقتی شب بیرون میری مواظب باشی
گفتی:بله بازم ممنونم
مرد:همش تشکر میکنی،خارجی هستی؟کره ایت ضعیفه آخه
گفتی:بله من اهل ایرانم
مرد:واقعا؟مسافرت اومدی؟
سرتو تکون دادی،مرد گفت:خب پس هتل میمونی بذار خودمو معرفی کنم اسم من مین یونگیه!میتونم اسم شمارو بدونم خانم جوان؟
خندیدی و گفتی:اسم منم...(اسمت رو گفتی)
۲۷۸
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.