پارت دوازدهم.
پارت دوازدهم.
اون سو: خخخخ... خیس شدیم... ولی خیلی حال داد.....
تهیونگ: اره خیلی خوب بود.... بیا بریم داخل کلبه.... ممکنه مریض بشی.....
اون سو: تهیونگ کتش رو در اورد و رو من انداخت و یه بغل مهمونم کرد.... تو بغلش احساس راحتی و ارامش و امنیت میکردم..... خیلی حس خوبی بود..... با اعتماد ترین پسری بود که تاحالا دیده بودم....... روز به روز درکنارش بودن برام شیرین تر میشد......
تهیونگ: اممم بلند شو بریم یه جایی....
اون سو: کجا؟
تهیونگ: بریم بهت میگم.... فعلا عصره... هنوز شب نشده.... پس بهتره بریم یه جایی...
اون سو: بعد حدود نیم ساعت متوجه شدم اومدیم مرکز خرید........
اون سو: ت تهیونگ چ چرا اومدیم اینجا؟
تهیونگ: لباسای هردوتامون خیسه.... تازه امشب یه مهمونی هست مامانم گفته باید زود برم و میخوام توعم همرام بیای.......
اون سو: چ چی... ن نه... م من نمیا...... میخواستم بقیه حرفمو بزنم که با بوسه ای از تهیونگ مواجه شدم.........
اون سو: همینطور بهت زده بهش خیره شده بودم.....
تهبونگ: کجایی؟... نمیخوای پیاده بشی؟... ـ
اون سو: چ چی... چراـ... الان پیاده میشم.....
اون سو: وقتی پیاده شدم دستامو گرفت و باهم داخل شدیم.......
تهیونگ: این لباسه چطوره؟ واسه مهمونی هم خوبه.......
اون سو: نه، این خوب نیس....
تهیونگ: این یکی چطوره؟..... اوه اینو ببین.... این یکی خیلی شیکه.... مجلسی و شیکه.....
اون سو: ببینم قبل من با دختر دیگه ای در رابطه بودی؟
تهیونگ: اخمام رفت توهم..... چی داری میگی، معلومه نه.
اون سو: پس چرا اینقد انتخابت داخل لباس دخترونه خوبه..... خخخخخخ... شوخی کردم.... ناراحت نشو دیگههههه... ببخشید.... خیلی کیوت ناراحت شده بود.... با بوسه ای روی گونه اش تونستم ناراحتیش رو دربیارم.....
تهیونگ: خوبه دیگه ناراحت نیستم..... خخخخخ....
تهیونگ: همین لباسه که انتخابش کردیم همین الان برو بپوشش...... خانوم اینم پولش......
اون سو: چطوره خوبه؟
تهیونگ: واوووووو چه خوشگل شدی..... البته از قبل خوشگل بودی، ولی الان یه پری واقعی شدی معشوقه پریم......
اون سو: لبخند خییییلی عمیقی رو لبام جا گرفت..... منو یه پری صدا کرد.... تشبیه به یه پری خوشگل....... خیلی خوشم اومد.......
تهیونگ: خب حالا بریم تا منم یه لباسی بخرم.....
اون سو: هرکدوم از لباسا رو میدیدم رد میکردم..... تهیونگ اینا اصلا خوب نیس.....
تهیونگ: اوففففف.... منو کشتی... هرچی میارن میگی نه......
اون سو: چشمم خورد به یکی از لباسا که پشت ویترین بود..... واوووووووو تهیونگ اینجارو.... این خیلی شیکههههه... همین...
تهیونگ: لباسو برداشتم پوشیدم، راست میگفت خیلی شیک و خوشگل بود.... سلیقت خیلی خوبه پری زندگیم.......
تهیونگ: بریم... دیرمون شده.............................................
اون سو: خخخخ... خیس شدیم... ولی خیلی حال داد.....
تهیونگ: اره خیلی خوب بود.... بیا بریم داخل کلبه.... ممکنه مریض بشی.....
اون سو: تهیونگ کتش رو در اورد و رو من انداخت و یه بغل مهمونم کرد.... تو بغلش احساس راحتی و ارامش و امنیت میکردم..... خیلی حس خوبی بود..... با اعتماد ترین پسری بود که تاحالا دیده بودم....... روز به روز درکنارش بودن برام شیرین تر میشد......
تهیونگ: اممم بلند شو بریم یه جایی....
اون سو: کجا؟
تهیونگ: بریم بهت میگم.... فعلا عصره... هنوز شب نشده.... پس بهتره بریم یه جایی...
اون سو: بعد حدود نیم ساعت متوجه شدم اومدیم مرکز خرید........
اون سو: ت تهیونگ چ چرا اومدیم اینجا؟
تهیونگ: لباسای هردوتامون خیسه.... تازه امشب یه مهمونی هست مامانم گفته باید زود برم و میخوام توعم همرام بیای.......
اون سو: چ چی... ن نه... م من نمیا...... میخواستم بقیه حرفمو بزنم که با بوسه ای از تهیونگ مواجه شدم.........
اون سو: همینطور بهت زده بهش خیره شده بودم.....
تهبونگ: کجایی؟... نمیخوای پیاده بشی؟... ـ
اون سو: چ چی... چراـ... الان پیاده میشم.....
اون سو: وقتی پیاده شدم دستامو گرفت و باهم داخل شدیم.......
تهیونگ: این لباسه چطوره؟ واسه مهمونی هم خوبه.......
اون سو: نه، این خوب نیس....
تهیونگ: این یکی چطوره؟..... اوه اینو ببین.... این یکی خیلی شیکه.... مجلسی و شیکه.....
اون سو: ببینم قبل من با دختر دیگه ای در رابطه بودی؟
تهیونگ: اخمام رفت توهم..... چی داری میگی، معلومه نه.
اون سو: پس چرا اینقد انتخابت داخل لباس دخترونه خوبه..... خخخخخخ... شوخی کردم.... ناراحت نشو دیگههههه... ببخشید.... خیلی کیوت ناراحت شده بود.... با بوسه ای روی گونه اش تونستم ناراحتیش رو دربیارم.....
تهیونگ: خوبه دیگه ناراحت نیستم..... خخخخخ....
تهیونگ: همین لباسه که انتخابش کردیم همین الان برو بپوشش...... خانوم اینم پولش......
اون سو: چطوره خوبه؟
تهیونگ: واوووووو چه خوشگل شدی..... البته از قبل خوشگل بودی، ولی الان یه پری واقعی شدی معشوقه پریم......
اون سو: لبخند خییییلی عمیقی رو لبام جا گرفت..... منو یه پری صدا کرد.... تشبیه به یه پری خوشگل....... خیلی خوشم اومد.......
تهیونگ: خب حالا بریم تا منم یه لباسی بخرم.....
اون سو: هرکدوم از لباسا رو میدیدم رد میکردم..... تهیونگ اینا اصلا خوب نیس.....
تهیونگ: اوففففف.... منو کشتی... هرچی میارن میگی نه......
اون سو: چشمم خورد به یکی از لباسا که پشت ویترین بود..... واوووووووو تهیونگ اینجارو.... این خیلی شیکههههه... همین...
تهیونگ: لباسو برداشتم پوشیدم، راست میگفت خیلی شیک و خوشگل بود.... سلیقت خیلی خوبه پری زندگیم.......
تهیونگ: بریم... دیرمون شده.............................................
۴۶.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.