بیاع سناریعو نوشتمع🐮
عالا موضوعه گشنگمون : اگه بزنن جهیزیه شکستنیتونو بشکنن 🗿💅اسکی ممنوع (از رو کسی عم اسکی نکردمع (بقیر از فیلم زیبای حقیقی 🌚ببینین) ) کاراکترهاشم متفاوته
مایکی/دازای/ چویا/ میدوریا / سانزو
مایکی :
زده بود قوری شکستنی که جهیزیه گرفته بودید و خیلی دوستشم داشتید رو طی بردن اورد از اشپزخونه تا سر میز با چای داخلش به چوخ داد
حالا اینجا شمایی رو داریم که اینجوری نگاش 😐 میکنید و میگید :( من که قرار نیست دوباره ازدواج کنم و دوباره جهیزیه بگیرم... نه ؟...)
دستتونو بردین نزدیک دمپاییتون و می خواستی درش بیاری و... اما تنها فکری که اون لحظه به ذهن مایکی خُطور کرد ... فرار بود ... شبم خونه کنچین جونش موند
(دلم برای مایکیم سوخت 😂💔 💅)
البته نگران نباشین فرداش با دراکن یه دونه از همون قوری ها پیدا کردو خریدو اورد براتون شما عم از سرش گذشتین
👍😂
دازای :
از اونجایی که همش داره ول میخوره از اینور به اونور این طبیعیه که همه ظرفو ظروفاتون شکسته و انقدر براتون عادیه که هر روز دازای مجبوره از بیرون واسه خودش غذا بگیره 😂💔
چویا : مگه از جاذبه اینم چیزی میشکنه ؟
انقدر چویا نشکست که یه بار بخاطر اینکه چویا کانال تلوزیون رو عوض نمیکرد دستتون میخوره به گلدون رو کابینت میافته میشکنه و مقصرم چویا عه بیچاره میشع برای همین تو غذاش یه عالمه فلفل میریزید چویاعم میافته به فکر اینکه از چه روشی برای تنبیهتون استفاده کنه 😂🔞
میدوریا :
داشتید شام میخوردید که لیوانی که جهیزیه عروسیتون بود ، لب مرز ایران عراق.. ببخشید ، یعنی لبه ی میز بود و هر لحظه امکان سقوطش بود که میدوریا لطف کرد برای اینکه پارچ نوشیدنی رو برداره زد لیوانو انداخت و ست هشتایی لیواناتونو هفتایی کرد 😐
لحظه ای که افتاد میدوریا یکهو زد زیر گریه افتاد به التماس پیشتون و شما عم تز کیوتی میدوریا از رو صندلی افتدی شکستی 🗿 (ببخشید باز اشتباه شد)
یعنی افتادی تو دست میدوریا و....
(بقیه اش را به ذهن خودتان می سپارم / مغزم نمیکشه واسه ادامش )
سانزو:
خسته از بیرون (حالا هر جایی مثلا خرید...) برگشته بودید برای همین فقط شام خوردیدو رفتین افتادین رو مبل کنترول به دست برای همین سانزو مجبور شد ظرفارو بشوره و همونجا زد سینی عه قشنگه جهیزیتونو شکست شماعم با صدا عه سینی کله تونو بلند کردین تا ببینین در اشپز خانه چه میگذرد .. سانزو ، زیر لب :( اوفف حالا مجبورم یه راند کم کنم 😭)
ا/ت :( چیو شکونی ؟)
سانزو :( سینی جهیزیتو 🗿)
ا/ت :( شکوندی عذرخواهی نمیکنی )
سانزو :( باشه .. ببخشید ولی میخواستم عوضش یه راند از برنامه امشبم کم کنم که خودت گفتی بگم ..)
ا/ت :( همون نمی گفتی بهتر نبود ؟😐)
سانزو :( نه اونجوری به من خوش نمیگذشت )
شماعم فرصتو دیدین وسایلتونو در عرض صدوم ثانیه جمع کردین رفتین خونه دوستتون شبم موندین
(ای بی رحم 😂)
اگع درخاستی عم داشتین بگین
چطور بودع ؟ بعنوان اولین سناریوم ✨🌝
مایکی/دازای/ چویا/ میدوریا / سانزو
مایکی :
زده بود قوری شکستنی که جهیزیه گرفته بودید و خیلی دوستشم داشتید رو طی بردن اورد از اشپزخونه تا سر میز با چای داخلش به چوخ داد
حالا اینجا شمایی رو داریم که اینجوری نگاش 😐 میکنید و میگید :( من که قرار نیست دوباره ازدواج کنم و دوباره جهیزیه بگیرم... نه ؟...)
دستتونو بردین نزدیک دمپاییتون و می خواستی درش بیاری و... اما تنها فکری که اون لحظه به ذهن مایکی خُطور کرد ... فرار بود ... شبم خونه کنچین جونش موند
(دلم برای مایکیم سوخت 😂💔 💅)
البته نگران نباشین فرداش با دراکن یه دونه از همون قوری ها پیدا کردو خریدو اورد براتون شما عم از سرش گذشتین
👍😂
دازای :
از اونجایی که همش داره ول میخوره از اینور به اونور این طبیعیه که همه ظرفو ظروفاتون شکسته و انقدر براتون عادیه که هر روز دازای مجبوره از بیرون واسه خودش غذا بگیره 😂💔
چویا : مگه از جاذبه اینم چیزی میشکنه ؟
انقدر چویا نشکست که یه بار بخاطر اینکه چویا کانال تلوزیون رو عوض نمیکرد دستتون میخوره به گلدون رو کابینت میافته میشکنه و مقصرم چویا عه بیچاره میشع برای همین تو غذاش یه عالمه فلفل میریزید چویاعم میافته به فکر اینکه از چه روشی برای تنبیهتون استفاده کنه 😂🔞
میدوریا :
داشتید شام میخوردید که لیوانی که جهیزیه عروسیتون بود ، لب مرز ایران عراق.. ببخشید ، یعنی لبه ی میز بود و هر لحظه امکان سقوطش بود که میدوریا لطف کرد برای اینکه پارچ نوشیدنی رو برداره زد لیوانو انداخت و ست هشتایی لیواناتونو هفتایی کرد 😐
لحظه ای که افتاد میدوریا یکهو زد زیر گریه افتاد به التماس پیشتون و شما عم تز کیوتی میدوریا از رو صندلی افتدی شکستی 🗿 (ببخشید باز اشتباه شد)
یعنی افتادی تو دست میدوریا و....
(بقیه اش را به ذهن خودتان می سپارم / مغزم نمیکشه واسه ادامش )
سانزو:
خسته از بیرون (حالا هر جایی مثلا خرید...) برگشته بودید برای همین فقط شام خوردیدو رفتین افتادین رو مبل کنترول به دست برای همین سانزو مجبور شد ظرفارو بشوره و همونجا زد سینی عه قشنگه جهیزیتونو شکست شماعم با صدا عه سینی کله تونو بلند کردین تا ببینین در اشپز خانه چه میگذرد .. سانزو ، زیر لب :( اوفف حالا مجبورم یه راند کم کنم 😭)
ا/ت :( چیو شکونی ؟)
سانزو :( سینی جهیزیتو 🗿)
ا/ت :( شکوندی عذرخواهی نمیکنی )
سانزو :( باشه .. ببخشید ولی میخواستم عوضش یه راند از برنامه امشبم کم کنم که خودت گفتی بگم ..)
ا/ت :( همون نمی گفتی بهتر نبود ؟😐)
سانزو :( نه اونجوری به من خوش نمیگذشت )
شماعم فرصتو دیدین وسایلتونو در عرض صدوم ثانیه جمع کردین رفتین خونه دوستتون شبم موندین
(ای بی رحم 😂)
اگع درخاستی عم داشتین بگین
چطور بودع ؟ بعنوان اولین سناریوم ✨🌝
۱.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.