ادامه پارت۵
× ایکا خیلی
ایکا با داد فریاد کشید
_ گفتم خفه شو
که حتی خود لوکا هم ترسید و ساکت موند
اومد جلو دستمو کشید و برد
از آشپزخونه خارج شدم
دستم درد میکرد و هنوز هم در حال کشیده شدن بود که وسط حیاط
طاقت نیاوردم و جیغ کشیدم
+ ولم کن
و دستمو کشیدم
پوزخندی زد
_ ببین یه بار بهت میگم حق نداری به هیچ عنوان با لوکا حرف بزنی
حق نداری کنارش باشی حالا به هر بهانه ای
با داد گفت:
_ فهمیدی؟
بسه دیگه خسته شدم تا کی ظلم ببینم و حرف نزنم اصال به اون چه
با داد گفتم:
+ به تو چه، من با هرکی که بخوام میگردم و با هر کی که بخوام
حرف میزنم یه جور رفتار نکن که انگار برات مهمه
با چشمای آتشینش بهم نگاه کرد
حاضر بودم قسم بخورم از چشم هاش آتش میبارید
صورتش از خشم داخل هم رفته بود
دستشو روی صورتم کشید
تعجب کردم و ترسیدم
قفل کرده بودم این کار ها از او بعید بود
دستشو به سمت گوشم برد و به طرف موهام هدایت کرد
یک دفعه موهامو چنگ زد و تو چشمام خیره شد
_ از حاال زندگیت توی دسته منه
سرشو به گوشم نزدیک کرد و آروم ترین صدای ممکن لب زد
_ هر کاری بخوام میکنم، هر چی من بگم همون میشه
بگم بخواب می خوابی، بگم بخور میخوری و بگم بمیر میمیری
موهای قفل شده ی تو چنگش رو بیشتر کشید و گفت:
_ فهمیدی
عقب کشید، پوزخندی زد و ابرو هاشو باال انداخت
بغض کرده بودم ، قلبم شکسته بود توانایی هیچ کاری و نداشتم ولی
قرار نبود ساکت بمونم، بسه هر چه قدر ساکت موندم
دهن باز کردم و با خشم و بغض جیغ کشیدم و گفتم....
ایکا با داد فریاد کشید
_ گفتم خفه شو
که حتی خود لوکا هم ترسید و ساکت موند
اومد جلو دستمو کشید و برد
از آشپزخونه خارج شدم
دستم درد میکرد و هنوز هم در حال کشیده شدن بود که وسط حیاط
طاقت نیاوردم و جیغ کشیدم
+ ولم کن
و دستمو کشیدم
پوزخندی زد
_ ببین یه بار بهت میگم حق نداری به هیچ عنوان با لوکا حرف بزنی
حق نداری کنارش باشی حالا به هر بهانه ای
با داد گفت:
_ فهمیدی؟
بسه دیگه خسته شدم تا کی ظلم ببینم و حرف نزنم اصال به اون چه
با داد گفتم:
+ به تو چه، من با هرکی که بخوام میگردم و با هر کی که بخوام
حرف میزنم یه جور رفتار نکن که انگار برات مهمه
با چشمای آتشینش بهم نگاه کرد
حاضر بودم قسم بخورم از چشم هاش آتش میبارید
صورتش از خشم داخل هم رفته بود
دستشو روی صورتم کشید
تعجب کردم و ترسیدم
قفل کرده بودم این کار ها از او بعید بود
دستشو به سمت گوشم برد و به طرف موهام هدایت کرد
یک دفعه موهامو چنگ زد و تو چشمام خیره شد
_ از حاال زندگیت توی دسته منه
سرشو به گوشم نزدیک کرد و آروم ترین صدای ممکن لب زد
_ هر کاری بخوام میکنم، هر چی من بگم همون میشه
بگم بخواب می خوابی، بگم بخور میخوری و بگم بمیر میمیری
موهای قفل شده ی تو چنگش رو بیشتر کشید و گفت:
_ فهمیدی
عقب کشید، پوزخندی زد و ابرو هاشو باال انداخت
بغض کرده بودم ، قلبم شکسته بود توانایی هیچ کاری و نداشتم ولی
قرار نبود ساکت بمونم، بسه هر چه قدر ساکت موندم
دهن باز کردم و با خشم و بغض جیغ کشیدم و گفتم....
۱.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.